شهرها، به ویژه شهرهای جدید، دارای نظامهای نشانهشناختی و روابط اجتماعیای هستند که به آنها ویژگی میدهد و هر شهری را از شهرهای دیگر جدا میکند.
هویت و بیهویتی شهری
ناصر فکوهی
چکیده: شهرها، به ویژه شهرهای جدید، دارای نظامهای نشانهشناختی و روابط اجتماعیای هستند که به آنها ویژگی میدهد و هر شهری را از شهرهای دیگر جدا میکند. اما این نظامها را باید با نظامهایی دیگر از شکلها و معماری و شهرسازی ترکیب کرد تا به صورتبندیهایی رسید که از خلال آنها شهر بتواند خود را در فضا مشخص و قابلیت خوانایی و تشخیص خود را چه برای ساکنانش و چه به خصوص برای سایرین به وجود بیاورد. شهرهای کنونی ما برغم هویتهای دیرینه بسیاری از آنها که در فضاها و معماریشان تبلور یافته و آنها را دارای شناسنامههای کاملا گویا میکند، سالهاست به سوی نوعی بیشکلی پیش میروند که شکل بروز بیرونی آن پیش از هر چیز در یک معماری و شهرسازی بیهویت ولی کاملا سودجویانه است. در این مقاله تلاش شده است این امر مورد تحلیل قرار بگیرد.
کلمه های کلیدی:
• هویت
• شهرسازی
• معماری
• فرهنگ شهری
• انسانشناسی شهری
• بیهویتی
پیش از هر چیز باید از یک اصل موضوعه حرکت کنیم: اینکه برای درک فرهنگ نیاز به استفاده از تقسیم کلاسیک آن به دو بعد مادی و معنوی وجود دارد. بعد مادی یا محسوس فرهنگ، شامل همه پدیدههایی میشود که به صورت مستقیم «محسوس» هستند، یعنی به مادیت درآمدهاند. هر یک از این پدیدهها را میتوان با یک یا چند یک از حواس پنجگانه خود تشخیص داد و دریافت و ادراک کرد. این بعد از جمله شامل تمام ساختها و ساختارهای مادی، برای مثال فضاهای ساخته شده معماری، ساختههای دستی و هنری و غیره میشود. اما منظور از بعد معنوی فرهنگ، تمام پدیدههای فرهنگی است که به صورت «مستقیم» مادیت نیافته و محسوس نشده باشند. البته بلافاصله باید اضافه کرد که این پدیدهها تقریبا همیشه صرفا از خلال تبلورشان در اشکال مادی برای ما قابل دریافت و ادراک میشوند. برای نمونه پدیدههایی مثل اندیشه، معانی، مفاهیم، اسطورهها، خاطرهها، ذهنیتها و غیره که یا تبدیل به «ساختههایی» مادی میشوند و یا بدل به «برساخته »هایی ذهنی که آنها نیز از خلال فرایند «زبان» یعنی یک ابزار نمادساز تصویری (مکتوب یا شکلی) یا صوتی ( ملفوظ) به ما میرسند.
همین جا باید اضافه کرد که این جدایی میان دو بعد مادی و معنایی فرهنگ امروز کمتر مورد پذیرش است و اغلب فرهنگشناسان آنها را ابعادی جداییناپذیر میدانند که باید نه در یک رابطه تقابلی بلکه در پیچاپیچی مفهومی درک شوند. جدایی میان این دو مفهوم در اینجا و اصولا امری روششناختی است.
انتقال این دو بعد نیز از یک جامعه به جامعه دیگر نه آن گونه که پیشتر تصور میشد بر اساس حرکتی دوگانه و جدا از هم، بلکه به صورت یکپارچه انجام میگیرد، ولو آنکه در فرهنگ مقصد ( به نسبت فرهنگ مبداء) دچار دگرگونیهای شکلی یا معنایی یا هر دو شود و به کلی تغییر کند. این یک واقعیت است که تفسیرپذیری و جابهجایی پدیدههای فرهنگی در دستگاههای شناختی میتواند بر اساس موقعیتهایی متفاوت به بینهایت کارکرد و شکل و وضعیت متفاوت اجتماعی، فرهنگی، نشانهشناختی، معنایی و یا نمادشناختی دامن بزند.
با توجه به این نکات است که هویت داشتن یا از دستدادن هویت چه برای گروههای اجتماعی و افراد و چه به خصوص برای اشکال سازمانیافتگی گستردهای همچون شهرها را باید در چارچوب این رابطه میان مادیت و معنا تحلیل کرد تا بتوان به نتایجی کاربردی و قابل اجرا رسید.
طرح مساله
زمانی که از پدیده هویت شهری سخن میگوئیم ابتدا باید رویکرد خود را نسبت به آن روشن کنیم. هویت مفهومی بوده است که همواره در خود انحرافی بالقوه و خطرناک از فرهنگ به سوی روانشناسی را حمل میکرده است و برای انسانشناس دقت به این مساله ضروری است. شاید رویکرد ساختاری لوی استروس را بتوان در اینجا به یاری گرفت که در درک این پدیده نیز همچون بسیاری از پدیدههای دیگر، بر آن است که انسانها زبان خود را بر اساس ساختارهای تقابلی ( یا دوتایی) شکل میدهند که در آن، هویت، یک «خود» است که تفاوت و تمایز را با «دیگری» بر اساس آنچه میپندارد «خود هست» و آنچه میپندارد «دیگری نیست» و یا برعکس، تعریف میکند. بنابراین هر هویتی برای درک خویشتن باید بفهمد که «چه چیزی یا چه کسی نیست» و برعکس.
هویت از این لحاظ همواره به میزانی از خودمداری یا خودمحوری یا قوممداری منجر میشود که تقریبا در همه جوامع انسانی دیده میشود و به نظر میرسد که در فرهنگهای انسانی امری ناگزیر باشد. با این وصف حرکت هویتی میتواند به شکلی مبالغهآمیز به هویتی انفرادیافته و پرخاشجو، بدل شود که تفاوت با دیگری را به یک بیگانهترسی رسانده و رابطه را به رابطهای سلسله مراتبی تبدیل کند که کار را حتی به نژادپرستی و مناسبات خشونتآمیز برساند. در این حال، «خود» در پی نابودی «دیگری» برمیآید، زیرا تصور میکند که دیگری عاملی تهدیدآمیز برای او است. نفرتی که بدین ترتیب شکل میگیرد، میتواند به کنشهایی به شدت بیرحمانه و غیرقابل تصور بیانجامد ( برای نمونه نگاه کنید به حوادث اروپای شرقی در آغاز دهه 1990، حوادث رواندا در آفریقا و حوادث کنونی در سودان و کنگو و تنشهای دینی – قومی در عراق و پاکستان باز هم حال حاضر).
نقطه معکوسی از این سخت شدن و تصلب هویتی را میتوان در بیهویتی یا سستشدن هویتها ببینیم. در این حالت عناصر و مولفههای تفاوتگذار هویتی، رو به کمرنگ شدن رفته و نمیتوانند تفاوتهایی معنادار با دیگری به وجود بیاورند و حتی ممکن است دیگری برای هویت خودی، به الگویی آرمانی تبدیل شود که رسیدن به آن را برای خود آرزویی بپندارد. رویکرد فرد استعمارزده در برابر فرد استعمارگر اغلب چنین بوده و امروز نیز هنوز رویکرد برخی انسانهای جهان سومی در برابر افراد کشورهای توسعهیافته که آنها را «پیشرفته»تر از خود میپندارند، چنین است. و یا باز، اغلب همین حقارت «خود» نسبت به «دیگری» را در رابطه روستائیان و شهریها میبینیم و یا در رابطه طبقات فرودست نسبت به طبقات فرادست اجتماعی. چنین موقعیت و فرایندی را ما بیهویتی، بحران هویتی یا سست شدن هویتی مینامیم که البته با یکدیگر مترادف هستند اما لزوما یکی نیستند. این پدیده به همان اندازه پدیده هویت تشدیدشده خطرناک است، زیرا اگر در حالت اول، خشونت در رابطهای از جانب «خود» به طرف «دیگری» تعریف میشود، در حالت دوم، همین اتفاق در جهت معکوس میافتد. البته در هر دو حالت، به دلایل واکنشی، ممکن است شاهد افزایش و تشدید و تعمیق خشونتها و بیرحمیها به صورت ناگزیر و در چرخههای باطل نیز باشیم.
پرسشهای مورد توجه ما در این جا آن است که هویت شهری را چگونه میتوان تعریف کرد و بر این اساس چگونه و بر اساس چه مولفههایی میتوان آن را از بیهویتی تشخیص داد، شکل بروز بحرانهای هویتی در شهر چیستند و ما امروز در کشور خود در چه وضعیتی قرار داریم؟
هویت شهری
هویت شهری را باید نوعی هویت جمعی به حساب آورد. اما همین جا و از ابتدا تلاش کنیم موقعیت این تعریف را روشنتر کنیم تا از بیمفهومی در آن بگریزیم. اصولا ما میتوانیم از طیفی از هویتهای انسانی صحبت کنیم که هر چند لزوما شکل خطی و از ساده به پیچیده ندارند، اما به هر رو، نوعی منطق را در خود حمل میکنند. این هویتها از اشکال بیولوژیک (زیستی) یعنی هویت در کالبد فردی و جنسیت و سن آغاز میشوند. هویت فردی با زایش یک انسان، بر اساس ساختارهای دوگانهای که هم بیولوژیک و هم فرهنگی هستند، رشد میکند و سپس به هویت خانوادگی در قالب خانواده هستهای و خانواده گسترده و سپس به هویتهای مبتنی بر قالبهای خویشاوندی همچون طایفه و دودمان و قبیله میرسد و سرانجام با افزوده شدن قالبهای ذهنی و اسطورهای و گروهی از عناصر ذهنی و مناسکی و باورها و اعتقادات دیگر و همچنین در تجربه زیستشدهای از تاریخ و جغرافیای معلوم یا مفروض، ممکن است به هویتهای قومی – محلی یا جماعتی دیگری نیز برسد.
این گروه از هویتها، با هویتهای اجتماعی ساختهشده، از جمله موقعیتهای شغلی مادی فرد در جامعه، میزان سرمایههای اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و. .. ترکیب میشوند. سبکهای زندگی متفاوت فردی و گروهی که روابطی مشخص، هر چند انعطافپذیر و بسیار پویا را با فضا و زمان به وجود میآورند نیز در اینجا موثرند. فضا در این حال فضای متعارف زیستشده در حوزه عمومی و خصوصی و زمان، زمان متعارف در واحد روزمرگی تعریف میشود.
بدین ترتیب، این کنشگران اجتماعی از مهمترین محورهای شکلگیری هویت یک شهر به مثابه نقطهای هستند که آنها گرد هم آمده و نیاز به همگرایی و همسازی با یکدیگر برای امکانپذیر کردن جامعه بودگی را دارند. اما هویت شهری لااقل از سه بعد دیگر نیز قابل بررسی است: بعد تاریخی، بعد جغرافیایی و بعد کارکردی. در بعد تاریخی، پیشینه یک شهر، همچون کارنامهای که به شکل مکتوب یا به شکل شفاهی برای آن در نزد ساکنانش و در نزد دیگران ثبت شده است، از آن تصویری میسازد که مطلوب یا نامطلوب، شهر را به گونهای، همراهی میکند و سیاستگذاران هر شهری باید بتوانند به شکلی که مناسب تشخیص میدهند آن را حفظ و تقویت کرده یا بر عکس تضعیف نموده و تغییر دهند. شهرهای قدیمی همواره چندین تصویر تاریخی را با خود حمل میکنند، هر چند ممکن است بدان شکل موزهای بدهند.
موزهای کردن شهر یا انحراف هویتی
فرایندی را که شاید بتوان «موزهای کردن شهر» نامید یا «موزهای کردن محلهای از شهر»، یعنی به نوعی جدا کردن بخشی از شهر از سایر نقاط آن و ایجاد مرزبندیهایی جغرافیایی و فرهنگی، اما تصنعی، که آن بخش را به جزئی تفکیک شده بدل کند، که البته این امر را باید کاملا از مفهوم «گتوئی شدن» در شهر تفکیک کرد. آنچه برای مثال ما درکاشان در «محله خانههای تاریخی» یا در «باغ فین» میبینیم، نمونهای از این موزهای کردنها است. یا آنچه در روستای ابیانه میبینیم که باید آن را نوعی موزهای کردن کامل یک روستا دانست. طبعا این روند، نوعی استفاده نادرست از بعد تاریخی شهر است که بدان ضربه میزند و مابقی فضای شهری را دچار نزول میکند.
بعد جغرافیایی شهر، به موقعیت جغرافیایی – اقلیمی آن مربوط میشود که خود از عوامل مهم هویت دهنده به حساب میآید. شهرهای سنتی و قدیمی ما همواره دارای مشخصات طبیعیای بودهاند که آنها را از شهرهای دیگر متمایز میکرده است. برای مثال شهرهای جنوب و یا شمال ما شهرهایی دریایی به حساب میآیند با مشخصاتی که این شهرها باید داشته باشند، اختلاف دما در این دو گروه از شهرها نیز باید هویتی کاملا متفاوت به آنها بدهد که بر فضاها و روابط شهری تاثیر بگذارد. کما اینکه در شهرهای شمالی زندگی شبانه را کمتر میبینیم در حالی که در شهرهای جنوبی این زندگی کاملا رایج است. شهرهای کویری مرکزی یا شهرهای کوهستانی غربی کشور نیز دارای هویتهای اقلیمی جغرافیایی کاملا بارزی هستند.
اما این هویتها به سرعت در حال نابود شدناند و یا به صورتی گاه بسیار مضحک به سطح برخی از فضاهای شهری منتقل میشوند. برای مثال در تزئینات شهرهای جنوب استفاده از نخلهای مصنوعی یا جانوران ( شترها، خروسها و. .) چراغدار یا در شهرهای شمال، استفاده از مجسمههای بزرگ ماهی در برخی میادین شهر را میتوان نمونههایی از این انتقالهای فضایی سطحی به شمار آورد. در حالی که فضاسازیهای شهری میتوانست به صورتهایی بسیار بهتر نیز انجام بگیرد. البته ناگفته نگذاریم که گاه نیز این کار در برخی از شهرها از جمله در شمال و جنوب با برای مثال ایجاد فضاهای سبز مناسب انجام گرفته است. اما ما هنوز بسیار با شرایط آرمانی یعنی شکل دادن و تقویت هویت شهری بر اساس موقعیت جغرافیایی آن فاصله داریم.
بعد دیگری که هویت شهر را میتواند به وجود بیاورد کارکردهای شهر است. این کارکردها در شهرهای ایرانی، همچون بسیاری از شهرهای دیگر اغلب به صورت کارکردهای سیاسی ( پایتخت و مراکز استان)، جهانگردی ( اصفهان و شیراز و یزد)، زیارتی ( مشهد و قم )، تجاری (تبریز)، صنعتی (اراک) و غیره دیده میشوند. طبعا برخی از این کارکردها میتوانند مولفههای بیشتری را برای ایجاد هویت ایجاد کنند( مثلا کارکردهای حهانگردی یا زیارتی ) تا برخی دیگر ( کارکردهای تجاری و صنعتی) اما به هر حال ایجاد شدن هویت و شکل گرفتن تصویر شهر در هیچ یک از این موارد به صورت خودکار انجام نمیگیرد. دلیل این امر تا حد زیادی روشن است: کارکردهای یک شهر تقریبا هیچ گاه شکل خالص ندارند و با یکدیگر ترکیب میشوند. پس در هر شهری ما با گروهی از کارکردها سروکار داریم که بنا بر مورد و دوره و مناسبت و زمان و مکانهای خاص و ارتباطاتی که ایجاد میشوند و یا ما قصد ایجادشان را داریم این یا آن کارکرد برجستهتر شده و یا کمرنگتر میشوند.
دقیقا بحث اساسی در آن است که ما باید در این زمینه سیاستگذاریهای مشخصی داشته باشیم. در واقع همانگونه که در مباحث افتصادی صحبت از «مزیت نسبی» میشود، در مورد هویتهای شهری نیز باید به ناچار از «هویتهایی با اولویت یا مزیت نسبی» سخن بگوئیم. در هر شهری ما به دلایل تاریخی، جغرافیایی و یا حتی به دلیل علاقمندیها و سبک زندگی و احساس ساکنان خود آن شهر با نوعی مزیت نسبی در یک هویت روبرو هستیم. سیاستگذاری شهری در این حالت هیچ نیازی ندارد که به سوی تخریب این هویت برود. مگر آنکه این یک هویت کاملا منفی باشد که به آن شهر و یا به شهرهای دیگر ضربه بزند. در غیر این صورت میتوان آن هویت را پذیرفت و یا تقویتش کرد.
این امر بر خلاف آنچه ممکن است در نگاه اول به نظر بیاید سبب از میان رفتن هویتها و کارکردهای دیگر شهر که به هر حال ضروری هستند نمیشود، و حتی برعکس میتواند زمینه را برای تقویت آنها نیز فراهم کند. برای مثال تقویت ظرفیتهای حهانگردی در یک شهر، سبب ورود سرمایههایی به شهر میشود که میتوان علاوه بر تقویت این ظرفیتها، صرف تقویت کارکردهای دیگر شهر و ایجاد موقعیتهای جدید در آن نیز کرد. اما اینکه تصور کنیم تمام شهرها را میتوان در تمام هویتها تعریف کرد و همه هویتها را در آنها تقویت کرد، تصوری بیپایه است که با وضعیت کنونی جابهجاییها و گذارها و سیال بودن موقعیتها و روابط انسانی در جهان مدرن انطباق ندارد.
برعکس میتوان و باید شرایطی را فراهم کرد که شهرها بتوانند با یکدیگر وارد روابطی پویا شوند که به ساکنان خود اجازه دهند بین یکدیگر به چرخش در آیند. در اینجا البته ما با موضوع مهم احساس وفاداری و تعلق به مثابه مولفههای تقویت کننده هویت شهری روبرو میشویم که نباید بیش از اندازه درباره آنها مبالغه کرد. واقعیت آن است که یک شهر به دلایل خاصی میتواند هویتها و احساس تعلقهای ثانویهای را ایجاد کند که لزوما با زادهشدن در آن پدید نمیآیند. برای مثال هیچ اشکالی وجود ندارد که کسی که به مناسک و باورهای دینی بیشتر از دیگران احساس تعلق خاطر میکند از یک شهر دینی و زیارتی مهاجرت کرده و در شهر دیگری ساکن شود و برعکس کسی که بیشتر، روابط با جهانگردان را میپسندد میتواند از یک شهر زیارتی به یک شهر جهانگردی کوچ کند. سبکهای زندگی انسانها در دنیای جدید به شدت با یکدیگر تفاوت مییابند و بهتر است هر کس در محیطی زندگی کند که به آن بیشتر احساس نزدیکی و شباهت فرهنگی میکند ولو آنکه متولد آنجا نباشد.
بیهویتی شهری
در موقعیتی بر خلاف آنچه در بالا ذکر آن رفت ما با گامهایی بزرگ به سوی بیهویت شدن شهر و ساکنانش میرویم به خصوص زمانی که مولفههایی استوار برای ایجاد هویت شهری وجود نداشته باشد. برای مثال شهرهای تجاری، صنعتی و حتی سیاسی، مولفههای اندکی برای ایجاد هویت شهری دارند و در چنین حالتی با خطر بزرگتری برای ایجاد بیهویتی در شهروندان خود مواجه میشوند. اما پیش از آنکه بگوئیم چگونه باید از این بیهویتی پرهیز کرد. اصولا این سئوال را مطرح کنیم که چرا هویت شهری لازم است و چرا ما به بیهویتی به دیده یک پدیده منفی مینگریم؟ آیا بیهویتی را نباید امروز بیشتر در قالب آنچه «جهانوطنی » و «چند فرهنگی » بودن تعریف میشوند، دید و نه در قالب یک امر منفی و تقلیل دهنده فرهنگ؟
پاسخ به نظر ما روشن است: اولا زمانی که از یک هویت شهری صحبت میشود به هیچ وجه بحث بر سر «خالص بودن» چنین هویتی نیست، اصولا خالص و منحصر به فرد بودن هویت امروز به هیچ رو به مثابه چیزی که در واقعیت وجود داشته باشد، مورد تایید فرهنگشناسان نیست، زیرا آن را صرفا یک توهم میدانند که حتی در گذشته نیز باید درباره وجود آن شک کرد. در حقیقت فرهنگهای انسانی تقریبا همیشه با یکدیگر در تماس و مبادله بودهاند و بنابراین دائما به اشکال «پیوندی» امکان زایش و تداوم میدادهاند. مساله هویت و احساس تعلق داشتن به شهر، برعکس امری است که باید به صورت نسبی به آن نگاه کرد، زیرا سبب ایجاد حس وفاداری به شهر و تلاش بیشتر برای ساختن و سرمایهگذاریهای مادی و معنوی در شهر در درازمدت میشود.
باید توجه داشت که همان پدیدهای که امروز در جهان با عنوان «فرار مغزها» به آن اشاره میشود، در سطوح ملی اکثر کشورها از جمله کشور خود ما نیز وجود دارد و آن گریز روستائیان به شهرها و گریز ساکنان شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ است. دلیل نخست این امر نیز نبود هویتها و احساسهای تعلق قوی نسبت به شهر سکونتگاه است. این مساله پیآمدهای بسیار سختی چه در نقاط مبدا و چه در نقاط مقصد دارد. در نقاط مبدا، مساله به خالی شدن نیروهای زبده و کارا منجر شده و روند توسعه و رشد شهر یا کشور را به تعویق انداخته و گاه کاملا با مشکل و بحران روبرو میکند. در حالی که در نقاط مقصد اغلب ما را با وضعیتهایی غیرقابل مدیریت روبرو میکند، یعنی موقعیت افرادی که در عین گذار از یک مجموعه فرهنگی به مجموعه فرهنگی دیگر تمایل بدان دارند که هویت اولیه خود را حفظ کنند. اینجا به مساله «جهانوطنی» و «چندفرهنگی» بودن میرسیم که خصوصیت تقریبا تمام شهرهای بزرگ و عاملی در جذابیت آنها است. اما در عین حال عاملی در مشکلات و تنشهای بیشمار میان این گروههای انسانی متفاوت از لحاظ فرهنگی نیز هست. بنابراین هر چند که نمیتوان مانع مهاجرتها و اختلاطهای فرهنگی شد، اما نباید به این توهم نیز دچار شد که دنیای آینده دنیایی خواهد بود که هرگونه رابطه سرزمینیت در آن به فراموشی سپرده شده باشد.
سرزمینیت یا رابطه فرهنگ با سرزمینی که در آن به وجود آمده و رشد کرده است، البته رو به کمرنگ شدن است، و انقلاب اطلاعاتی در سالهای آینده بیشک این رابطه را دائما کمرنگتر میکند. اما ما هنوز فاصله بسیار زیادی با زمانی داریم که این رابطه به کلی از میان برود. هنوز برای مثال تقریبا هیچ چشماندازی در مورد از میان رفتن دولتهای ملی که تنها واحدهای سیاسی به رسمیت شناختهشده در جهان کنونی و واحدهایی کاملا سرزمینیت یافته هستند، دیده نمیشود. این دولتها هنوز هم برغم تمام مباحثی که در ظاهر میکنند، هدف خود را در سیاستگذاریهای کلان و استراتژیک خود، یکسانسازی و شبیهسازیهای فرهنگی جمعیت مردم خود قرار میدهند و این تقریبا در همه دولتها دیده میشود. بحث بر سر زبانها و دفاع از فرهنگهای حاشیهای بخشی از این بحث است که اهمیتی روزافزون دارد.
موقعیت ایران
در ایران مساله بیهویت شدن شهری به دو دلیل اساسی صورت گرفته است: نخست به دلیل بحرانهای عمومی اقتصادی که به رشد بیرویه جمعیت شهری در فاصله سالهای 1335 تا امروز یعنی از زمانی که درآمدهای نفتی به صورت وسیع و روزافزون وارد کشور شدند، اتفاق افتاد و ایران را از کشوری کاملا روستایی، خودکفا با مردمانی که سختی را در زندگی روزمره خود احساس و آن را مدیریت میکردند، به کشوری در حال کاملا شهری، با مردمی بیشتر مصرفکننده و گاه صرفا آسایشطلب و گریزان از سختی و کار درازمدت بدل کرد و طبعا این اتفاق در زمینه فضایی و در مدتی بسیار کوتاه ( کمتر از 50 سال)، نمیتوانست بدون ساختوسازهایی بیهویت و صرفا برای تامین مسکن در کوتاهمدتترین و نازلترین قیمت ممکن، همراه باشد. نتیجه این امر نیز کاملا آشکار است: امروز کمتر شهری را میتوان در ایران دید که در ساختوسازهای عمومی چه مسکونی و چه ادرای شبیه دیگر شهرها نباشد همه جا مصالح یکسان، نقشههای یکسان و ساختارهای یکسانی را میبینیم که اکثرا نیز در پایینترین سطح از لحاظ زیباشناسی و فناوری قرار دارند و این طبعا به روند شکلگیری هویت شهری ضربه سختی میزند، زیرا افراد در زندگی روزمره خود در فضاهایی شبیهشده و بیروح و بیمعنی زندگی میکنند. دلیل دیگری که سبب این بیهویتی شده است، افزایش اشکال موجود در سبک زندگی است که آن هم به دلیل انقلاب اطلاعاتی و رسانههایی که تاثیر هر چه بیشتری بر رفتارها و اندیشههای افراد میگذارند و همچنین به دلیل تضعیف ساختارها و مولفههای سنتی راهنما که به سبکهای زندگی سامان داده و آنها را با یکدیگر سازگار میکردند اتفاق افتاده است. امروز افراد تصور میکنند از این حق و به خصوص از این امکان برخوردارند که به هر شکل و به هر سبکی که بخواهند زندگی کنند و این را به سطح شهر و فضاهای آن منتقل میکنند که نتیجه، طبعا ایجاد فضاهای ناسازگار و بیربط با یکدیگر است که زندگی را برای همه مشکل میکند.
واقعیت آن است که بدون وجود ساختارهایی که بتوانند این سبکهای زندگی را با یکدیگر هماهنگ و یکدست کنند، امکان عملی همزیستی آنها جز با افزایش فشارها و کنترلهای اجتماعی که آنها نیز کیفیت زندگی شهری را کاهش میدهند، وجود ندارد. بنابراین ما نیاز به کاری فرهنگی داریم که بتواند سیاستگذاریهای شهری را با رشد فکری و کنشی اعضای جامعه سازگار کرده و به عبارت دیگر بتواند نوعی جامعهبودگی و شهروندی را در کشوری که به صورت عملی تا به این حد شهری شده ولی ابدا آمادگی چنین وضعیتی را ندارد، فراهم کند.
نتیجه گیری
شهرهای ما امروز از نوعی بیهویتی رنج میبرند که گاه تلاش میکنند آن را با رویکردهای موزهای جبران کنند. ایجاد محلات خاص یا ساختن بناها و استقرار مجسمههایی خاص در این یا آن گوشه شهر، نشانهای از این تلاش برای ایجاد دوباره هویت است. اما این تلاشها به خودی خود نمیتوانند به نتیجهای برسند، زیرا برای آنکه کارایی حداقلی پیدا کنند باید با سیاستگذاریهای فضایی در سطوح کلانتری، از جمله در حوزه ساخت و سازهای مسکونی و تجاری و اداری همراه باشند که امروزه ابدا چنین وضعیتی وجود ندارد. طرحهای جامع شهری عملا تبدیل به الگوهایی تصنعی و صوری شدهاند که ( صرف نظر از بیمعنایی، بخش مطالعات اجتماعی در آنها که به مطالعات سطحی جمعیتشناسی خلاصه میشود) با سازوکارهای اداری به سادگی قابل تغییر هستند و همین امر شهرها را دائما به موجودیتهایی زشتتر تبدیل میکند که آنها را کاملا در تقابل با شهرهای سنتی زیبای ما قرار میدهد.
زیبایی سنتی حاصل همانگی میان ابعاد تاریخی، جغرافیایی و کارکردی شهرها بود و خود را نه فقط در فضاهای عمومی بلکه در فضاهای خصوصی و از آن بیشتر در خصلت یافتن محلی مردم و اخلاق و کنشهای آنها نشان میدادند. ما چنین شهرهایی را تقریبا از دست دادهایم، اما این بدان معنا نیست که نتوانیم بار دیگر به هماهنگی و هویتبخشی به شهرهایمان نایل آئیم. این کار باز هم باید بر اساس همان روند، یعنی ایجاد همسازی میان سه بعد مزبور انجام بگیرد و در این صورت بیشک منابع سنتی و قدیمی میتوانند به یاری ما بیایند، هر چند که باید هر چه سریعتر از صوریگرایی و تقلید از شکلهای سنتی بدون در نظر گرفتن محتواهای آنها فاصله بگیریم و در عین حال این نکته را هم در نظر داشته باشیم که شهر امروزی باید به هر رو شهری جهانی باشد، زیرا حتی دورافتادهترین شهر نیز نمیتواند خود را از سیستم جهانی جدا کند.
منابع
برمن، م.، 1379، تجربه مدرنیته، ترجمه مراد فرهاد پور، تهران، طرح نو.
حبیبی، س.م.، 1380، از شار تا شهر، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
حسامیان و دیگران، شهرنشینی در ایران، تهران، آگاه.
سلطانزاده، ح.، 1365، مقدمهای بر شهر و شهرنشینی، تهران، نشر آبی.
عظیمی، ن.، 1381، پویش شهرنشینی و مبانی نظام شهری، مشهد، نشر نیکا.
فکوهی، ن.، 1381، ” شکلگیری هویتی و الگوهای محلی، ملی و جهانی(مطالعة موردی لرستان)“ در مجلة جامعهشناسی ایران، دورة چهارم، شمارة 4، زمستان.
فکوهی، ن.، 1384، ”آسیبشناسی فرهنگی جامعه ما“، در، نامه، شماره 46، بهمن، صص. 43-47.
فکوهی، ن.، 1383 ، انسانشناسی شهری، تهران، نشر نی.
فکوهی، ن.، 1385، "تقویت اخلاق شهروندی راهی برای دموکراسی مشارکتی، همایش انسانشناسی فرهنگی و اخلاق شهروندی"، تهران، مرکزمطالعات فرهنگی سازمان فرهنگی – هنری شهر تهران، گروه علمی – تخصصی انسانشناسی فرهنگی انجمن جامعه شناسی ایران.
Appadurai, A., 1990, “Disjuncture and Difference in the Global Cultural Economy”, in Theory, Culture and Society, 7:295-310.
Back, L., 1996, New Ethnicities and Urban Culture, Racismes and Multiclturalism in Young Lives, London, UCL Press.
Bonnet, J., 1999, Geographie urbaine, in Encyclopedie Universalis.
Brown, R., 1996, “Social Identity”, in Kuper, A., Kuper, J., The Social Science Encyclopedia, London & New York, Routledge.
Byron, R., 2000, “Identity”, in Bernard, A., Spencer, J., op.cit.
Inda, J. & Rosaldo, R., 2002, The Anthropology of Globalizaion, London, Blackwell.
Matterlat, A., 1999, “Mondialisation et culture”, in, Encyclopédie Universalis, Cd-Rom.
Mucchielli, A., 1999, L’Identite, Paris, PUF.
Raulin, A., 2000, Anthropologie Urbaine, Paris, A.Colin.
Taylor, P.J., 2004, World City Network: a Global Urban Analysis, UK, Routledge.
منابع:
انسان شناسی و فرهنگ
|