چرا زمانی که یک بحران عمومی پیش میآید مردم ما به جای همدلی اجتماعی یکباره پشت یکدیگر را خالی میکنند و به یک ترس اجتماعی دامن میزنند؟
چرا زمانی که یک بحران عمومی پیش میآید مردم ما به جای همدلی اجتماعی یکباره پشت یکدیگر را خالی میکنند و به یک ترس اجتماعی دامن میزنند؟
آرش حیدری: بحران در خلق و خوی «ما» نیست، وضعیتِ بحرانی است
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا-تاریخ انتشار: چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۸) – مهسا کلانکی: آیا خُلقیات ما ایرانیان و برخوردمان در مقاطع تاریخی با مشکلات، ذاتی است یا اکتسابی؟ این پرسش بنیادین دو دیدگاه را در برمیگیرد نخست اینکه این رفتار به اعتقاد برخی مانند جمالزاده به ذات ما ایرانیان بازمیگردد و یا به اعتقاد برخی دیگر از جامعهشناسان در زمان بحران احساس ناامنی در همه جوامع باعث تغییر در خلق و خو میشود. در ضمیر ناخودآگاه جمعی مدام خود را متهم میکنیم که ما ایرانیان تنبلیم، ما ایرانیان فقط اعتراض میکنیم، ما ایرانیان روحیه کار جمعی نداریم و …! اما سوال اصلی این است؛ برچسبهایی که همواره به مای ایرانی زده شده چه از سوی خودمان و چه از سوی مستشرقان و غربیها چقدر با واقعیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ما همخوانی دارد؟
آرش حیدری، جامعهشناس، عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ و از نویسندگان کتاب «برآمدن ژانر خلقیات در ایران» است که با جستجوی نامش در اینترنت میتوان به تلاشهای علمیاش در این زمینه پی برد. حیدری درباره خلق و خوی ایرانی در زمان بحران معتقد است مسئله این نیست که «ما ایرانیها» چه صفتی داریم، مسئله این است که چرا و چگونه دانشی شکل گرفت که تلاش کرد صفتی خاص را به «ما ایرانیها» بچسباند.
چرا زمانی که یک بحران عمومی پیش میآید مردم ما به جای همدلی اجتماعی یکباره پشت یکدیگر را خالی میکنند و به یک ترس اجتماعی دامن میزنند؟
این یک اسطوره است! مگر مردم دیگر نقاط جهان در هنگام بروز معضل عمومی چه میکنند؟ درکی که ما از روانشناسی اجتماعی داریم درک بسیار مخدوشی است. ما تصور میکنیم با علم الاخلاق جامعه را میشود اداره یا فهم کرد. این داوریهای اخلاقی و سنگر گرفتن در خلقوخوشناسی اسطورهای است ۱۵۰ ساله که از دهه ۴۰ بدین سو جان بیشتری گرفت. مسئله را به خلق و خوی مردم فروکاستن یعنی در پرانتز گذاشتن وجه عمیقی از سازوکارهای تاریخی و اجتماعی. اینکه مردم در هنگامه بروز فاجعه دچار هراس میشوند شرقی و غربی و ایرانی و خارجی ندارد این یک قاعده عام رفتار بشری است. بشر و گروههای اجتماعی در هنگامه بروز فاجعه هراس میگیرد و رفتارهای بقا را پیش میگیرد. مسئله اینجا است که این هراس چگونه با وضعِ عمومی و کلان اداره جامعه گره میخورد و چگونه جهت میگیرد؟ وقتی پیام درونیِ یک وضعیت این است که خودت باید مراقب خودت باشی و هیچ کس و هیچ نیرویی نیست که از تو حمایت کند شما در هرجای دنیا هم باشید با احساس عمیق ناامنی و رفتارهای متناسب با آن مواجه خواهید شد.
با توجه به آنچه گفتید چرا در مواقعی که بحران اجتماعی بالا میگیرد، شاهد رفتارهایی مانند احتکار مواد غذایی و اقلام مورد نیاز مردم هستیم. به هر حال احتکارکنندگان در همین جامعه پرورش یافتهاند.
اما در مورد طیفی از رفتارها همچون احتکار، یکی احتکارکننده است که البته میشود کلی داوری اخلاقی در موردش ردیف کرد که چه انسان پلید و حقیری است که حتما هست، به نظر من مسئله اینجا نیست، مسئله بر سر آن سازوکار توزیع و تولید کالا است که احتکار کردن آنقدر در آن راحت است. چرا تصور میکنیم در مکانیسمهای حکمرانی باید روی خوب بودن و مهربان بودن آدمها حساب کرد؟ فرایند حکمرانی که نباید روی این حساب کند که شانس بیاورد در هنگامه بحران افراد خوبی پیدا بشوند و احتکار نکنند. مسئله بر سر این نیست که مردم «ما» احتکار میکنند مسئله اینجا است که سازوکار کلان اقتصاد و منطق تولید و توزیع کالا و گره خوردگیش با رانت و هزار معضل دیگر درِ احتکار را باز میگذارد. واقعا تصور میکنید اگر برای مثال در آلمان درِ احتکار کردن باز باشد کسی آنجا احتکار نمیکند؟ من فکر میکنم این خلقیات گرایانه خواندن ماجرا به سمتی پیش میرود که از اساس درکی از حیات اجتماعی ندارد. حیات اجتماعی یعنی منطق گره خوردگی انسانها به یکدیگر آنچه واحد تحلیل است این گرهخوردگی است، این گرهگاهها است نه خلق و خوی تکتک آدمها. برای مثال علت اینکه برخی انبوهی ماسک و ضدعفونیکننده را احتکار کردهاند این نیست که آنها آدهای شرافتمندی نیستند؛ البته کسی که در این فاجعه دست به چنین احتکاری میزند شرافتمند نیست، اما علتِ بروز این فاجعه ساخت و سازوکار توزیع و تولید است نه بیشرافتی. مسئله اینجا است که چرا بیشرافتی در یک ساختار اجتماعی – اقتصادی امکان و فرصتهای بیحد و مرز دارد. محور تحلیل نمیتواند علمالاخلاق باشد ماجرا نسبتی است که انسانها با یکدیگر و با سازوکارهای نهادی و کلان برقرار میکنند.
در مورد رفتارهای خرد و روزمره و احتکار در یخچال و آشپزخانه، هجوم بردن به فروشگاهها و… . واقعا چه انتظاری داریم؟ احساس عمومی نسبت به بازار یک ناامنی تمام عیار است. هر روز امکان دارد چیزی در بازار نایاب شود از پوشک بچه گرفته تا الکل طبی و چیزی به سادگی ماسک. واقعا این نایاب شدن به خاطر هجوم مردم است؟ من فکر میکنم سطوحی در پرانتز گذاشته میشوند که اساس ماجرا را پنهان کنند. بدیهی است که در هنگامه بروز یک بیماری که برای پیشگیری از آن نیاز به ماسک و ضدعفونی کننده و ماندن در خانه است رفتار عمومی به سمت خرید کردن اضطرابی حرکت کند، مگر در آلمان و ایتالیا و کانادا و… مردم در این شرایط چه میکنند؟ حالا به این شرایط اضافه کنید بحران و ناامنی همیشگی و گرانیهای هولناک را انتظار دارید چه معجزهای رخ دهد؟ همه میخواهیم معلم اخلاق باشیم و ناصحانه مسائل را حل کنیم. مسئله بر سر نصیحت نیست. بحران بالا رفتن اجارهخانه راه حلش میشود پویش صاحبخانه خوب، بحران خیابان خوابی با راه حل دیوار مهربانی، بحرانِ آلودگی هوا (که این روزها مشخص شده که سهم خودروهای شخصی در آن آنقدرها هم که میگفتند نبوده و اصل ماجرا را جای دیگری باید جست) در سه شنبههای بدون خودرو و دوچرخهسواری و… . این تقلا برای فروکاستن معضلات کلان به رفتارهای شخصی فاجعه است. مثال دیگری بزنم، ۷ تا ۹ درصد کل مصرف آب کشور شهری است مابقیش صنعتی و کشاورزی است، اما تبلیغات مصرف آب روی چه چیز سوار است؟ روی رفتارهای شخصی و فردی، یعنی ۹۱ تا ۹۳ درصد مصرف که جای دیگری است در پرانتز گذاشته میشود (چون مسئله سیستماتیک و ساختاری است و گره خورده با منافع خاص) و ۷-۹ درصد میشود آماج تبلیغات. خلقیاتگرایی و خلقیات پژوهی چنین نتیجهای دارند در پرانتز گذاشتن معضل کلان و تبلیغات علمالخلاقی و ناصحانه.
مرحوم محمدعلی جمالزاده در کتاب «خلقیات ما ایرانیان» اشاره داشته است که این موضوع در ایرانیان به نوعی خودخواهی باز میگردد. آیا ما ایرانیان خودخواهیم؟
مسئله را یک گام عقبتر باید برد. در سؤال شما این فرض وجود دارد که ما ایرانیها یک دردی داریم که همان خودخواهی است حالا چرا اینطور است: گروهی آن را به ژنتیک ما ربط میدهند و گروهی آن را به خاطر استبداد ریشهدار میدانند. من عرضم چیز دیگری است. من عرضم این است که خودِ این ادعا که «ما ایرانیها خودخواهیم» ادعایی مشکوک است، به دلایل بنیادین تاریخی. برای مثال «ما» یعنی چه؟ طی چه فرایندی این «ما» را برمیسازیم؟ مردِ فارسی که در فرمانیه مینشیند طی چه فرایندی با دخترِ بلوچی که در کپر است جمع میشود و بعد یک میانگین خلق و خویی میگیرد؟ بحرانِ اول در همین مفهومِ «ما» باید جستجو شود که دارای یک صفتِ مشترک است. ۸۰ میلیون آدم را واحد میکنیم بعد به آن صفتی روانشناختی میدهیم؟! صفتی که بیش از آنکه راهی بگشیاد بر ابهام میافزاید. خودخواه بودن یعنی چه؟ الان برویم در فلانم کشور پیشرفته یک پیمایش انجام بدهیم ببینیم چند درصد نگرشهای خودخواهانه دارند؟ اینها همه فرار کردن از پاسخ به مسائل و پرسشهای عمیقتر است. یک لحظه به این جعل هولناک دقت کنید که تا کجا دچار بحران هستیشناسانه است. سطح بعد برمیگردد به تاریخِ شکلگیری خود این ایده «ایرانیِ خودخواه» این ادعا ادعایی شرقشناسانه است، سفرنامهنویسان و مستشرقین طی دوران استعمار مجموعهای از متون را درباره خلق و خوی مردمان سرزمینهای دیگر تولید کردند که میشود مفصل به آنها پرداخت. این نگاه یکسویه نگر و خاماندیشانه کل کثرت و تمایزات و تفاوتهای سرزمینهای به اصطلاح «شرقی» را در پرانتز گذاشت و همه را ذیل یک نگاه یک سویه تمامیتخواه یکدست کرد و صفت داد. ادوارد سعید در اثر شرقشناسی این مسئله را به خوبی نشان داده است.
من فکر میکنم باید در این مفروضات بنیادین کمی شک کنیم. برای مثال این ایده که «روحیه» استبدادی داریم عمیقاً نسبت به صد و پنجاه سال مبارزات ضد استبدادی و انواع جنبشها و تحولات و تلاشها کور و کر است، این ایده که «ما خودخواهیم» به انبوهی از رفتارهای یاریگرایانه و شکلبندی اجتماعات محلی و منطقهای در هنگامه بروز بحرانها کور و کر است چرا؟ چون میخواهد این ایده بنیادین را اثبات کند که «ما ایرانیها» یک صفت خاص داریم بعد هم دست بزند به انواع درمانهایش که چیزی جز هجوم افسارگسیخته به زندگی را در پی نداشتهاند.
آیا حرفهای من به این معنا است که پس «ما خیلی خوبیم» به هیچ وجه! مسئله اینجا است که حمل صفتِ روانشناختی و شخصیتشناسانه به شکلبندیِ کثیر، متمایز و در حال تغییر و تبدل یک اجتماع یک خطای عمیقا هستیشناسانه است. مسئله این نیست که «ما ایرانیها» چه صفتی داریم، مسئله این است که چرا و چگونه دانشی شکل گرفت که تلاش کرد صفتی خاص را به «ما ایرانیها» بچسباند. مسئله اینجا است که تفکر خلقیاتی چه چیزهایی را نادیدنی میکند.
باز هم تأکید میکنم من نمیخواهم از آن ور بام بیفتم و نتیجه بگیرم که ما خوبیم و اصالت داریم و از آن حرفها. اتفاقا میخواهم بگویم که وضعیتِ بحرانیتر از هذیانهای خلقیاتگونه است، باید دانشی انتقادی برای فهم وضعیت داشت. بحران در خلق و خوی «ما» نیست، وضعیتِ بحرانی است و باید این بحران را فهمپذیر کرد. تفکر خلقیاتی علیرغم ظاهر انتقادیش به شدتِ محافظهکار است؛ مسئله من بر سر انتقادی کردنِ دانش است و ادعایم این است که تفکر خلقیاتی رُس انتقادیِ دانش اجتماعی را میکشد و بستهای شیک و البته بیخاصیت برای فهم وضعیت به ما میدهد که عملا هیچ چیز را توضیح نمیدهد. عالِم پدیده را توضیح میدهد آن را به یک ذات مثل «ما ایرانیها» حواله نمیدهد: این کار فهم عوامانه و ایدئولوژی است که چنین ذاتی را جعلا میکند و ۲۵۰۰ سال تاریخ را با آن توضیح میدهد. مسئله من دقیقاً این است که چه تمایزات، شکلبندیها و تفاوتهایی در حیات اجتماعی ما وجود دارند؟ این تمایزات چه چیزهایی را ممکن و چه چیزهایی را ممتنع کردهاند؟ این تفاوتها در بستر تاریخ چگونه دگرگون شدهاند، ائتلاف کردهاند؟ چه فجایع یا امکانهایی به بار آوردهاند؟
این سؤالات مسیر حرکت ما را تغییر میدهد. اینکه برای مثال بگوییم ما خودخواهیم نتیجهاش احتمالا میشود اینکه باید تربیت شویم و خودِ همان نیرویی که زندگیِ ما را درب و داغان کرده حالا میخواهد نقش تربیت کننده را نیز بازی کند، مسئله اینجا است که آموزگار خودش نیازمند آموزش است. تغییر و تحول تاریخی و فهم دگرگونیهای فرهنگی چیزی بیش از این سرگرمیهای عالمانه است که صفت مشترک انسانها را پیدا کنیم. تمام دغدغه بنیانگذاران جامعهشناسی همین فراتر رفتن از روانشناسی فردی برای فهم پدیده اجتماعی بود. دردناک است که نظم دانش رسمی همچنان در وضعیتی پیشاجامعهشناختی به پدیده اجتماعی نگاه میکند.
وضعیت امروز ما فاجعه پشت فاجعه است، بحران در پس بحران، این یک وضعیت به غایت استثنایی است، استثنایی که امروز به قاعده زندگیِ ما بدل شده است و مسئله بر سر فهم این وضعیت است به شکلِ درونماندگار، یعنی فهم اینکه طی چه فرایندی و چگونه آنچه بر ما میرود پدید آمده است. به جرات میگویم که خلقیاتگرایی و خلقیات پژوهی تلاشی است برای فرار کردن از پاسخ به پرسش چگونگی متعین شدنِ لحظه اکنون و امر معاصر.
برخی معتقدند که عوامل تاریخی و حملههایی که در طول تاریخ به ایران شد در رفتار و خلقیات ایرانی تاثیر گذاشت و عدهای نبود فرهنگسازی را دلیل برخی رفتارها میدانند. از دیدگاه شما جامعهشناسی خلقیات ایرانیان را در چه منبعی میتوان جست؟
این نگاهی است مرکزگرا، تهران محور و البته روشنفکرمآب که دور ایستاده است و کثیری از رویدادها و رفتارها را یکی و واحد میبیند. این نگاه جریان اصلیِ فهم حیات اجتماعی در ایران است. زیست اجتماعی ۸۰ میلیون انسان با تفاوتها و تمایزات درونی که دارند خیلی بیشتر از این داوریهای عام است. وظیفه علم روشن کردن این تفاوتها و فهم درونی آنها است نه توهمِ یافتم یافتم. این تفکر ذاتگرا است و فرض میکند فصل مشترک یا همان جوهر بنیادین را یافته است: پدیدههای اجتماعی جوهر ندارند این درس اول تفکر جامعهشناختی است. مسئله بر سر تغییر، دگرگونی و شکلبندیها است نه یافتن جوهرها. نسبتی وجود دارد بین منطقِ زندگی اجتماعی و سازوکار متعین شدنِ آن در فضا – زمان. بیایید برای مثال به ترافیک فکر کنیم. هیچ چیز راحتتر از توضیح بحران ترافیک با خلقیات نیست، جنس ما جور جور است: ایرانی خودخواه، قانونگریز حالا پشت ماشین نشسته خب بدیهی است چطور رانندگی میکند. میبینید همه چیز حل شد. نتیجه: باید آموزش بدهیم و فرهنگسازی کنیم.
حالا صورت بدیلی که محور عرایض من است: اول اینکه توهمات خلقیاتی و ذات تلقی کردن برای ایرانی را دور بریزیم. سوالی مشخص داریم. آن هم چیزی است به نام ترافیک و رفتارهای رانندگی. این چیست؟ در آغاز باید پرسید این پدیده چیست؟ این پدیده چیزی بیش از شخصیت راننده است. مسئله بر سر نسبتی است درونی بین شهر، فضا، حرکت، اقتصاد سیاسیِ خودروسازی، ساعت کار، ساعت استراحت، فراغت و… . مسئله بر سر آرایش حرکت در تهران است. نیروی کار در جنوب، محل استقرار سرمایه در شمال، بوروکراسی و ساعت کار که ۸ صبح آغاز میشود تا ۵-۶ حالا چه اتفاقی میافتد؟ هجوم جبریِ نیروی کار که بهرهمند نیست و ساکن نیمه جنوبی است، محل کار که در نیمه شمالی است بدیهی است ۶:۳۰ تا ۸ صبح واویلای ترافیک است. فضای شهر و نسبتش با جمعیت، فضای شهر و نسبتش با حرکت؛ حمل و نقل عمومی و نسبتش با تعداد مسافر. در غروب هم همینطور است جریان حرکت از شمال است به جنوب. ساعت کار از پیش مقدر، فضای شهر شکل بندی شده، اقصاد ملک و مسکن و درآمد و نسبتش با محل سکونت و… . انتظار داریم چه ببینیم؟ همین چیزی که اسمش میشود ترافیک و رفتارهای محیرالعقول، موتوری در پیادهرو، ویراژ و… . فهم متعارف و عامیانه و ادراک حسیِ اولیه چه میبیند؟ مجموعهای از آدمها که به جان هم افتادهاند از هم راه بگیرند، مجموعهای از مسافران که یکدیگر را له میکنند که سوار اتوبوس یا مترو شوند، اما بسیار سادهگرایی است اگر برای چنین پدیدهای به سمت تحلیل تک تک آدمها برویم، مسئله از اساس چیز دیگری است. کار علم همین فراتر رفتن است؛ پرسش این است که این وضعیت چطور پدید آمده نه اینکه این وضعیت محصول چه خلق و خویی است. خلق و خو هیچ امر ذاتی و اصلی نیست، پدیدهای بس متغیر است و چندوجهی. یک مثال عجیب دیگر بزنم: دقت کردهاید چرا کسی در مترو آشغال نمیریزد؟ این چطور ذاتی است که در مترو آشغال نمیریزد اما در خیابان میریزد؟ مسئله اینجا است که نسبت فضا، بدن و معنا محل پرسش نیست برای همین انبوهی هذیانزدگی را به نام علم اجتماعی به خورد جامعه میدهیم.
سریال «هزاردستان» نمونهای بارز از قحطی نان و رفتارهایی بود که مردم در زمان بیماری، جنگ و قحطی از خود دارند را نشان میدهد. این گونه رفتارها هماکنون شکلی مدرن به خود گرفته است. اینگونه رفتارها را میتوان در خلقیات ایرانیان ثابت دانست؟
رفتارهای بقا در نسبت با سازوکارهای حیات اجتماعی و مطقِ حکمرانی و در دسترس بودن یا نبودن صورت میپذیرند و هیچ ربطی به ذاتی به نام ایرانی بودن ندارد. احتمالا باید از تداوم یک وضعیت تاریخی که همانا وضعیتِ حاشیهای در اقتصاد جهانی است حرف زد تا بشود چنین چیزی را توضیح داد. هجوم به انبارها و احتکار رفتاری نیست که ربطی با ایرانی بودن، هندی بودن، آلمانی بودن، ژاپنی بودن داشته باشد. بحث بر نسبت رفتار، نگرش و وضعیتِ مستقر زندگی است.
آیا زمان آن نرسیده که از اقتصاددانان و جامعهشناسان و مورخان و اندیشمندان سوال شود که چرا وقتی مسئلهای مانند کرونا پیش میآید، مردم بدون فکر کردن به یکدیگر مغازهها را از کالاها خالی میکنند؟
آنچه بازار را از کالا خالی میکند مفهومی موهوم به نام مردم نیست، خیلیها هم هستند که خالی نمیکنند، خیلیها هم هستند که به شدت به این رفتارها نقد دارند سؤال اینجا است که طی چه فرایندی به لحاظ ساختاری در هنگامه بروز بحران جنس گران میشود؟ کالا نایاب میشود؟ اگر خیلی به این مسئله علاقه دارید خوب است برویم آماری بررسی کنیم ببینیم سهم هجوم به فروشگاهها در بالا رفتن قیمت کالاها به نسبت سهم احتکار کلان چقدر است. خیلی راه دور نرویم، در بحران طلا و دلار در بوق و کرنا کردند که آی مردم طلا نخرید و دلار نخرید بعد بانکها در حال خرید طلا و دلار بودند! قیمت دلار و طلا را خرید مردم بالا برد؟ کل دلار و طلایی که به اصطلاح مردم میتوانند بخرند چقدر است؟ این اساطیر همیشه اصل ماجرا را در پرانتز میگذارند. باید از آن سازوکار اقتصادی کلان سوال پرسید که هجوم به چند فروشگاه آن را دچار بحران کالا میکند. دیدید که در آلمان و چند کشور دیگر اروپایی هم همین هجوم انجام شد نتیجه؟ به مثال آب که در بندهای قبل زدم برگردید چه میبینیم؟ آب را چه نیرویی میبلعد؟ مردم؟ در مورد همین آلودگی هوا باید محکم و جدی سؤال پرسید چرا با وجود اینکه غالب افراد در خانهاند، مدرسه و دانشگاه و… تعطیل است هوا آلوده میشود؟ میبینید ژانر خلقیات چقدر برای برخی سیستمها کار میکند؟ در بوق و کرنا کردند آی مردم رعایت نمیکنند خودرو به خیابان می آورند آی هوا آلوده شد، آی ایرانی خودخواه و… حالا چه کسی باید پاسخ بدهد؟ مسئله بر سر مردم است یا چیز دیگر؟
:ear_of_rice: @Sedanet
فرایند حکمرانی که نباید روی این حساب کند که شانس بیاورد در هنگامه بحران افراد خوبی پیدا بشوند و احتکار نکنند. مسئله بر سر این نیست که مردم «ما» احتکار ...
|
|
|
|
|
|
PDF
|