|يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395     |     کد : 41

علل پیشرفت و رکود علمی در جامعه

در اینجا قصد آن نیست که نتایج یک پژوهش دانشگاهی ارائه شود، بلکه گفتگویی است بیشتر به منظور هم‌اندیشی ...

علل پیشرفت و رکود علمی در جامعه



در اینجا قصد آن نیست که نتایج یک پژوهش دانشگاهی ارائه شود، بلکه گفتگویی است بیشتر به منظور هم‌اندیشی دربارۀ علتها و عاملهای پیشرفت و رکود علمی در جامعه‌‌های مختلف. چند سال پیش جمعی از دانشگاهیان خواستند در این باره صحبتی بشود و متن آن صحبت هم بعدها در یکی دو جا منتشر شد. بعدها در جریان سخنیرانی در دانشگاه گیلان بار دیگر مورد بازبینی قرار گرفت.


 


پیشتر، ذکر چند توضیح لازم است: نخست اینکه در اینجا منظور از علم، نه تنها دانشهای تجربی، بلکه همۀ آگاهیهای شناختی است. دوم اینکه دین و دینداری، اگر درست ارزیابی شود، هیچ تعارضی با علم ندارد و علم و دین دو قلمرو جداگانه دارند. دیندار راستین شک نمی‌کند و دانشمند راستین یقین نمی‌کند. دانش‌پژوه دیندار آموزه‌های دین را، همان‌گونه که هست، می‌پذیرد و چون و چرا در آن را روا نمی‌دارد، ولی هر لحظه آماده است تا با به‌دست آوردن آگاهی، یا دست زدن به آزمایش تازه‌ای، عقیدۀ علمی خود را تغییر دهد. در طول تاریخ، هم دینداران دانشمند فراوان بوده‌اند، هم دانشمندان خداناباور. البته مخالفت با علم در میان اهل شریعت، اهل تصوف و مردم عامی وجود داشته است. اما این مخالفت یا از جهل آنان سرچشمه می‌گرفته یا حسادتشان و ترس از اینکه به خاطر انتشار علم  و آگاهی، اعتبار خود را در میان مردم از دست بدهند. نکتۀ سوم اینکه، تاریخ علم برای بیان افتخارات ملی و فخر فروشی نیست  همان گونه که بارها گفته شده است، تاریخ علم به ما نشان می‌دهد چگونه می‌توان دانشمند تربیت کرد و از دانش او برای حل مشکلات کشور و پیشرفت و بهروزی مردم سود جست؛ چه دامهایی بر سر راه پژوهش علمی وجود دارد و چگونه  می‌توان از آنها حذر کرد؛ برای جذب دانشمندان، بهره‌‌گیری از آنان و پیشگیری از فرار یا ناکارآمدیشان چه راههایی می‌توان یافت. چهارم اینکه، آنچه در این گفتار می‌آید نتیجه‌‌گیری قطعی و مسلم نیست، بلکه تنها تلاشی است برای گشودن بحث در این زمینه. زیرا چنین بحثی بسیار ضروری است و کمک می‌کند دریابیم چرا دستاورد علمی ما در صد سال گذشته چنین ناچیز بوده است.


       در تاریخ علم با چنین پرسشهایی روبرو می‌شویم:


      چه شد که تمدن مصر پس از آن درخشش زودهنگامش در شش تا چهارهزار سال پیش، پس از آن پیشرفتها در اخترشناسی، ریاضیات، پزشکی و معماری، از حرکت باز ماند و پیشگامی‌اش را از دست داد؟ چه شد که یونانیان در 2500 تا 2000 سال پیش  در عرصۀ علوم آن گونه درخشیدند و سپس خاموش شدند؟ چه شد که رومیان با آن تواناییهای چشمگیر  فنی و مدیریتی و آن قلمرو پهناور نتوانستند دستاورد علمی چندانی داشته باشند؟ شکوفایی و زوال فرهنگ اسکندرانی چگونه روی داد؟ پیدایش و رونق علمی جهان اسلام چرا کمابیش پس از چهارصد سال خاموشی گرفت؟ چرا قطب‌نما در چین کاربرد  واقعی خود را نیافت و این دیگران بودند که از آن بهره گرفتند؟ چرا دو هزار سال پبش چینیان و مصریان نیروی بخار را مهار کردند، بی آنکه از آن برای پیشرفتهای صنعتی  استفاده کنند؟ چرا برقگیر هزار سال پیش در ایران ساخته شد، بی آنکه کاربرد همگانی پیدا کند؟ یا چاپ را دست کم از هفتصد سال پیش می‌شناختند، ولی پانصد سال طول کشید تا از آن استفاده کنند؟ چرا اسپانیا و پرتغال، که  پانصد سال پیش می‌خواستند جهان را میان خود تقسیم کنند، پس از سه قرن، شوکت و اعتبار خود را از دست دادند و به کشورهای درجه دوم تبدیل شدند؟


        بسیاری از این گونه پرسشها وجود دارد که توجه به آنها و یافتن پاسخشان در قلمرو تاریخ علم است و می‌تواند برای آیندۀ کشورمان سودمند باشد.


       وقتی یک جامعه با مشکلی روبرو می‌شود، افرادی در آن جامعه در صدد حل مشکل بر‌می‌آیند. اگرراه‌حلهای موجود کارآمد نباشد، آنان به دنبال راه‌حل تازه‌ای می‌گردند. اگر این راه‌حل کار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آمد باشد و به‌‌‌‌خوبی معرفی شود، نه‌تنها مشکل جامعه را حل مس‌کند، بلکه به صورت عنصری از فرهنگ بشری در‌می‌آید ( مانند آتش، چرخ، کشاورزی، خط، کاغذ،چاپ....) وگرنه برای مدتها فراموش می‌‌شود.          


        چینیان قطب‌نما و خاصیت جهت‌نمایی آن را دست‌کم از دوهزار سال پیش می‌شناختند، ولی از آنجا که اهل دریانوردی و سفر دریایی نبودند، آن را جز برای مناسک دینی به‌کار نگرفتند، در حالی‌ که دریانوردان مسلمان به یاری آن سراسر اقیانوس هند را می‌پیمودند و همۀ بندرهای بزرگ جنوب خاوری آسیا پر از کتیبه‌های اسلامی و ایرانی است.


       هنگامی که در سدۀ سیزدهم میلادی قطب‌نما به اروپا راه یافت، همچنین بر اثر نهضت ترجمه اطلاعات اخترشناسی، جغرافیایی و نقشه‌کشی اروپاییان بهتر شد، دریانوردان اروپایی از دریای مدیترانه فراتر رفتند و اندک- اندک به کرانه‌های باختری آفریقا رو نهادند و بستر پیشرفتهای بعدی را فراهم کردند.   


       با بهبود دریانوردی و کشتی‌رانی دسترسی به بازارهای تازه‌ای میسر شد وتجارت هم رونق بیشتری گرفت و رونق تجارت رونق بیشتر صنعت و نوآوریهای صنعتی و فنی را در پی داشت. با گسترش صنعت و تجارت شهرها توسعه  و شهرنشینان ثروتمند قدرت یافتند. اطلاعات، اختراعات، ابتکارات و نوآوریها با سرعت بیشتری از طریق بازرگانان، مسافران و دریانوردان منتشرمی‌شد.


       یهتر است مثالی بزنیم. هلندیان در سدۀ سیزدهم میلادی روش نمکسود کردن ماهی را کشف کردند، که به این طریق می‌شد ماهی صید شده را برای مدت طولانیتری نگهداری کرد و به بازارهای دورتر از ساحل رساند. به این ترتیب می‌شد ماهی صید شدۀ بیشتری را فروخت و بنا بر این لازم بود ماهی یشتری برای فروش عرضه شود. هلندیان به ساختن کشتیهای ماهیگیری یشتر و بهتر پرداختند و برای صید ماهی به جاهای دورتری رفتند. برخی صیادان، صاحبان کشتی و ماهی‌فروشان هلندی بسیار ثروتمند شدند و در نتیجه خرید و فروش کالاهای دیگر نیز در این سرزمین رونق گرفت. بازرگانان در پی بازارها و کالاهای تازه راه اقانوسها را در پیش گرفتند و به‌زودی امپراتوری هلند به خاوردور و ر آمریکا گسترش یافت. همین رویداد در کشوری کوچک و تازه‌استقلال یافته موجب اختراع میکروسکوپ،پپدایش کسر اعشاری و در عین حال رونق هنر نقاشی شد و شخصیتهایی چون اسپینوزا، استوین و رامیراند  را به عرصه رساند. در حالی که مردم قفقاز از قرنها پیش از روش نمکسود کردن ماهی خبر داشتند، ولی محیط آن ناحیه امکان چنین تجارتی رابرایشان فراهم نمی‌کرد.


      وقتی پاپهای رم برای بسط دامنۀ قدرت و نفوذشان آزادسازی بیت‌‌المقدس و مدفن عیسا مسیح را بهانۀ جنگهای صلیبی کردند و به سرزمینهای اسلامی لشکر کشیدند، سربازان صلیبی در شرق با تمدن پیشرفته‌تری روبرو شدند و پدیده‌های فنی و صنعتی زیدای یافتند.  کسانی که هوشمندتر بودند، دیدند که این به قول آنان « کافران» مردم فرهیخته‌تر و دارای زندگی بهتری هستند و جهان مسیحی قادر به شکستشان نیست. پس در صدد برآمدند تا با دانش و فرهگشان آشنا شوند. همان وضعی که قرنها بعد، یعنی دویست سال پیش  در چریان جنگ با روسیه، برای ایرانیان پیش آمد. در نیمۀ سدۀ بیستم، وقتی ماهوارۀ اسپوتنیک به فضا پرتاب شد، یکباره مقامهای آمریکایی از خواب ناز پریدند و با سرعتی شگفت انگیز به نوسازی سیاستهای علمی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی خود پرداختند، مک کارتیسم را کنار گذاشتند، لایحۀ حقوق مدنی را به تصویب رساندند، نهضت ترجمۀ آثار روسی را به راه انداختند و در صدد جذب و جلب دانشمندان شوروی برآمدند.


       در سال 1946 هنگامی که اتحاد شوروی تازه یک سال پیش جنگی آن چنان ویرانگر را پشت سر نهاده بود، سراسر کشور ویران و پر از ملیونها معلول جنگی ، مردم بی خانمان و کودکان یتیم بود، یکباره دولت حقوق کارکنان علمی را دو برابر کرد، صدها جاسوس علمی و صنعتی را به خدمت گرفت، ترجمۀ آثار خارجی در مقیاسی وسیع پیگیری شد، مرکز اسناد و اطلاعات علی دایر شد و در مدت ده سال راه کیهان را گشود. در اینجا پرسشی پیش می‌آید: این کشوری که چنین ناوهای کیهانی و پیشرفته‌ترین هواپیماها رامی‌ساخت، چرا در ساختن اتومبیل، تلویزیون ی حتا بیل این گونه خام‌دست بود؟ چرا در حالی که سرمایه، نیروی کار و مواد خام مورد نیاز را داشت، مردم مجبوربودند برای تهیۀ مسکن، یا حتا چرخ خیاطی مدتها منظر رسیدن نوبتشان بمانند؟ پاسخ ممکن است این باشد که علتش رشد ناهماهنگ ناشی از سلطۀ مرجع قدرت بود که به جای نیازهای مردم  بر اولویتهای مورد نظر خود تآکید می‌کرد. چنین سیاستی دیر یا زود سرانجام محکوم به‌ شکست است.


وضع در ایران


پییشرفت علمی نیز مانند پیشرفت فنی نیتازمند خواست جمعی است. تمایل فرد می‌تواند آغازگز، آسانگر، یا یاریگر پیشرفت علم باشد، ولی به‌تنهایی کافی نیست. نمونه‌های بارز آن ایجاد رصدخانه‌های مراغه و سمرقند یا شهرک علمی ربع رشیدی است، که خوش درخشیدند، ولی رونقشان مستعجل بود.


        می‌دانیم که در نیمه‌های سدۀ هفتم میلادی، یعنی در سال 26 هجری سپاهیان اسلام به ایران ریختند و ساختار و سکون جامعۀ ایران را برهم زدند. از آن پس قیامها و سرکوبهای پی‌در‌پی روی داد. تا صدسال بعد سپاهیان ایرانی خلیفۀ اموی را کشتند و خلیفۀ عباسی را بر جایش نشاندند. چه شد که با وجود این جنگ و شکست و شورش در سرزمینهای اسلامی کسانی چون ابن بنا، ابن خلدون، ابن رشد، ابن سینا، ابن مسکویه، ابن ندیم، ابن هیثم، ابن یونس، اهوازی، بتانی، بنوموسا، بوزجانی، بیرونی، ثابت ابن قره، جابر این افلح، جابرابن حیان، جاحظ، حنین ابن اسحاق، خازنی، خجندی، خوارزمی،  خیام،  دینوری، رازی، زهراوی، صوفی، طبری، غزالی، فارابی،  فرغانی، کرجی، کندی، کوشیار، ماهانی، مجریطی و مسعودی پیدا شدند؟  چه شد که با وجود کشتار و ویرانی هول‌انگسز مهاجمان مغول در قلمرو شرق مسلمان کسانی چون نصیرالدین توسی، قطب‌الدین شیرازی، اثیرالدین ابهری، دبیران قزوینی، کمال‌الدین فارسی و رشیدالدبن فضل‌الله همدانی و دهها تن دیگر درخشیدند و برخی از بغرنجترین موضوعهای علمی و فلسفی را به میان کشیدند؟ و چگونه این هر دو درخشش پس از چندی خاموش شدند؟


        در توضیح اولی گفته شدهاست، ظهور اسلام مرجع قدرت را در هم شکست، ساختار طبقاتی را فرو ریخت و  به هر کس که امکان و استعدادی دشت، فرصت داد تا درس بخواند، یا به عنوان زیارت زادگاهش را ترک گوید و با زبان مشترکی که در نیمی از دنیای قدیم رواج یافته بود، با دیگران به مبادلۀ اطلاعات بپردازد. مسلمانان در شرق با هندیان و چینیان و در غرب با شامیان، قبطیان، یونانیان سیسیلیان، بربرها و بسیاری دیگر آشنا شدند. کتابهای فراوانی به توسط  سریانیان، صابیان، ایرانیان، یهودییان و هندیان به عربی ترجمه شد و دانش و فرهنگ ملتهای دیگر را در اختیار مسلمانان گذاشت. فریضۀ دینی حج موجب می‌شدد دانشمندان مسلمان در مکه یا شهرهای سر راه خود با یکدیگر آشنا شوند و تحت تأثیر آن میل به جهانگردی پیدا کنند. کانونهای علمی گواگون در خوارزم، مرو، غزنین، هرات، نیشابور، ری، اصفهان، شیراز، شوش، موصل، بغداد، دمشق، قاهره، قیروان، فاس، مراکش، طلیطله، قرطبه و اشبیلیه دانشجویان را از سراسر سرزمینهای اسلامی به سوی خود می‌خواندند.


        از سوی دیگر، این پراکندگی و گستردگی مرکزهای علمی تحت سلطۀ حکومتهای مختلف،  به دانشمندان امکان می‌داد تامکان مناسب برای فعالیت خود را بیابند و اگر وضع را نامساعد دیدند به قلمرو حکومت دیگری کوچ  کنند. همان گونه که ابن سینا از خوارزم به ری و اصفهان گریخت و فخر رازی از ری به هرات رفت.


       اما علت شکوفایی علم در آغاز تسلط ایلخانان مغول فقدان تعصب در آنان و و کنجکاوی سیری‌ناپذیرشان بود، که از ویژگیهای کودکان و ملتهای جوان است. در عین حال، فرو ریختن مرجع قدرت و ساختار طبقاتی هم نقش خود را ایفا کرد.


       علم در چین متکی و وابسته به مرجع قدرت بود. در ایران باستان و امپراتوری روم هم چنین بود. به همین دلیل نتوانست رشدی همگون و پیوسته داشته باشد و پیشرفت کند. مبارزۀ مرجع قدرت با علم از سدۀ سوم هجری در بغداد آغاز شد و اندک- اندک به جاهای دیگر کشید. دانشمندان و صاحبان اندیشه نخست به ایران، مصر و اندلس رو نهادند و کوشیدند علم را در آن سرزمینها گسترش دهند. اما خلیفه در هر جا که توانست چوب تکفیر را بلند کرد. شگفت نیست که محمود غزنوی « انگشت به‌در کرده بود و گرد جهان قر مطی می‌جست». او اگر برای افزودن به شکوه و جلال دربارش دانشمندانی را هم به خدمت می‌گرفت، از آنان می‌خواست سخن به مراد او گویند، نه بر پایۀ علم خویش. همچنان که از شاعران می‌خواست تا لشکرکشی، تاراج و کشتار او را بستایند، نه پهلوانیهای رستم را. نظامی عروضی نقل می‌کند، چگونه محمود می‌خواست کسی را بکشد که گفته بود در سمت شمال سرزمینهایی است که در آنها شش ماه از سال روز و شش ماه شب است.


       با این حال، هنوز دانش یک فعالیت جمعی بود و گروههایی مانند اخوان‌الصفا می‌کوشیدند با تألیف رساله‌هایی در مقدمات علوم و انتشار آنها در میان مردم علم را ترویج کنند. جامعه‌های شیعی، زیدی و اسماعیلی از علم حمایت می‌کردند.


        با افزایش ثروت و مکنت و پیدایش طبقۀ اشراف، طولی نکشید که علم از دو سو مورد حمله قرار گرفت، هم از سوی اشراف، هم متشرعان و صوفیان. گروه نخست به خاطر احساس خطر برای موقعیتشان مخالف چون و چرا و آزادی فکر بودند. آنان نمی‌خواستند کسانی بگویند:


         محنت مفلس چراست دریا، دریا؟    نعمت منعم چراست کشتی، کشتی؟


با


          اگر دستم رسد بر چرخ گردون       از او پرسم که این چون است و آن چون


          یکی را می‌دهی صد گونه نعمت      یکی را  لقمه‌ای  آغشته با خون؟   


مردم باید می‌پذیرفتند: « قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد.»


        اما متشرعان و صوفیان چون و چرا را رخنه در ایمان می‌شمردند و مقدمۀ کفر. سده‌ها پیش، وقتی سقراط را جام شوکرن نوشاندند و دیوجانوس خمره‌نشین شد، حلوای دانش یونانی را آماده می‌کردند تا فاتحه‌اش را هم بخواند. زمانی هم که حسین ابن منصور حلاج، عین‌القضات و سهرودی را می‌کشتند، نفس دانش اسلامی را می‌گرفتند.


        شاید گفته شود، دانش یونانی مدتها پس از سقراط و دانش اسلامی مدتها پس از حلاج رونق داشت. پاسخ این است که علم نه یکباره پدید می‌آید و نه یکباره از میان می‌رود. پیدایش و مرگ آن در بستر زمان روی می‌دهد. خواجه نصیر و خواجه رشیدالدین و دیگران با آمدن مغول دانشمند نشدند. آنان جانشینان بیرونی، ابن سینا و خیام و وارثان آنان بودند، که در آن هنگام  فرصت مناسب را برای شکوفایی استعدادشان یافتند.


        ممکن است گفت شود در اروپا هم برونو را سوزاندند و گالیله را به توبه واداشتند، ولی پیشرفت متوقف نشد. پاسخ ان است که در آن هنگام علم د ر اروپای باختری فراگیر شده بود. نزدیک به بیست دانشگاه وجود داشت. نیروهای سیاسی رقیب وجود داشتند. اصلاح دینی اندیشه‌های جزمی را به چالش کشیده بود. با این حال، ایجاد دادگاه تفتیش عقاید در سدۀ چهردهم در ایتالیا و اسپانیا سبب فرار دانشمندان به آلمان، انگلستان و بعدها به آمریکا شد و ایتالیا و اسپانیا  بیشتر در زمینۀ هنر پیشگام شدند.


         برای نشان دادن وضع در ایران می‌توان چند حکایت را یادآور شد. در شرح حال انوری نوشته‌اند: روزی بر در مدرسه‌ای که در آن درس می‌خواند ایستاده بود. دید مردی سوار بر اسب با غلام و ملازمان و با کبکبه و دبدبه می‌گذرد. از مردم پرسید، او کیست؟  گفتند، معزی ملک‌الشعرای سلطان است. انوری  با شگفتی گفت، ما در اینجا برای کسب علم دود چراغ می‌خوریم و گرسنگی می‌کشیم و کسی را پروای ما نیست. حال آنکه او برای دروغی چند که گهگاه به هم می‌‌بافد به چنین مقامی رسیده است. از آن پس انوری هم راه معزی را در پیش گرفت و با سرودن قصیده‌ای با مطلع


       گر دل و دست بحر و کان باشد        دل و دست خدایگان باشد


به دربار سلطان سنجر راه یافت و استعداد درخشان خود را صرف دروغ‌بافی وگزافه‌کویی کرد، بی آنکه گاه گاه تأسف خود را پنهان کند، از اینکه


       بسا سخن که مرا بود و آن نگفته بماند                 ز من نخواست کس آن را و آن نهفته بماند


       در شرح حال عبید زاکانی هم نوشت‌اند که او رساله‌ای در نجوم تألیف کرده بود و آن را به نزد فرمانروای مظفری در شیراز برد.  درباریان به او گفتند، شاه مجال مطالعۀ این گونه مباحث را ندارد. اگر شعری، لطیفه‌ای، حکایتی می‌دانی بنوییس و به حضورش عرضه کن تا مگر نصیبی یابی.


       حکایت سوم مربوط به میرزا محمود قمی از معاصران ناصرادین شاه است. او در پاریس در رشتۀ نجوم تحصییل  و ستارۀ نحنودی را کشف کرده بود، که به نامش ثبت شده‌است. او وقتی به میهنش باز گشت، به جای اینکه دست کم مدرس دارالفنون شود، او را رئیس تلگرافخانۀ قم کردند.


        یهلوی دوم هم که زمانی باد در آستین کرده بود و می‌خواست مانند محمود غزنوی برای فخرفروشی چند دانشمند هم  در اختیار داشته باشد و برای این منظور از چندین دانشمند و محقق ایرانی مقیم اروپا و آمریکا دعوت کرد. برخی به او پاسخی ندادند، برخی دعوتش را رد کردند، ازآن میان پروفسور جوان از پیشگامان پژوهش در زمینۀ لیزر گازی چند روززی به ایران آمد، وضع را دید، راهش را کشید  و رفت. چون دریافت اوضاع برای پژوهش علمی آماده نیت. ولی پروفسور رضا از صاحبنظران در زمینۀ انفورماتیک ، به امید ارائۀ خدمت و اصلاح وضع دانشگاه تهران، مدتی خود را بیهوده درگیر کرد، تا به همان نتیجۀ پروفسور جوان رسید و رفت. شکست اینان در ایران قطعی بود، چون فضای فکری در سیطرۀ مرجع قدرت بود که نوکر مطیع می‌خواست، نه کارشناس صاحب‌‌نظر . اگر کسی به علم باور نداشته باشد، نمی‌تواند علم را ترویج کند. معنی باور داشتن به علم این است که بپذیریم علم قانونمند است و همان گونه که اقلیدس به شاه بتلمیوس گفته بود « راه میان‌بر ندارد.» وقتی در میانۀ قرن بستم شاهی آن قدر ابله باشد که حرف اقتصاددانان را که می‌گویند، پیشنهاد تو بیش از ظرفیت اقتصاد کشور است، نفهمد، علم او را گوشمالی می‌دهد. وقتی در اتحاد شوروی سیطرۀ قدرت سعیی می‌کند با دخالت خودسرانه از پژوهشهای مستقل در زمیۀ علوم انسنی جلوگیری کند، از درک تمایلات قلبی، گرایشها، نیازها و خواستهای جامعه غافل می‌ماند و موجب کاهش شدید مشارکت مردم در توسعۀ کشور می‌شود. حال آنکه رسانه‌های غرب با بهره‌گیری از روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، انفورماتیک و هنر، خواستها و سیاستهای قدرت حاکم را به شیوه‌ای زیرکانه به صورت خواستها و تمایلات تودۀ مردم به آنان تلقبن می‌کنند. برای واداشتن مردم به کاری رسانه‌ها را بسیج می‌کنند. دروغی را آن قدر به شیوه‌های گوناگون تکرار می‌کنند ( با اجرای مصاحبه، پخش خبر، ساختن فیلم، چاپ عکس) تا به صورت واقعیت مسلم در‌آید. نمونۀ بارز آن قضیۀ سلاحهای کشتار جمعی در عراق و ساختن سلاح هسته‌ای در ایران است. دو دروغی که موجب این همه گرفتاری برای مردم ایران و عراق شده است


      در اینجا قصد ما بحث در سیاست نیست، بلکه می‌خواهیم بگوییم  چگونه بی‌اعتنایی به علم می‌‌تواند فاجعه‌بار باشد یک نمونۀ آن همین سدسازیهای بی حساب و کتاب ماست. چگونه می‌توان دریک جلسۀ دو ساعته سیصد طرح عمرانی و اقتصادی را تصویب کرد و انتظار داشت آنها به نتیجۀ دلخواه بربسد؟ آیا با افزایش تعداد دانشجویان و چاپ مقاله در مجله‌های دانشگاهی فاقد اعتبار بین‌المللی می‌توان مدعی پیشرفت  علمی شد؟ آیا رشته‌های درسی دانشگاههای ما با نیازهای کشورمان همخوانی دارد؟


        در عین حال، اگر ما علم را درست نشناسیم و از شناخت و آگاهی اهل فن بهره نگیریم، به دنبال علم رفتن و تشویق علم کردن سودی ندارد. اول باید بدانیم هر علمی برای ما چه کاربردی دارد،چه علومی برایمان اولویت دارد و با امکانات ما  متناسب است . آنگاه برای آن برنامه‌ریزی و بر روی آن سرمایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کنیم.                        ‌‌‌‌‌‌      ‌


نتیجه        .                                                            


یکی از مهمترین عاملهای پیشرفت علم وجود دینها، عقیده‌ها و شیوه‌های مختلف زندگی در یک جامعه است. این تنوع سبب داد و ستد فکری و پویایی جامعه می‌شود و به شکوفایی اندیشه و رشد علم کمک می‌کند. جامعۀ تک‌صدایی، که تنها یک عقیده یا شیوۀ تفکر بر آن حاکم باشد، مانند برکۀ آرامی است که هیچ آبی در آن نمی‌ریزد و ناگزیر محکوم به خشکیدن یا گندیدن است. در دوران حکومت رضاشاه مردم برای داشتن رادیو و استفاده از آن، یا بری رفتن از شهری به شهر دیگر باید از شهربانی اجازه می‌گرفتند. از نخستین پرسشهایی که از شخص دستگیر شده می‌شد این بود که به کدام کشورها سفر کرده است. در نتیجه، حکومتی که در آغاز  با اصلاحات درخشانش مایۀ امیدواری مردم شده بود، با کنار گذاشتن مردان اندیشمند و کاردان و خفه کرن صدای مردم، غرق در فساد و غارت و خیانت شد. نمونۀ آن تمدید قرارداد نفت ایران و انگلیس، کشتار مردم در مسجد گوهرشاد، زندانی کردن و کشتن افراد بی‌گناه و به اشغال کشاندن کشور بود.


       نمونه‌های روشنی از تأثیر کثرت و تنوع را از فرهنگ اسکندرانی تا به امروز می‌توان دید. با استقرار حکومت بتلمیوس در مصر، این کشور محل آمد و رفت و داد و ستاد مصریان، یونانیان، یهودیان، آرامیان، فنیقیان و دیگران شد، که هرکدام میراث فکری خود را با دیگران مبادله می‌کردند. بار دیگر، در تمدن اسلامی شاهد یک چنین آمیزش و داد و ستد بوده‌ایم. اصلاح دینی در اروپا، آمیختگی و جابجایی گروههای قومی را در مقیاسی وسیع و بسیار طولانی موجب شد و شکوفایی علمی آلمان، انگلیس و آمریکا را در پی دشت.  


        وقتی دولت صفوی ی فضای تک‌صدایی به وجود آورد و اندیشمندی مانند ملا صدرا را به روستایی در حوالی قم تبعید کرد ، فرار مغزها آغاز شده بود. در همان روزها مورخی می‌‌نویسد: « اکثر ممالک از اهل فضل و علم مخلو گشته و از اهل جهل مملو شده و جز قلیلی از فضلا در تمام ممالک نمانده.»


      روزی که دکتر علی‌‌اکبر سیاسی قانون استقلال دانشگاه را به تصویب رساند، برای آن بود که دیگر مرجع قدرت نتواند مانع بحث و تحقیق شود. ولی وقتی این مرجع قدرت پا گرفت، با سرهم بندی وزارت علوم و آموزش عالی این استقلال را  از میان برد و هنوز که هنوز است،  در به همان پاشنه می‌‌چرخد.


       کارل ساگان اخترشناس نامدار معاصر می‌گوید« ما با جسارت پرسشها وژرفای پاسخهایمان به دنیای خویش اعتبار بخشیده‌ایم.» آری، دانشمند باید حق و امکان داشته باشد در بارۀ همه چیز بپرسد، مسلم‌تترین حیقیقت را در معرض نقد قرار دهد و نامعقول‌ترین فکرها را بررسی کند. این مستلزم گردش آزادانۀ افکار و اطلاعات است. بی‌شک کشوری در این راه موفقتر است که این اطلاعات و افکار را با سازوکاری بهتر بیشتر در اختیار کاربران بگذارد و مانند شاهان عظیم‌الشأن از آگاهی مردم نهراسد. رسانه ها ابزارهای سودمندی برای ترویج علم هستند، ولی مناسبترین جای بحث و پرسش علمی دانشگاه وگردهماییها ی علمی است                                            ‌                 


     تا وقتی جایگاه بحث و تحقیق و ارزش و اهمیت آن برای جامعه شناخته نشود، دم زدن از دانش و پژوهش آب در هاون کوبیدن است. پیشرفت علم نیازمند وجود شرایط مساعد است، به‌ویژه در جهان امروز که پژوهش علمی به سازمان و تجهیزات مناسب نیاز دارد. حتی یک رشتۀ نظری مانند تاریخ علم هم به توسط یک شخص و با امکانهای فردی میسر نیست ..........


     مختصر اینکه: پیشرفت علم تابع شناخت نیاز است.


                         پیشرفت علم سرمایه‌گذاری هدفمند لازم دارد، تا دانشمند و نهادهای علمی به وجود آید.


                         پیشرفت علم با سیطرۀ مرجع قدرت ناسازگار است.


                        علم در فضای تک‌صدایی رشد موزون وپایداری پیدا نمی‌کند.


                       علم برای پیشرفت نیازمند جامعۀ متحول و پویاست.


                      علمم برای پیشرفت نیازمند بحث، تحقیق و گردش اطلاعات است.






 


PDF