|يکشنبه 2 دي 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395     |     کد : 44

کارکرد شعر در جنبش مشروطه

جنبش مشروطه‌خواهي در ايران چنان با نام تبريز و دليري‌گردان و پايمردي مردم آن گره خورده است كه هر پژوهشي در باب آن بدون پرداختن به جايگاه تبريز ناتمام خواهد بود.


كاركرد تهييجي و تبييني شعر در فرود و فراز جنبش مقاومت تبريز

 

دكتر باقر صدري‌نيا

دانشگاه تبريز

چكيده:

جنبش مشروطه‌خواهي در ايران چنان با نام تبريز و دليري‌گردان و پايمردي مردم آن گره خورده است كه هر پژوهشي در باب آن بدون پرداختن به جايگاه تبريز ناتمام خواهد بود. در بررسي عوامل موثر در ايستادگي و مقاومت مردم تبريز در روزهاي پرخوف و خطري كه سرنوشت ايران در خلال آن رقم مي‌خورد. نمي‌توان سهم شعر و شاعران را در بر انگيختن شور ميهني، تهييج عواطف، انساني و آزاديخواهانه، استوار داشت اراده‌ها براي مقاومت در برابر يورش سهمگين استبداد از نظر دور داشت.

در مقالة حاضر چند و چون حضور شعر در متن كوشش‌‌ها و پيكارهاي مشروطه‌خواهي مردم تبريز و تحول درون‌ماية آن در روند عبور جنبش از مرحلة تكاپوهاي مسالمت‌آميز مدني به مرحله مبارزة قهرآميز مسلحانه بررسي خواهد شد.

فرض مقاله بر آن است كه در هر يك از مراحل جنبش، متناسب با دگرگوني وضعيت وسطح مطالبات، شعر نيز به مثابه يك رسانه به لحاظ محتوايي دستخوش تحول شده است تا بتواند با صلابت و صراحت افزون‌تري، اوضاع زمانه و آرمان‌هاي نهضت را ترجماني كند.

واژگان كليدي: جنبش مشروطه، تبريز، شعر، مبارزه مسالمت جويانه، مقاومت مسلحانه

 
مقدمه:

هرچند تلقي ادبيات به عنوان «آيينة تمام نماي جامعه» كه ظاهراً نخستين بار دوبونال منتقد قرن هجدهم فرانسه مطرح كرده، سپس بسياري از منتقدان اجتماعي ادبيات با تعابير گونه‌گون به تكرار آن پرداخته‌اند، مبالغه‌آميز مي‌نمايد، در اينكه ادبيات در كليت خود خواه ناخواه به نوعي تصوير جامعه را بازتاب مي‌دهد، كمتر مي‌توان ترديد ورزيد. درست آن است كه ادبيات نه بازتاب دهندة صرف فرايند‌هاي اجتماعي بلكه به منزلة جوهر و چكيدة دورة تاريخي معيني است، از اين رو در عين حال كه نبايد از آن توقع عكس‌برداري از زندگي و واقعيت‌هاي روزمرّة جامعه را داشت، چنان كه برخي از ناقدان ادبيات به درستي تأكيد كرده‌اند (در اين باره، نك: ولك، وارن، 1373: 111-110). مي‌توان در مطالعات تاريخي و جامعه‌شناختي از آن به عنوان نوعي سند اجتماعي جهت وقوف به جوهرة دگرگوني‌ها و روح جامعه بهره گرفت.

بي گمان رابطة ادبيات جامعه يك سويه نيست و پيوستگي متقابلي ميان آن‌ها جود دارد به اين معني كه ادبيات در همان حال كه پديدة اجتماعي است و جنبه‌هايي از واقعيت كلي جامعه را منعكس مي‌سازد، در شكل‌دهي به روند‌ها و تكاپوهاي اجتماعي تأثير مي‌گذارد، از اين رو مي‌توان برخي از هنجارها، رفتارها و جنبش‌هاي اجتماعي را نيز تا حد زيادي مولود آثار ادبي و يا متأثر از آن‌ها دانست (نك: زرين كوب، 1374 :72).

ادبيات و به ويژه شعر مشروطه از اين منظر قابليت در خور اعتنايي براي مطالعه و پژوهش دارد. با اين حال به علت ضيق مجال مقاله در اين‌جا به تأثير متقابل ادبيات و جامعه  نه در كليت عصر مشروطه، بلكه تنها در محدودة جنبش مقاومت تبريز در فاصلة زماني ماه شعبان 1324 / مهر 1385 تا پايان گرفتن محاصرة شهر در آستانة سقوط حكومت محمد علي‌شاه و پايان استبداد صغير در تاريخ هشتم ارديبهشت 1288ش. مي‌پردازيم. مقاله در صدد آن است چند و چون حضور شعر را در متن كوشش‌ها و پيكارهاي مشروطه خواهان تبريز در اين دوره نشان دهد و تحول درون ماية آن را در پيوند با دگرگوني دروني جنبش و مطالبات آن بررسي كند. در اين مطالعه تنها به مطالعة اشعاري خواهيم پرداخت كه در روزها و ماه‌هاي خيزش و مقاومت مردم تبريز در مجامع و گردهم‌آيي‌هاي مشروطه خواهان خوانده مي‌شد و يا در يكي دو روزنامه آن ايام نظير «نالة ملت» به چاپ مي‌رسيد و به علت تناسب محتواي آن‌ها با حال و هواي روزگار و خواسته‌ها مطالبات و آرزوهاي مردم بر سر زبان‌ها مي‌افتاد. بررسي بازتاب جنبش مردم تبريز در گسترة ادبيات عصر به ويژه در شعر كساني مانند سيداشرف‌الدين حسيني (متوفي 1312) اديب‌الممالك فراهاني (متوفي 1296) ملك‌الشعراي بهار (متوفي 1330) لاهوتي (متوفي 1336)ميرزا علي اكبر صابر و ديگران نيازمند مجال ديگري است كه در اين مقاله از آن‌ها صرف نظر مي‌كنيم.

حضور شعر در متن تكاپوها:

بررسي متون تاريخي مربوط به خيزش و ايستادگي مردم تبريز در دوران نهضت مشروطه خواهي و نيز آن دسته از ديوان‌ها مجموعه‌‌هاي شعري كه حاوي سروده‌هاي آن ايام است، مؤيد تأثير متقابل شعر و جامعه در گرماگرم جنبش مردم تبريز است. از همان روزهاي نخست نهضت تبريز در مهر ماه 1285 كه صفوف مشروطه خواهان به تدريج شكل مي‌گرفت، شعر نيز پابه‌پاي آن در محافل و مجامع مشروطه خواهان به مثابة يك رسانه به كار مي‌رفت و به موازات اوج و تكامل جنبش در فرود و فراز حادثه‌هاي سهمگين شهر، تحول مي‌پذيرفت تا بتواند با صلابت و وضوح عواطف و آرمان‌ها مردم و اوضاع زمانه را ترجماني كند.

در اين‌جا به منظور بررسي دقيق‌تر ابعاد موضوع ناگزيريم سه دورة متفاوتي را كه جنبش مردم تبريز از آغاز ديرهنگام(1) خويش در مهر 1285 تا شكسته شدن محاصرة شهر و عقب نشيني و بازگشت نيروهاي حكومتي و عشاير در هشتم ارديبهشت 1288/ هفتم ربيع‌الثاني 1327 طي نمود از يكديگر تفكيك كنيم و دربارة هر يك جداگانه سخن بگوييم، چنين تفكيك از آن رو ضرورت دارد كه سرشت و ماهيت اين دوره‌ها تمايزهاي در خور اعتنايي با يكديگر دارد و بدون در نظر داشت اين تمايزها نمي‌توان دربارة تحول درونماية شعر هر دوره به درستي داوري كرد.

الف: دورة تكاپوهاي مسالمت‌آميز (مهر 1285 تا ارديبهشت 1286):

اين دوره از مهر 1285 با تحصن گروهي از كوشندگان شهر در كنسولگري انگليس، بسته شدن بازار و تجمع مردم در مسجد صمصام خان آغاز مي‌شود و تا ارديبشهت 1286 و نشستن ميرزا علي اصغر خان اتابك بر مسند صدارت دامه مي‌يابد.

اين دوره را مي‌توان دوران بيداري، سازمان‌دهي و بسط و پي‌گيري آرمان‌هاي مشروطه‌خواهي از يكسو و فراهم آمدن زمينة اختلافات و تفكيك صفوف درهم آميختة مشروطه خواهان حقيقي از كساني كه با توهم و يا بر اساس منافع شخصي در صف هواداران مشروطه قرار گرفته بودند، از سوي ديگر تلقي كرد، در اين مقطع از تاريخ مشروطه، پيشگامان جنبش كوشيدند تا انجمن ملي تبريز را به عنوان يك نهاد مردمي بنياد نهند و ضمن توسعة حوزة اختيار و اقتدار آن، به تشكيل انجمن‌ها مشابه و حامي مشروطه در شهرهاي ديگر اقدام كنند، (دربارة انجمن و تشكيلا اقدامات آن، نك. رفيعي، 1382: 95-27). نيروي مجاهدان نيز در همين ايّام شكل گرفت (نك. يزداني، 1382: 74-53) و در دورة دوم نقش تعيين‌كننده‌اي را در سرنوشت نهضت و احياي مشروطه در گسترة ملي ايفا كرد. پافشاري و پايداري مردم تبريز در خصوص تدوين و تصويب  قانون اساسي و افشاي كارشكني‌ها و تعلل‌ها محمد علشاه و هواداران او از طريق برگزاري تجمعات و تحصن در تلگرافخانه، پيدايش دودستگي در ميان مردم و اخراج ميرزاحسن مجتهد و ميرهاشم از شهر سرانجام از جملة رخدادهاي مهم اين دوره بود كه بايد تفصيل آن‌‌ها را در كتاب‌هاي مربوط به تاريخ مشروطه و به طور خاص تاريخ مشروطه احمد كسروي خواند.

 در طي اين دورة تب‌‌آلود و پرهيجان عليرغم برخي از كنش‌ها و يا واكنش‌هاي تند و راديكال‌ در ماه‌هاي پاياني، مبارزة مردم ماهيتي مسالمت‌آميز و مدني داشت و شعارها و كنش‌هاي قهرآميز و بر اندازانه چندان مجالي براي ظهور نمي‌يافت. با اينكه مردم تبريز شاه جديد را از زمان ولايت عهدي و اقامت در تبريز به نيكي مي‌شناختند و به علت وقوف بر خوي و منش استبدادي و پيشينة رفتارهاي بيدادگرانة او اميد چنداني به همراهي او با انديشة مشروطه‌خواهي و تمكين در برابر خواست ملت و استقرار نظام مشروطه نداشتند. با اين حال تا واپسين ماه‌هاي پيش از كودتا حد نگه مي‌داشتند و از محدودة مبارزة مسالمت‌اميز و مدني پا آن سوي‌تر نمي‌گذاشتند.

اشعاري كه در اين دوره در محافل و تجمعات مشروطه‌خواهان تبريز خوانده مي‌شد و يا در روزنامه‌هاي شهر به چاپ مي‌رسيد تناسب دقيقي با سطح و محدودة مبارزات مسالمت‌آميز مردم داشت و در هيچ يك از آن‌ها نشانه‌اي از عبور و عدول از اين سطح مبارزه به چشم نمي‌خورد. برخي از ويژگي‌هاي اين اشعار را مي‌توان بدين گونه بر شمرد:

1- اين سروده‌ها عموماً متضمن مفاهيم و تعابير معطوف به ايجاد حس مسئوليت اجتماعي، انگيزه‌هاي ميهني و آمادگي براي پيكار و فداكاري در راه سربلندي ميهن و مردم بود.

2- اين سروده‌ها در عين بهره‌مندي از صبغه و درون ماية تهييجي فاقد جهت‌گيري ستيزه‌جويانه و براندازانه بود.

3- چكامه و سرودهاي مورد استفاده در اجتماعات غالباً از ميان آثار شاعران متقدم و يا متأخر برگزيده مي‌شد، از قراين مي‌توان استنباط كرد كه تا واپسين ماه‌هاي اين دوره هنوز آن گروه‌ از كنشگران جنبش كه دستي در شعر داشتند از آن ميزان تأثر ذهني و عاطفي سرشار نشده بودند تا آنچه در پيرامونشان مي‌گذشت طبع آنان را به غليان درآورد، تنها در ماه‌هاي پاياني اين دوره است كه شاعراني از دورن جنبش برخاسته‌اند و به سرودن شعر و چكامه پرداخته‌اند.

علاوه بر موارد پيش گفته، اين سروده‌ها را از حيث ميزان قرابت افق تاريخي و فرهنگي زمان سرايش با زمان قرائت آن‌ها مي‌توان دسته‌بندي كرد. در سطور زير سه نمونه از اين اشعار را با توضيح كوتاه دربارة هر يك از آن‌ها نقل مي‌كنيم.

1- تغيير افق تاريخي و بافت معنايي

نمونة نخست ابياتي از يك قصيدة سعدي است كه ميرزا جواد ناصح‌زاده يكي از سه سخنور و ناطق سرشناس دوران مشروطه، در يكي از اولين تجمّعات مردم در مهر 1285 ش خوانده است. به نوشتة كسروي «اين مرد نخستين كسي بود كه در پيش روي مردم ايستاد و با يك شيوة نويني كه ديگران هم از او ياد گرفتند، سخن گفت و از همان هنگام به نام «ناطق» شناخته گرديد» (كسروي، 1370: 159). ظاهراً خواندن اشعار و چكامه‌هاي برانگيزنده يكي از نمودهاي اين شيوة نوين او بود. ابياتي كه ناطق در آن روز خواند و مردم را به خروش آورد از يك قصيده سعدي «در وصف بهار» انتخاب شده بود كه با همين عنوان در كليات شاعر به چاپ رسيده است (سعدي، 1371: 454) شعر با مطلع زير آغاز مي‌شود:



بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار


 
 
 
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار


 

سعدي در ضمن ابيات اين قصيده با برشمردن شگفت كاري‌هاي خداوند در پديده‌هاي هستي مخاطبان خود را به بيداري از خواب غفلت فرامي‌خواند و از مخاطبان شعر خود مي‌خواهد تا هم صدا با پرندگان به نيايش خداي آفرينندة اين همه زيبايي و شگفت كاري بپردازند.

چنان كه مي‌بينيم درون‌ماية شعر سعدي نه تنها ربط و پيوندي به مسائل سياسي و اجتماعي عصر مشروطه ندارد، بلكه ميان آن و رخدادهاي سياسي روزگار شاعر نيز هيچ‌گونه نسبتي نمي‌توان برقرار كرد. با اين حال ناطق با جدا كردن ابياتي از قصيده از بافت مفهومي و تاريخي آن و قرائت آن‌ در افق تاريخي و متن تكاپوهاي سياسي عصر خويش زمينة دگرگوني معنايي و انطباق مفهوم آن را با حال و هواي زمان  خوانش فراهم مي‌آورد. آنچه در اين خوانش مخاطبان ناطق از مفهوم شعر در مي‌يافتند ضرورت بيداري و حساسيت نسبت به اوضاع  نابسامان جامعه و احساس مسئوليت در قبال آن بود. بدين ترتيب شعري كه متضمن مفاهيم اخلاقي و اندرزآميز واعظانه بود در جهت بيداري سياسي توده‌ها به كار گرفته مي‌شد.

كسروي كه در ان ايام شانزده ساله بود و نام «مشروطه‌» را براي اولين بار شنيده بود روزي را به ياد مي‌آورد كه براي دانستن‌ معناي اين كلمه كه تازه بر سر زبان‌ها افتاده بود قدم به حياط خانه‌اي در نزديكي مسجد صمصام‌خان مي‌گذارد و مي‌بيند كه: «مردم سرپا ايستاده‌اند و آخوند جوان و زرد مويي با دستار سفيد و كوچك دو دست به نرده‌هاي پله‌ها تكيه داده و مي‌خواهد سخن گويد. همه خاموشند و مي‌خواهند گفته‌هاي او را بشنوند، مي‌خواهند معني مشروطه را بدانند. آخوند با چهرة گيرا و زبان شيوا به سخن آغاز كرد:



بلبلان وقت گل آمده كه بنالند از شوق


 
 
 
نه كم از بلبل مستي تو بنال اي هوشيار


 

خبرت هست كه مرغان چمن مي‌گويند


 
 
 
آخر اي خفته سر از بالش غفلت بردار


 

تا كي آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش


 
 
 
حيف باشد كه تو در خوابي و نرگس بيدار


 

اين شعرها را خواند، سپس به زبان تركي معني مشروطه را گفت و در اين ميان از گرفتاري توده و از ستمگري درباريان و خواري كشور و مانند اين‌ها سخناني راند و بسياري از مردم به گريه افتادند» (همان، 161-160). كسروي به دنبال اين گزارش مي‌افزايد كه پس از گذشت سي‌واند سال، تأثيري را كه اين سخنان بر او نهاده، فراموش نكرده است.

2- خوانش در افق معنايي زمان:

 از جملة اين قبيل سروده‌ها كه به نوشتة كسروي (همان، 161) واعظان مشروطه خواه شهر بندهاي آن را «تكه‌تكه بالاي منبر مي‌خواندند» يكي از مسمط‌هاي اديب المالك فراهاني (متوفي 1296 ش) بود، اين قصيدة مسمط به مناسبت ميلاد پيامبر (ص) به سال 1320 ق سروده شده و در 25 ربيع‌الاول همان سال در روزنامة ادب به چاپ رسيده است. اديب در چند بند از اين مسمط ضمن ستايش پيامبر به روزگار درخشان مسلمانان و سپس به وضعيت فلاكت بار كنوني آنان اشاره مي‌كند و براي رهايي مسلمانان از دست ستمگراني كه او از آن‌ها با عنوان «لشگر ضحاك» و «جوق شغالان» و گرگان ستمكار نام مي‌برد از پيامبر (ص) استمداد مي‌جويد و سرانجام شعر خود را با مدح مظفرالدين شاه به پايان مي‌برد (براي ديدن متن كامل آن، نك، موسوي گرمارودي، 1384: 438-428)

واعظان تبريز از همين بندهايي كه متضمن بيان دوران عظمت مسلمانان و يا ايام نگونبختي آنان بود، براي برانگيختن مردم به جان فشاني در راه وطن و تجديد عظمت گذشته بهره مي‌گرفتند و با قرائت آ‌ن‌ها در حال و هواي خاص آن روزگار معناي مضاعفي بر آن‌ها مي‌بخشيدند. چنان كه كسروي در ادامة گزارش خود به ياد مي‌آورد كه ميرزا حسين واعظ يكي ديگر از سخنرانان بنام شهر «با آواز دلكش و رسا» از جمله اين بند از شعر اديب را مي‌خواند:



ماييم كه از پادشان باج گرفتيم


 
 
 
زان پس كه از ايشان كر و تاج گرفتيم


 

ديهيم و سرير از گهر و عاج گرفتيم


 
 
 
اموال و ذخايرشان تاراج گرفتيم


 

واز پيكرشان ديبه و ديباج گرفتيم


 
 
 
ماييم كه از دريا امواج گرفتيم


 

و انديشه نكرديم ز طوفان و زتيار
 

 

3- دست‌كاري در متن و تطبيق با محدودة جغرافيايي قرائت:

سومين شعري كه در اين دوره ورد زبان مردم بود و كودكان دبستان آن را به عنوان سرود مي‌خواندند، شعري از نامق كمال، شاعر و نويسندة عصر تنظيمات عثماني بود (دربارة او نك. حبيب، 1340ق: 175-147)، نامق كمال كه براي نخستين بار واژة وطن و ملت را در مفهوم جديد آن‌ها وارد زبان و فرهنگ عثمانيان كرد، از جمله براي سرودهاي ميهني خود آوازة بلندي دارد، در اين ايام دانش‌آموزان تبريز يكي از سروده‌هاي او را به ترانه مي‌خواندند. ظاهراً اين شعر به وسيلة سعيد سلماسي، از جوانان روشنفكر و آزاديخواه و آشنا با ادبيات عثماني با اندك تغييري در متن آن به منظور انطباق با محدودة سرزميني خوانش در ميان مردم منتشر شده بود (طباطبايي مجد، 139: 383) كسروي ضمن گزارش خود از تحصن مردم در حياط تلگرافخانه در هفده بهمن 1285 ش به منظور قبولاندن در خواست‌هاي خود محمد علي‌شاه و سران حكومت او، كه پذيرش و اعلام صريح مشروطه بودن نظام سياسي ايران و تشكيل انجمن‌هاي محلي از آن جمله بود، مي‌نويسد: «امروز دبستان‌ها از شاگردان دسته‌ها پديد آورده بودند كه سرودخوانان به آنجا مي‌آمدند (كسروي، همان، 216). سرودي كه اين كودكان مي‌خواندند شعر زير از نامق كمال بودند كه مردم در آن كلمه «عثمانلو» را به «ايرانلو» تبديل كرده بودند و بدين ترتيب شعر را از افق تاريخي و جغرافيايي آن منتزع كرده و به زبان حال خود بدل ساخته بودند:



آمالمز، افكارمز اقبال وطندر


 
 
 
سر حدّيمزه قلعه بيزيم خاك وطندر


 

دعوا گوني يكسر گورونن قانلو كفندر


 
 
 
ايرانلولاروخ جا ويره‌روخ نام آلاروخ بيز


 

دعواده شهادتله‌ هامي كام آلاروخ بيز
 

ترجمه:



آمال ما، افكار ما نيكبختي وطن است


 
 
 
خاك وطن قلعة مرز و سر حدّ ماست


 

در روز نبرد آنچه به چشم مي‌‌آيد كفن‌هاي خون آلود است


 
 
 
ما ايراني هستيم، جان مي‌سپاريم و نام مي‌ستانيم


 

در روز رزم همگي با شهادت كامياب مي‌شويم
 

 

چنان كه مضمون اين شعر نيز گواهي مي‌دهد هنوز در اين ايام برانگيختن روح وطنخواهي و جانبازي در راه سعادت ميهن و مردم درون ماية اصلي سروده‌ها را تشكيل مي‌داد و در هيچ يك از آن‌ها از دشمن سخن به ميان نمي‌آمد. بايد چند ماهي مي‌گذشت و شتاب حادثه‌ها پرده از روي نيّات و انگيزه‌هاي پنهاني بر مي‌داشت، وحدت نخستين در هم مي‌آشفت. وصف بندي‌هاي تازه‌اي شكل مي‌گرفت تا به موازات آن محتواي شعر نيز دستخوش دگرگوني شود.

ب: دورة عبور از مبارزة مدني به مرحلة مبارزه قهرآميز (ارديبهشت 1286 تا دوم تيرماه 1287)

بازگشت اتابك امين‌السّلطان به ايران بر اساس دعوت محمد علي‌شاه و سوءظني كه مردم نسبت به اين صدراعظم خودكامة ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه داشتند بر خشم و ناخشنودي آنان از اقدامات شاه دامنة بيشتري بخشيد، تحركات پيدا و پنهان اتابك، به ويژه تحريك آن دسته از علماي تهران كه از اسقرار مشروطه ناخشنود بودند، فضاي سياسي را متشنج‌تر كرد. هرچند اتابك از اعمال دوران صدارت خود اظهار پشيماني مي‌كرد و مدعي جبران رفتارهاي پيشين خود بود، مشروطه‌خواهان اين همه را نيرنگ‌هاي نوآيين مي‌شمردند (نك، كسروي، 254-252). نويسندة تاريخ مشروطيت با سنجش و تحليل شرايط ايران متعاقب بازگشت اتابك و برگزيده شدن او به صدارت در ارديبهشت ماه 1286 به درستي تأكيد مي‌كند كه «از اين هنگام جنبش آزادي به حال ديگري مي‌افتاد» (همان، 285). دورة صدارت كوتاه مدت او را از سيزده ارديبهشت 1286 تا هشتم شهريور همان سال، بايد نقطه عطفي در تاريخ جنبش مشروطه تلقي كرد. در همين دوره بود كه كشاكش بر سر تصويب متهم قانون اساسي اوج گرفت، مخالفان مشروطيت لواي مشروعه خواهي بر افراشتند و در حرم شاه‌عبدالعظيم بست نشستند و به صدور لوايح عليه مشروطه برخاستند، رحيم‌خان چلبيانلو و صمدخان در آذربايجان دست به غارت و كشتار گشودند و اقبال‌السلطنه در ماكو و خوي به قتل و غارت برخاست.

انتشار و انعكاس فجايع آذربايجان نه فقط مجلس شوراي ملي را به تشنج كشيد و تهران را به خروش آورد بلكه، در اصفهان و شهرهاي ديگر نيز بازتاب گسترده‌اي يافت، چنان كه كسروي بر اساس گزارش يكي از اصفهانيان نقل كرده است. «روز شنبه 20 خرداد مردم به انجمن مقدس رفتند، در چهل ستون چندين هزار مردم جمع شدند، تلگرافي كه شب سه‌شنبه از اهالي غيور ايران پرور آذربايجان رسيده بود قرائت شد- كه جان‌ها فداي همچه اشخاص غيور وطن دوست باد - طلب ياري از اصفهان خواسته بودند، اين خبر وحشت‌انگيز كه به اهالي اصفهان رسيد يك مرتبه صداها را به گريه بلند نمودند، عجب محشري بر پا شد، اين قدر گريستند كه بعضي بيهوش شدند، پس از قرائت تلگراف آذربايجان دو ساعت به غروب مانده تمام بازارها و دكاكين را بستند، علما و تجار و اصناف از هر طبقه به تلگرافخانه رفتند باز تجديد قرائت تلگراف شد. صداي ناله از خلق بلند و بعد تلگرافي به مجلس مقدس شوراي كبير ملي و به خاك پاي مبارك همايوني مخابره شد... روز چهارشنبه مردم در تهيه فاتحه‌خواني بودند و روز پنجشنبه بازارها را سياه گرفتند و مجلس فاتحه‌خواني در چهل ستون منعقد شد... يك دسته سينه‌زن از مسجد جامع با علم‌هاي سياه واشريعتا واشريعتا گويان وارد، يك دسته از احمدآباد و يك دسته هم از مسجد حكيم و ... و از تمام محله‌هاي اصفهان فرد فرد، دسته دسته سينه‌زن آمد ... (كسروي، همان 388-387)

اشاره به غليان عواطف و احساسات مردم اصفهان را از آن روي لازم ديديم تا بتوان از اين طريق آنچه را كه در تبريز و تهران مي‌گذشت قياس گرفت.

بي‌گمان مردم فجايعي را كه به دست رحيم‌خان و صمدخان از يك سو و واقبال‌السلطنه از سوي ديگر در آذربايجان رخ مي‌داد به حساب شاه و اتابك مي‌نوشتند، از اين رو بود كه قتل اتابك را به دست عباس آقاتبريزي در هشتم شهريور 1286 با شادماني تلقي كردند. در اين دوره جنبش مردم به تدريج صبغة قهرآميز مي‌يافت و به موازات آن شعر نيز همين مسير را مي‌پيمود. شعر غفار زنوزي، يكي از مجاهدان تبريز را كه در روز 28 شهريور در مراسم ختم عباس‌آقا در مسجد مقصوديه خوانده شد مي‌توان نمونه‌اي از دگرگوني محتواي شعر متناسب با راديكاليزم حاكم بر جنبش شمرد. اين شعر به وضوح مبين عبور جنبش از مرحله مبارزة مسالمت‌آميز به مرحلة مقاومت و مبارزة مسلحانه است.

به گزارش كسروي «چون هنگام برچيدن ختم رسيد، ميرزا غفاري زنوزي، به يك گفتار شيوا و هناينداي ‌[مؤثري] به تركي و فارسي پرداخت و شعرهاي بجايي خواند و دل‌هاي همه را به تكان آورد» (همان، 455). از جمله شعرهايي كه وي در اين مجلس خواند شعر زير بود:



آرقاداشلار قان توكون تا جوشه گلسون كاينات


 
 
 
ثابت اولسون تا جهانه بيزده‌كي عزم و ثبات


 

ذلته عمده مرجّح‌دور شرفلي بير ممات


 
 
 
ملته لازم د گلدور بيله افسرده حيات


 

ظلم و استبداد دوري درد و يأس ايّاميدر


 
 
 
آرقاداشلار قان توكون قانو تكمگون اياميدر


 

ترجمه:



برادران: خون بريزيد تا كاينات به جوش و خروش درآيد
 
 
 
تا بر جهانيان اراده و پايداري ما ثابت شود.


 

مرگ شرفتمندانه به مراتب بهتر از ذلت و زبوني است


 
 
 
چنين زندگي افسرده‌اي شايستة ملت نيست


 

دورة ستم و استبداد، روزگار درد و نااميدي است


 
 
 
برادران خون بريزيد، اكنون روزگار خون ريختن است


 

 

ج: دوران مقاومت و مبارزة مسلحانه (دوم تير 1287 تا هشتم ارديبهشت 1288)

اين دوره با رفتن محمد علي شاه به باغشاه با همراهي قزاقان تحت فرماندهي لياخوف در چهاردهم خرداد 1287، شورش مردم تبريز و درخواست كناره‌گيري شاه از سلطنت گرد آمدن مخالفان مشروطه به رهبري ميرزاحسن مجتهد و ميرهاشم در انجمن اسلاميه، اعلام حكومت نظامي و بالاخره كودتاي شاه، به توپ بستن مجلس و برچيده شدن مشروطيت در دوم تير 1287ش آغاز مي‌شود و تا ورود سپاهيان روس به تبريز، سرفرود آوردن دوبارة شاه در برابر خواست ملت و صدور فرمان استقرار مشروطه، عقب‌نشيني محاصره كنندگان تبريز و گشوده شدن راه براي ورود آذوقه به شهر ادامه مي‌يابد.

در اين دوره شاه قدرت استبدادي خود را به همة شهرها و مناطق كشور به جز تبريز مي‌گسترد و بساط مشروطيت را از همه جا بر مي‌چيند، اما تبريز همچنان در برابر يورش سپاهيان حكومت به سركردگي عين‌الدوله و رحيم‌خان و ديگران از بيرون شهر و مخالفان مسلح مشروطه از درون شهر و از محلة دوچي ايستادگي مي‌كند. در فقدان مجلس شورا، انجمن ملي تبريز جانشين آن مي‌شود و پرچم مشروطه‌خواهي را همچنان برافراشته نگه مي‌دارد. ايستادگي و جانفشاني گردان آذربايجان در اين ايام مهيب و سهمگين از افتخارآميزترين دوران‌هاي تاريخ ايران است كه بايد شرح و وقايع شورانگيز آن را در جاي ديگر خواند.

تبريز در اين ماه‌‌هاي خونين و پر خوف و خطر در دو جبهة بيروني و دروني و در دو عرصة نظامي و سياسي ايدئولوژيك مي‌جنگيد. در هنگام و هنگامه‌اي كه شهر در محاصره قرار گرفته بود و بخش شمالي شهر در دست هواداران مسلح استبداد و عناصر واپس گراي مخالف مشروطه بود و مشروطه‌خواهان بابي و لامذهب خوانده مي‌شدند، آنان ناگزير بودند به موازات نبرد مسلحانه و دفاع از شهر كه به منزلة دفاع از موجوديت مشروطه تلقي مي‌شد. با مخالفان اعتقادي خود نيز كه بر استبداد عريان لباس شريعت پوشانده و لواي مشروعه‌خواهي برافراشته بودند به مبارزة ايدئولوژيك بپردازند. در همين روزها بود كه شعر جعفر خامنه‌اي (دربارة او نك. آرين‌پور، 1372: 453) در روزنامة ناله ملت، تنها روزنامة بازمانده از هجوم استبداد صغير منشتر شد و بر سر زبان‌ها افتاد. شعر به شيوة كلاسيك و با بهره‌گيري از تعابير و اصطلاحات آشناي مرسوم در شعر سنتي ايران سروده شده بود. امّا محتواي آن كاملاً بيانگر حال و هواي آن روزگار تبريز و ايران بود. در اينجا نخست شعر را از نظر مي‌گذرانيم و سپس چند نكته را دربارة آن مي‌افزاييم:



من اي خدا به تو نالم ز زاهدان ريايي


 
 
 
كه عالمي بفريبند با قبا و ردايي


 

به خلق حرمت مِي‌ مي‌كنند ذكر ولي خود


 
 
 
ز خون بي‌گنهان مست هر صباح و مسايي


 

به گاه موعظه آزار مور نپسندند


 
 
 
به قتل و غارت شهري كنند حكروايي


 

دهند مردم بيچاره را به پنجة جلاد


 
 
 
نه شرمشان ز پيغمبر نه بيمشان ز خدايي


 

بيا كه خون شده جاري به جاي آب به تبريز


 
 
 
به حكم شاه و به فتواي چند شيخ كذايي


 

به بندگان خدا بسته گشته راه معشيت


 
 
 
ولايتي شده مفلوك و مبتلا به گدايي


 

خدا كه امر عبادش حواله كرده به شورا


 
 
 
حرام بشمرد اين ابلهان ريش حنايي


 

بلي ز گاو مجسّم مجوفضيلت انسان


 
 
 
كه آدمي نه به ريش است و ني‌قبا وكلايي


 

شعر در كليّت خود مفهوم واحدي را القا مي‌كند و آن تبيين ابعاد ريا كاري و تبهكاري زاهد نمايان همدست و همراه پادشاه مستبد ايران است. هرچند ابيات نخست شعر حاوي خصايص عمومي رياكاران زهد پيشه است، از بيت سوم به بعد مفهوم آن تعيّن و تشخّص افزون‌تري مي‌يابد چنان كه از قراين متني به وضوح مي‌توان به شأن نزول و مصاديق زاهدان ريايي وقوف يافت.

بي‌ترديد مقصود شاعر از اين زاهدان ريايي همان كساني هستند كه به فتواي آنان و به فرمان شاه، خون مردم در كوچه كوچة شهر تبريز جاري مي‌شد، كساني كه مردم بي‌پناه را به دست جلاداني مانند عين‌الدوله رحيم خان چلبيانلو، اقبال‌السلطنه ماكويي و ... مي‌سپردند. بر خلاف نص قرآن، شورا را حرام مي‌دانستند و عليه مجلس شورا و مشروطه فتوا صادر مي‌كردند همان كساني كه در زمان سرايش و انتشار شعر در انجمن اسلامية محلة دوچي به رهبري ميرزاحسن مجتهد و ميرهاشم گرد آمده بودند و تفنگچيان خود را به غارت شهر و كشتار مردم گسيل مي‌داشتند. تعبير «گاو مجسّم» در بيت پاياني برگرفته از جمله‌اي است كه به نوشتة كسروي شيخ عبدالله مازندراني يكي از مراجع سه گانة عتبات خطاب به ميرزا حسن مجتهد نوشته بود (نك، كسروي، همان، 287) و اين تعبير نيز به نيكي مصداق بارز زاهدان ريايي بيت نخست را معرفي مي‌كند.

اين نكته نيز دربارة شعر جعفر خامنه‌اي در خور اشاره است كه كلام او بيش از آنكه واجد جنبة تهييجي باشد، داراي ابعاد تبييني است. مقصود شاعر در بيت‌ بيت سرودة خود پرده بر داشتن از ماهيت واقعي رياكاران مقدس‌نما است تا بتوان در آن سوي چهرة ظاهري آنان، سيماي كريه و نامقدسشان را ديد. شعر گواه تعميق ديدگاه مشروطه خواهان دربارة مباني فكري مشروطه است و با تأمل در درون ماية آن مي‌توان به تقابل گفتمان مشروطه خواهان و مدعيان مشروعه پي برد و نيز تمايز دو گونه تلقي از اسلام را از خلال ابيات آن استنباط كرد. از اين جهت نيز شعر به درستي منازعات نظري ميان مشروطه طلبان و مشروعه‌خواهان را گزارش مي‌كند. بهره‌گيري از تقابل‌هاي دوگانه مانند«حرمت مي»، «مست بودن از خون بيگناهان»، «پرهيز از آزار مور»، «صدور فرمان قتل و غارت شهر»، «حرام شمردن شورا»، «وانهادن امر مردم به شورا از جانب خدا» ابعاد اين تلقي دوگانه از اسلام و دريافت قشري و وابسگرايانة مشروعه خواهان گرد آمده در انجمن اسلاميه را با صراحت بيشتري به نمايش مي‌گذارد.

در همان روزهايي كه نيمي از شهر، بنا به نوشتة كسروي (همان، 733) در دست دوچيان و دولتيان بود و در پيرامون شهر لشگرگاه‌ها ساخته مي‌شد و هواداران استبداد از درون و بيرون شهر به مشروطه‌خواهان كه نيم ديگر شهر را در دست داشتند يورش مي آوردند، در يكي از تجمّعات هواداران مشروطه شعري خوانده شد كه به مردم خوش آمد و بر سر زبان‌ها افتاد سپس روزنامة نالة ملت آن را چاپ كرد. سرايندة شعر به درستي شناخته نشد، بر اساس گزارش كسروي برخي آن را سرودة مشهدي محمدعلي مطبعه‌چي، از اعضاي كميسيون اعانه و نمايندة بعدي انجمن ايالتي دانسته‌اند. (همان، 734)

در اين جا باز ابتدا متن شعر را بر اساس ثبت كسروي نقل مي‌كنيم، سپس توضيحات را بر آن مي‌افزاييم.



اي ستمگر اولما راغب ملتين افناسنه


 
 
 
پادشه سن گت گلن بيگانه‌لر دعواسنه


 

مسلمون قاني مباح اولماز باترما اللرن


 
 
 
اولما چوخ مغرور شاهيم محتكر فتواسنه


 

اوتوز ايل نازون چكن شهره عجب ويردون عوض


 
 
 
خطة تبريزي دوندوردون بلا صحراسنه


 

سهل سانما اِئت گلن مظلوم قانندان حذر


 
 
 
قورخ او گوندن غرق اولورسان سنده قان درياسنه


 

وقت او وقتدر كيم سنون هم اولسون اقبالون نگون


 
 
 
چونكه ظلمون چخموسان بر ذروة اعلاسنه


 

بيز اگر فيض شهادت درك ايداخ سيز سعي ايدون


 
 
 
اي بيزيم اولاديميز مشروطه‌نون اجراسنه


 

ويرديلر فتوي مجاهد قتلنه آل‌يزيد


 
 
 
رسمدور تقليد ايدر هر كيمسه اوز مولاسنه


 

ترجمه:



اي ستمگر در پي نابودي ملت مباش


 
 
 
اگر دعوي شاهي داري به جنگ بيگانگان برو
 
 

خون مسلمان هرگز مباح نمي‌شود، دستان خود را در خون فرو مبر


 
 
 
شاه من بيش از اندازه فريفته فتواي محتكر مشو


 

به شهري كه سي سال ناز تو را كشيده بود، عجب پاداشي دادي


 
 
 
خطة تبريز را به صحراي بلا مبدل ساختي


 

خون ستمديدگان را سهل مشمار و از آن بپرهيز


 
 
 
از روزي بترس كه در درياي خون غرق شوي


 

اينك هنگام آن فرا رسيده است تا بخت و اقبال تو سرنگون شود


 
 
 
زيرا كه بر اوج بلنداي ستم صعود كرده‌اي


 

اي فرزندان ما اگر به فيض شهادت نايل آييم شما در راه اجراي مشروطه بكوشيد
 

آل يزيد بر كشتار مجاهدان فتوا دادند


 
 
 
رسم چنين است هركسي از سرور خود تقليد مي‌كند


 

تحليل محتوايي شعر به وضوح نشان دهندة انطباق آن با گفتمان و موقعيت ويژة مشروطه خواهان، در روزها و ماه‌هاي محاصرة شهر، يورش همه جانبة سپاهيان و هواداران استبداد محمد عليشاه و كشتار مردم از يك سو و ايستادگي آزادي‌خواهان، آمادگي آنان براي شهادت و وضعيت مصيبت بار شهر از سوي ديگر است. شعر از آن هركس باشد به درستي مبيّن موقعيت خطيري است كه تبريز در آن گرفتار آمده بود. شاعر با آگاهي نسبت به موقعيت نهضت و سرشت مبارزة قهرآميز، بي آنكه كمترين مجامله‌اي بر كلام او راه يابد با بي‌پروايي تمام مستقيماً شاه را مورد خطاب قرار داده، با تشريح سفاكي و ناسپاسي شاه قاجار او را از غرق شدن در درياي خون بر حذر مي‌دارد. شاعر در عين حال با اشاره به «فتواي محتكر» كه منظور از آن فتواي ميرزاحسن مجتهد عليه مشروطه است به پيوند شاه با پيشوايان واپسگرا كه به احتكار غلات در روزهاي قحطي شهرت داشتند تأكيد مي‌ورزد. وصيت شاعر و درخواست او از فرزندان شهر به كوشش در اجراي اصول مشروطه بيانگر آن است كه او به فرجام پيروزمند نهضت، سقوط استبداد و استقرار نظام و مشروطه در ايران ايمان دارد.

همچنان كه شاعر پيش‌بيني كرده بود، ديري نگذشت كه دلاوران تبريز به فرماندهي ستارخان و باقرخان وصدها مجاهد جان بر كف ديگر، بر هواداران استبداد در درون شهر فائق آمدند و آنان را از محلة دوچي و محلات ديگر تحت تصرّف خود بيرون راندند و با يورش بي امان خويش محاصركنندگان تبريز را به ستوه آوردند، سرانجام هجوم سپاهيان روس به آذربايجان، درماندگي محمد علي‌شاه و درباريان و سپاهيان او، پادشاه مستبد قاجار را بر آن داشت تا در روز يك‌شنبه ششم ارديبهشت 1288 ش دستور عقب نشيني صادر كند وراه‌هاي تأمين آذوقه پس از ماه‌ها گشوده گردد. اين البته همه ماجرا نبود، ايستادگي گردان تبريز به عنوان تنها مدافعان آرمان‌هاي مشروطه در برابر استبداد اندكي بعد مردم شهرهاي ديگر ايران را نيز به همنوايي با دليران آذربايجان برانگيخت تا اينكه با فتح تهران در روز بيست و ششم تير1288ش. توسط مبارزان مجاهدان گيلاني و بختياري به دوران استبداد صغير و حكومت محمد علي‌شاه پايان داده شد.

 


PDF