اي بسا دو ترک چون بيگانگان اي بسـا رومـي و تـرک هـمزبان
مجموعه مقالات 1388
جهاني شـدن و زبان مادري
اي بسا دو ترک چون بيگانگان اي بسـا رومـي و تـرک هـمزبان
هرچه دنيا پيچيدهتر و بزرگتر به نظر ميآيد, انسانها در سراسر جهان به يکديگر نزديکتر ميشوند. طبيعي است که این نزديکي, ناشي از نوعي پيوند عاطفي نيست بلکه سرعت و تغييرات جهاني, وسايل ارتباط جمعي گستردهتر و پيچيدهتر، و اهداف مشترک جهاني انسانها را در مجموعهاي به نام دهکدهي بزرگ جهاني جمع ميکند. دهکدهاي که عليالاصول همه بايد زبان يکديگر را بفهمند, مثل هم فکر کنند, مثل هم لباس بپوشند ودر اين ميان اگر کسي وارد اين بازيِ همـگونسازي نشود, طبعاً محکوم به فناست. با همهي اين احوال هنوز نميتوان به زيباييِ تنوعهاي طبيعي و انساني شک کرد. هنوز چيزي از انسان باقي است تا دگرانديشيها و دگربودگيها را بپسندد و تفاوتها را ارج بگذارد و زيبايي هستي را در تنوع آن بيابد.
منافع اقتصادي و سياسي جهانيسازان, مطابق با منطق سرمايهي جهاني، ايجاب ميکند که دنيا را متناسب با شرايط خود تغيير بدهند؛ ولي اگر خودِ اِقوام, سرزمينها و مردمانِ مختلف نيز تيشهي يگانهسازي به ريشهي تنوع خويش بزنند, جز تخريب حاصلي نخواهند برد. اگر تفاوتها را از بين ببريم, اگر معرفت و آگاهي اقوام و نحوهي زبان و زندگيشان را بر تختخواب «پرو کروست»[1] سرو ته بزنيم, بيشک امکان درک و فهم متقابل انساني را گم خواهيم کرد. ما عموماً خود را در عناصر متفاوت با ديگران است که ميتوانيم بشناسيم و بفهميم. اگر اين تفاوتها به هر دليل و شکلي از بين برود (که قطعاً يکي از طرفينِ تفاوت است که به نفع ديگري و با فشار ديگري از بين ميرود) هيچ چيز برطرف مقابل نخواهد افزود. چون تازه کسي يا چيزي را بطور تصنعي شبيه خود ميسازد, اگر منظور از اين شبيهسازي ايجاد اتحاد و افزودن قدرت واقتدار و.. خويش، است که صرف شباهتهاي اجباري نميتواند به اتحاد بيانجامد و عموماً در طول تاريخ ديدهايم که اتحاد اقوام و سرزمينها نه به خاطر زدودن تفاوتهايشان بلکه به خاطر نزديک شدن منافع, اهداف و انديشههايشان بوده است. و اگر منظور تخريب و نابود کردن عنصر متفاوت ديگر است, قطعاً با مقاومت روبرو خواهد شد و زماني که واقعاً قصد نابودي در کار نباشد, اين رويارويي و کشاکشهاي از سر ناآگاهي, تنها به زوال انرژي دو طرف منجر خواهد شد.
گرچه ما ايرانيها, هنوز به معناي دقيق کلمه, وارد دنياي مدرن نشدهايم؛ و هنوز با پيشرفتها و معضلات تکنولوژي, علم و عقلانيت, دست به گريبان نيستيم, ولي با سرعتي که دنيا در جهت مدرنيته و تغييرات و تحولات ويژهي اين دوران جديد پيش ميرود, ما يا هر جامعهي ديگري که مستقيماً در اين تحولات سهيم نيست, چه بخواهيم و چه نخواهيم, متأثر از آن خواهيم شد. تحولات بزرگ جهاني به واقع اين بار مرزهاي جغرافيايي, سياسي و اقتصادي خود را به گستردگي «دهکدهي بزرگ جهانی» گشوده است و دنياي مدرن ميخواهد که تمام جهان را ببلعد.
نياز روزافزون به منابع اقتصادي دنيا, نه فقط براي به کار انداختن کارخانههاي عظيم سرمايهداري جهاني, بلکه براي تسخير فضا, اقتدار جهاني سياست را نيز ميطلبد و طبيعتاً قلمرو فرهنگ، نخستین قلمرو جهاني است که بايد وارد کانالهاي مکندهي دهکدهي بزرگ شود. يگانهسازي فرهنگيِ جهاني، بسيار سريعتر و قدرتمندتر از تلاش براي ايجاد وحدتهاي ملي, قومي يا قبيلهاي عمل ميکند و شايد بسيار زودتر از آن که زبان رسمي يک جامعه چتر کامل خود را بر سر تمامي اقوامش بگستراند, زبان انگليسي, زير سايهي قدرتهاي سياسي و اقتصادي جهاني, سوار بر بال تکنولوژي اطلاعاتي و سايبرنتيک, در تمامي جوامع, بر صدر زبانها و انديشهها بنشيند.
کره خاک ديگر براي ساکنانش خيلي بزرگ نيست, انسانها در حياط خلوت خانههاي يکديگر زندگي ميکنند. فنآوريهاي شگفتانگيز قبل از آن که انسان هزارهي سوم الفباي مدارا را آموخته و گوش سپردن به گفتههاي ديـگران را تـمرين کرده يا خود را از نظر فرهـنگي براي تعاملي همهجانـبه آماده کرده باشد, او را با سرعتي گيجکننده به ميدان جهاني شدن ميکشاند و از او ميخواهد هويت و ويژگيهاي قومي و فرهنگي خود را که واقعیتی غیرقابل انکار است در پیشگاه توهم بزرگ جهانی شدن قربانی کند و فراموش کند که «خرد بومي و جمعي, خاستگاه درک متقابل جهاني است» (پل فيروزه, ص3).
خلاصهي کلام اين که در اين حوزهي بسيار وسيع مدرنيته و پست مدرنيتهي جهاني, يگانهسازي و وحدت جهاني نيز قادر نخواهد بود, و چنين قصدي نيز ندارد که از انسان, در سراسر دنيا موجودي يک دست و يک شکل و تکزبان بسازد, چرا که بزرگترين ويژگي و شايد مزيت استثنايي دنيا از نظر تاریخی, در درون اين وحدت بزرگ, هويت بخشيدن به موجوديت فردي انسانها است. آزادي فردي و برابري در مقابل قانون و صاحب شدن جايگاهي در جامعه, قطعاً بزرگترين دستاورد دنياي مدرن براي انسانها بوده است. انساني که حتي با وقوف به اشرف بودن خود در ميان مخلوقات, بدون داشتن هويت, آزادي و استقلال فردي نتوانست به اين شرف آسماني دست يابد.
انـديشهي ارتباط مستقيم انسان با خداي خويش و قرار دادن او در سرآغاز جادهي کمالات الهي و فنا شدن در الله, در مکاتب فکرياي چون عرفان ايراني, گرچه, آغاز حرکت مستقل انسان, جداي از ساير مخلوقات, به سوي کمال بود, ولي به دلايل تاريخي ـ فرهنگيِ حاصل از شرايط دوران قديم (پيش از مدرن) متوقف ماند.
انسان در انديشهي اساطيري است که همپاي تمامي اجزاي هستي, تودهوار آفريده ميشود تا نقش ويژهي خود را در جهت هدف مشترک هستي بازي کند. اين موجود متفاوت زماني ميتواند از تنهي عظيم هستي خود را جدا و متمايز سازد که خرد خود را به عنوان ابزاري نويافته در دست میگيرد, فرديتش را به اثبات میرساند و در مسير تکاملي خود سيری کـند. در برخي مقاطع تاريخ انديشهي بعضي جوامع, اين تمايز شگفت در سايهي عشق و شهود انسانی حاصل میشود (عرفان) و اگر بتواند به حرکت طبیعی خود ادامه دهد ای بسا رویهی ديگر عشق ـ معرفت ـ وضعيتِ مسلط بر انديشه را به دست ميآورد.
به هر تقدير اين توقف حرکت انسان در مسير کمال, عموماً در جوامعي که فرد به آزادي و هويت فردي دست نيافته است, اتفاق ميافتد.
در يک سخن, در دنياي مدرن, با گسترهي جهاني آن, تنها ملتها و اقوامي دوام خواهند آورد که بتواند به فرديت فردي, فرديت قومي و ويژگيهاي اجتماعي خود واقف باشند و آن را به صورتي پويا حفظ کنند.
انسان در هرگونه يگانهسازي و متحدالشکل شدن، ناگزير برخي ويژگيها را با خود حمل خواهد کرد؛ همانگونه که مادر هر کس تنها مادر خود اوست, برخي از ويژگيها نيز از آن اقوام و مجامع مشخص بشري است و زيبايي انسانها نيز در اين تفاوتها و گوناگونيها نهفته است. همانگونه که طبيعت و هستي, گوناگون آفريده شده است و هرگونهاي با شرايط ويژهي خود انطباق حاصل ميکند, که در غير اين صورت محکوم به فنا خواهد بود و اين جز همان منطق ديالکتيکي تحول بشر نيست.
زبان, آداب و رسوم, آيينها, مناسک و انديشهها، ويژگيهاي اقواماند؛ چه در شکلهایی پسنديده يا ناپسند. لازمهي زايل کردن آنها، نابود کردن زمينهي زندگي براي آن گروهها, اقوام يا جوامع است. و ايجاد تغيير در آنها به منظور پيش بردن و توسعه و ترقي, تنها زماني ممکن خواهد بود که بر ويژگيهاي پوياي خود آنان استوار باشـد. تغيير و تحول نيز بر پايههاي سفت و سخت سنت استوار است همانطور که دنيا معترف است که مدرنيته تنها بر بنياد سنت ميتوانست قرار گيرد. بنابراين هر گونه تغيير و پيشرفت و ترقي جوامع بشري عمدتاً بايد و ميتواند که بر ويژگيهاي پوياي قومي و بومي آنان اتفاق بيفتد.
متأسفانه در نظام آموزشي و پرورشي ما, باتوجه به واقعيت تنوع زيبای قومي در اين سرزمين وسيع با گوناگونيهاي اقليمي, فکري و فرهنگي و اتفاقات تاريخي منطقهاي و غيره, هيچگونه التفاتي به آنها نشده است. اگر به جد به دنبال يافتن نقائص يا علل و عوامل زوال در برخي عرصههاي سرزمين, فکر و فرهنگ خويش هستيم, بايد بپذيريم که شيوههاي آموزش رسمي که در سراسر ايران از يک مرکز آموزشي واحد صادر ميشود, به دليل ناديده گرفتن مسائل زباني, گويشهاي متفاوت و لهجهها, يکي از اصيلترين و مؤثرترين عوامل بيسوادي و عقبماندگي تاريخي ما است. نبايد فراموش کرد که يکي از ارکان اصلي مدرنيته (وجه فرهنگي) و مدرنيزاسيون (وجه اجتماعي ـ اقتصادي) اموزش همگاني است. در جايي که آموزش زبان رسمي و معيار, از اصول صحيح آموزش زبان دوم, در مناطق غيرفارسي زبان پيروي نکند (با ذکر اين نکته که منظور از صفت «دوم», نه ارزشگذاري بلکه ذکر ترتيب تقدم و تأخر آموختن زبانهاست) طبيعتاً تسلط کامل و حتي نسبي به زبان رسمي, خواندن و نوشتن بسيار دشوار و حتي ناممکن خواهد بود. و اين نقص در آموزش همگاني, منجر به توقف و تخريب آگاهي و معرفت جمعي مردمان خواهد گشت.
تلاش مذبوحانه و معصومانه کودکان غيرفارسي زبان براي آموختن زبان فارسي از طريق کتابهايي که به منظور آموزش زبان تدوين نشدهاند, تنها به صرف انرژي بيثـمر آنان و از دست دادن اعتـماد به نفس و تواناييهاي روحي و فکريشان منجر ميشود و اين در واقع نقض غرض است و زبان زيباي فارسي نه تنها آموخته نميشود بلکه به علت آموزش غلط آن و افتادنش زير دست و پاي آموزش غلط تـخريب مـيشود و در مقابل تحولات فرهـنگي جهاني نيز دوام نميآورد.
در مورد مسألهي آموزش دو موضوع اساسي قابل توجه است: يکي عنايت به آموزش رسمي زبان مادري (و حتي در محدودهي گويشها و لهجهها) و ديگري آموزش صحيح و اصولي زبان رسمي و اصلاح نحوهي آموزش. نگاهي به ميانگين زمان مطالعه در ايران به خوبي بيانگر فاجعهاي است که گرفتارش هستيم. علاوه بر مشکلات ناشي از خط فارسي, مشکل عدم آموزش اصولي زبان رسمي نيز به توقف انديشه و انحطاط فرهنگي ميانجامد.
ما اگر ميخواهيم که کودکانمان رشد فکري, روحي و شخصيتي درستي داشته باشند بايد توجه داشته باشيم که کودکان,مثل بزرگسالان, براي ورود به زندگي اجتماعي خويش ناگزير بايد مراحلي را طي کنند و جسم و روح و انديشه و شخصيت خود را در اين رهگذر شکل متناسب و مقبول جامعه بشري بدهند.
در اين مسير اجتماعي شدن, بسياري زير و بمها و پيچ و خمها, کودک را در خود گرفتار ميکند. اگر بزرگسالان بخواهند اين مسيرها را از تلاطمات و ناهـمواريهاي نابـجا و مصنوع دست خويش بـيانبارند, طبيعي است که عـابر بيتجربه اين جاده گذر, سالم و سربلند به سرمنزل خود نخواهد رسيد.
يکي از شيوههاي اساسي مراحل اجتماعي شدن, به ويژه در سنين کودکي تلاش براي شبيهسازي خود با «ديگرانِ مهم» است. کودک در بازيهاي خيالي خويش, مرتب خود را در نقش انسانهاي مهم زندگيش, مادر, پدر, معلم, رهبران اجتماعي و غيره جاي ميدهد و با انجام خيالي وظايف آنان, با در آمدن به هيئت و شکل و شمايل آنان, با تقليد نوع گفتار و رفتار آنان, خود را براي ورود به جامعه و پذيرش در آنجا آماده ميکند.
سخن در اين باره و مراحل و شيوههاي اجتماعي شدن بسيار است. در اينجا تنها منظور اشاره داشتن به نکتهاي است به نام زبان و تقليد کودکان از «ديگرانِ مهم». همگي ميدانيم که نخستين انسانهاي مهم خارج از وجود خودمان, مادر و سپس پدر و بـه تدريج ساير اعضاي خانواده و جامعه است. زماني که کودک دقيقترين ابزار ارتباطي خويش يعني زبان خود را که از «مهمترين فردخارج از خود (مادر) گرفته است فاقد اعتبار اجتماعي ببيند, هيچ نقش و منزلت اجتماعي معتبري براي خود قائل نخواهد شد, زيرا الگوي برجستهي او (مادر) فاقد ابزار ارتباطي معتبر و ارزشمند است. فاجعه زماني دامنهدارتر ميشود که به ناگزير, به ابزار معتبر و رسميِ ارتباطي روي ميآورد ولي آن نيز نه به شيوهي اصولي و نه به طور لازم و کافي در اختيارش قرار نميگيرد.
مسألهي وجود زبان رسمي يا زبان معيار (کتبي و شفاهي) در هر جامعهاي به لحاظ علمي شناخته شده و پذيرفته شده است. هيچ ديدگاه علمي بر عليه وجود زبانهاي رسمي قيام نميکند, بلکه صبحت بر سر چگونگي دست يافتن به اين ابزار رسمي است که در عمل وقتي روشهاي اصولي براي دستيابي به آن نباشد, اصولاً هدف اوليه نقض خواهد شد چرا که به تدريج به تضعيف و تخريب آن زبان رسمي منجر خواهد شد. از سوي ديگر چون امکان حضور و رشد صحيح زبانهاي بومي را فراهم نکردهايم, آنها نيز دچار لکنت و زوال خواهند شد و در اينجا به نظر ميرسد که هيچ راه چارهاي نميماند جز پذيرش و مسلط کردن زبان سوم که قاعدتاً ميبايد با پرچم اقتدار سياسي, اقتصادي و فرهنگي خويش پيش بيايد.
|