|دوشنبه 3 دي 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : يکشنبه 14 مهر 1398     |     کد : 149

دکتر مینو امیر قاسمی

جهاني شـدن و زبان مادري

اي بسا دو ترک چون بيگانگان­         اي بسـا رومـي و تـرک هـمزبان

مجموعه مقالات 1388
 
جهاني شـدن و زبان مادري
 
اي بسا دو ترک چون بيگانگان­         اي بسـا رومـي و تـرک هـمزبان
هرچه دنيا پيچيده­تر و بزرگتر به نظر مي­آيد, انسان­ها در سراسر جهان به يکديگر نزديک­تر مي­شوند. طبيعي است که این نزديکي, ناشي از نوعي پيوند عاطفي نيست بلکه سرعت و تغييرات جهاني, وسايل ارتباط جمعي گسترده­تر و پيچيده­تر، و اهداف مشترک جهاني انسان­ها را در مجموعه­اي به نام دهکده­ي بزرگ جهاني جمع مي­کند. دهکده­اي که علي­الاصول همه بايد زبان يکديگر را بفهمند, مثل هم فکر کنند, مثل هم لباس بپوشند ودر اين ميان اگر کسي وارد اين بازيِ همـگون­سازي نشود, طبعاً محکوم به فناست. با همه­ي اين احوال هنوز نمي­توان به زيباييِ تنوع­هاي طبيعي و انساني شک کرد. هنوز چيزي از انسان باقي است تا دگرانديشي­ها و دگربودگي­ها را بپسندد و تفاوت­ها را ارج بگذارد و زيبايي هستي را در تنوع آن بيابد.
منافع اقتصادي و سياسي جهاني­سازان, مطابق با منطق سرمايه­ي جهاني، ايجاب مي­کند که دنيا را متناسب با شرايط خود تغيير بدهند؛ ولي اگر خودِ اِقوام, سرزمين­ها و مردمانِ مختلف نيز تيشه­ي يگانه­سازي به ريشه­ي تنوع خويش بزنند, جز تخريب حاصلي نخواهند برد. اگر تفاوت­ها را از بين ببريم, اگر معرفت و آگاهي اقوام و نحوه­ي زبان و زندگي­شان را بر تختخواب «پرو کروست»[1] سرو ته بزنيم, بي­شک امکان درک و فهم متقابل انساني را گم خواهيم کرد. ما عموماً خود را در عناصر متفاوت با ديگران است که مي­توانيم بشناسيم و بفهميم. اگر اين تفاوت­ها به هر دليل و شکلي از بين برود (که قطعاً يکي از طرفينِ تفاوت است که به نفع ديگري و با فشار ديگري از بين مي­رود) هيچ چيز برطرف مقابل نخواهد افزود. چون تازه کسي يا چيزي را بطور تصنعي شبيه خود مي­سازد, اگر منظور از اين شبيه­سازي ايجاد اتحاد و افزودن قدرت واقتدار و.. خويش، است که صرف شباهت­هاي اجباري نمي­تواند به اتحاد بيانجامد و عموماً در طول تاريخ ديده­ايم که اتحاد اقوام و سرزمين­ها نه به خاطر زدودن تفاوت­هايشان بلکه به خاطر نزديک شدن منافع, اهداف و انديشه­هايشان بوده است. و اگر منظور تخريب و نابود کردن عنصر متفاوت ديگر است, قطعاً با مقاومت روبرو خواهد شد و زماني که واقعاً قصد نابودي در کار نباشد, اين رويارويي و کشاکش­هاي از سر ناآگاهي, تنها به زوال انرژي دو طرف منجر خواهد شد.
گرچه ما ايراني­ها, هنوز به معناي دقيق کلمه, وارد دنياي مدرن نشده­ايم؛ و هنوز با پيشرفت­ها و معضلات تکنولوژي, علم و عقلانيت, دست به گريبان نيستيم, ولي با سرعتي که دنيا در جهت مدرنيته و تغييرات و تحولات ويژه­­ي اين دوران جديد پيش مي­رود, ما يا هر جامعه­ي ديگري که مستقيماً در اين تحولات سهيم نيست, چه بخواهيم و چه نخواهيم, متأثر از آن خواهيم شد. تحولات بزرگ جهاني به واقع اين بار مرزهاي جغرافيايي, سياسي و اقتصادي خود را به گستردگي «دهکده­ي بزرگ جهانی» گشوده است و دنياي مدرن مي­خواهد که تمام جهان را ببلعد.
نياز روزافزون به منابع اقتصادي دنيا, نه فقط براي به کار انداختن کارخانه­هاي عظيم سرمايه­داري جهاني, بلکه براي تسخير فضا, اقتدار جهاني سياست را نيز مي­طلبد و طبيعتاً قلمرو فرهنگ، نخستین قلمرو جهاني است که بايد وارد کانال­هاي مکنده­ي دهکده­ي بزرگ شود. يگانه­سازي فرهنگيِ جهاني، بسيار سريع­تر و قدرتمند­تر از تلاش براي ايجاد وحدت­هاي ملي, قومي يا قبيله­اي عمل مي­کند و شايد بسيار زودتر از آن که زبان رسمي يک جامعه چتر کامل خود را بر سر تمامي اقوامش بگستراند, زبان انگليسي, زير سايه­ي قدرت­هاي سياسي و اقتصادي جهاني, سوار بر بال تکنولوژي اطلاعاتي و سايبرنتيک, در تمامي جوامع, بر صدر زبان­ها و انديشه­ها بنشيند.
کره خاک ديگر براي ساکنانش خيلي بزرگ نيست, انسان­ها در حياط خلوت خانه­هاي يکديگر زندگي مي­کنند. فن­آوري­هاي شگفت­انگيز قبل از آن که انسان هزاره­ي سوم الفباي مدارا را آموخته و گوش سپردن به گفته­هاي ديـگران را تـمرين کرده يا خود را از نظر فرهـنگي براي تعاملي همه­جانـبه آماده کرده باشد, او را با سرعتي گيج­کننده به ميدان جهاني شدن مي­کشاند و از او مي­خواهد هويت و ويژگي­هاي قومي و فرهنگي خود را که واقعیتی غیرقابل انکار است در پیشگاه توهم بزرگ جهانی شدن قربانی کند و فراموش کند که  «خرد بومي و جمعي, خاستگاه درک متقابل جهاني است» (پل فيروزه, ص3).
خلاصه­ي کلام اين که در اين حوزه­ي بسيار وسيع مدرنيته و پست مدرنيته­ي جهاني, يگانه­سازي و وحدت جهاني نيز قادر نخواهد بود, و چنين قصدي نيز ندارد که از انسان, در سراسر دنيا موجودي يک دست و يک شکل و تک­زبان بسازد, چرا که بزرگترين ويژگي و شايد مزيت استثنايي دنيا از نظر تاریخی, در درون اين وحدت بزرگ, هويت بخشيدن به موجوديت فردي انسان­ها است. آزادي فردي و برابري در مقابل قانون و صاحب شدن جايگاهي در جامعه, قطعاً بزرگترين دستاورد دنياي مدرن براي انسان­ها بوده است. انساني که حتي با وقوف به اشرف بودن خود در ميان مخلوقات, بدون داشتن هويت, آزادي و استقلال فردي نتوانست به اين شرف آسماني دست يابد.
انـديشه­ي ارتباط مستقيم انسان با خداي خويش و قرار دادن او در سرآغاز جاده­ي کمالات الهي و فنا شدن در الله, در مکاتب فکري­اي چون عرفان ايراني, گرچه, آغاز حرکت مستقل انسان, جداي از ساير مخلوقات, به سوي کمال بود, ولي به دلايل تاريخي ـ فرهنگيِ حاصل از شرايط دوران قديم (پيش از مدرن) متوقف ماند.
انسان در انديشه­ي اساطيري است که همپاي تمامي اجزاي هستي, توده­وار آفريده مي­شود تا نقش ويژه­ي خود را در جهت هدف مشترک هستي بازي کند. اين  موجود متفاوت زماني مي­تواند از تنه­ي عظيم هستي خود را جدا و متمايز سازد که خرد خود را به عنوان ابزاري نويافته در دست می­گيرد, فرديتش را به اثبات می­رساند و در مسير تکاملي خود سيری کـند. در برخي مقاطع تاريخ انديشه­ي بعضي جوامع, اين تمايز شگفت در سايه­ي عشق و شهود انسانی حاصل می­شود (عرفان) و اگر بتواند به حرکت طبیعی خود ادامه دهد ای بسا رویه­ی ديگر عشق ـ معرفت ـ وضعيتِ مسلط بر انديشه را به دست مي­آورد.
به هر تقدير اين توقف حرکت انسان در مسير کمال, عموماً در جوامعي که فرد به آزادي و هويت فردي دست نيافته است, اتفاق مي­افتد.
در يک سخن, در دنياي مدرن, با گستره­ي جهاني آن, تنها ملت­ها و اقوامي دوام خواهند آورد که بتواند به فرديت فردي, فرديت قومي و ويژگي­هاي اجتماعي خود واقف باشند و آن را به صورتي پويا حفظ کنند.
انسان در هرگونه يگانه­سازي و متحدالشکل شدن، ناگزير برخي ويژگي­ها را با خود حمل خواهد کرد؛ همان­گونه که مادر هر کس تنها مادر خود اوست, برخي از ويژگي­ها نيز از آن اقوام و مجامع مشخص بشري است و زيبايي انسان­ها نيز در اين تفاوت­ها و گوناگوني­ها نهفته است. همان­گونه که طبيعت و هستي, گوناگون آفريده شده است و هرگونه­اي با شرايط ويژه­ي خود انطباق حاصل مي­کند, که در غير اين صورت محکوم به فنا خواهد بود و اين جز همان منطق ديالکتيکي تحول بشر نيست.
زبان, آداب و رسوم, آيين­ها, مناسک و انديشه­ها، ويژگي­هاي اقوام­اند؛ چه در شکل­هایی پسنديده يا ناپسند. لازمه­ي زايل کردن آنها، نابود کردن زمينه­ي زندگي براي آن گروه­ها, اقوام يا جوامع است. و ايجاد تغيير در آنها به منظور پيش بردن و توسعه و ترقي, تنها زماني ممکن خواهد بود که بر ويژگي­هاي پوياي خود آنان استوار باشـد. تغيير و تحول نيز بر پايه­هاي سفت و سخت سنت استوار است همان­طور که دنيا معترف است که مدرنيته تنها بر بنياد سنت مي­توانست قرار گيرد. بنابراين هر گونه تغيير و پيشرفت و ترقي جوامع بشري عمدتاً بايد و مي­تواند که بر ويژگي­هاي پوياي قومي و بومي آنان اتفاق بيفتد.
متأسفانه در نظام آموزشي و پرورشي ما, باتوجه به واقعيت تنوع زيبای قومي در اين سرزمين وسيع با گوناگوني­هاي اقليمي, فکري و فرهنگي و اتفاقات تاريخي منطقه­اي و غيره, هيچ­گونه التفاتي به آنها نشده است. اگر به جد به دنبال يافتن نقائص يا علل و عوامل زوال در برخي عرصه­هاي سرزمين, فکر و فرهنگ خويش هستيم, بايد بپذيريم که شيوه­هاي آموزش رسمي که در سراسر ايران از يک مرکز آموزشي واحد صادر مي­شود, به دليل ناديده گرفتن مسائل زباني, گويش­هاي متفاوت و لهجه­ها, يکي از اصيل­ترين و مؤثرترين عوامل بي­سوادي و عقب­ماندگي تاريخي ما است. نبايد فراموش کرد که يکي از ارکان اصلي مدرنيته (وجه فرهنگي) و مدرنيزاسيون (وجه اجتماعي ـ اقتصادي) اموزش همگاني است. در جايي که آموزش زبان رسمي و معيار, از اصول صحيح آموزش زبان دوم, در مناطق غيرفارسي زبان پيروي نکند (با ذکر اين نکته که منظور از صفت «دوم», نه ارزش­گذاري بلکه ذکر ترتيب تقدم و تأخر آموختن زبان­هاست) طبيعتاً تسلط کامل و حتي نسبي به زبان رسمي, خواندن و نوشتن بسيار دشوار و حتي ناممکن خواهد بود. و اين نقص در آموزش همگاني, منجر به توقف و تخريب آگاهي و معرفت جمعي مردمان خواهد گشت.
تلاش مذبوحانه و معصومانه کودکان غيرفارسي زبان براي آموختن زبان فارسي از طريق کتاب­هايي که به منظور آموزش زبان تدوين نشده­اند, تنها به صرف انرژي بي­ثـمر آنان و از دست دادن اعتـماد به نفس و توانايي­هاي روحي و فکري­شان منجر مي­شود و اين در واقع نقض غرض است و زبان زيباي فارسي نه تنها آموخته نمي­شود بلکه به علت آموزش غلط آن و افتادنش زير دست و پاي آموزش غلط تـخريب مـي­شود و در مقابل تحولات فرهـنگي جهاني نيز دوام نمي­آورد.
در مورد مسأله­ي آموزش دو موضوع اساسي قابل توجه است: يکي عنايت به آموزش رسمي زبان مادري (و حتي در محدوده­ي گويش­ها و لهجه­ها) و ديگري آموزش صحيح و اصولي زبان رسمي و اصلاح نحوه­ي آموزش. نگاهي به ميانگين زمان مطالعه در ايران به خوبي بيانگر فاجعه­اي است که گرفتارش هستيم. علاوه بر مشکلات ناشي از خط فارسي, مشکل عدم آموزش اصولي زبان رسمي نيز به توقف انديشه و انحطاط فرهنگي مي­انجامد.
ما اگر مي­خواهيم که کودکانمان رشد فکري, روحي و شخصيتي درستي داشته باشند بايد توجه داشته باشيم که کودکان,مثل بزرگسالان, براي ورود به زندگي اجتماعي خويش ناگزير بايد مراحلي را طي کنند و جسم و روح و انديشه و شخصيت خود را در اين رهگذر شکل متناسب و مقبول جامعه بشري بدهند.
در اين مسير اجتماعي شدن, بسياري زير و بم­ها و پيچ­ و خم­ها, کودک را در خود گرفتار مي­کند. اگر بزرگسالان بخواهند اين مسيرها را از تلاطمات و ناهـمواري­هاي نابـجا و مصنوع دست خويش بـيانبارند, طبيعي است که عـابر بي­تجربه اين جاده­ گذر, سالم و سربلند به سرمنزل خود نخواهد رسيد.
يکي از شيوه­هاي اساسي مراحل اجتماعي شدن, به ويژه در سنين کودکي تلاش براي شبيه­سازي خود با «ديگرانِ مهم» است. کودک در بازي­هاي خيالي خويش, مرتب خود را در نقش انسان­هاي مهم زندگيش, مادر, پدر, معلم, رهبران اجتماعي و غيره جاي مي­دهد و با انجام خيالي وظايف آنان, با در آمدن به هيئت و شکل و شمايل آنان, با تقليد نوع گفتار و رفتار آنان, خود را براي ورود به جامعه و پذيرش در آنجا آماده مي­کند.
سخن در اين باره و مراحل و شيوه­هاي اجتماعي شدن بسيار است. در اينجا تنها منظور اشاره داشتن به نکته­اي است به نام زبان و تقليد کودکان از «ديگرانِ مهم». همگي مي­دانيم که نخستين انسان­هاي مهم خارج از وجود خودمان, مادر و سپس پدر و بـه تدريج ساير اعضاي خانواده و جامعه است. زماني که کودک دقيق­ترين ابزار ارتباطي خويش يعني زبان خود را که از «مهم­ترين فردخارج از خود (مادر) گرفته است فاقد اعتبار اجتماعي ببيند, هيچ نقش و منزلت اجتماعي معتبري براي خود قائل نخواهد شد, زيرا الگوي برجسته­ي او (مادر) فاقد ابزار ارتباطي معتبر و ارزشمند است. فاجعه زماني دامنه­دارتر مي­شود که به ناگزير, به ابزار معتبر و رسميِ ارتباطي روي مي­آورد ولي آن نيز نه به شيوه­ي اصولي و نه به طور لازم و کافي در اختيارش قرار نمي­گيرد.
مسأله­ي وجود زبان رسمي يا زبان معيار (کتبي و شفاهي) در هر جامعه­اي به لحاظ علمي شناخته شده و پذيرفته شده است. هيچ ديدگاه علمي بر عليه وجود زبان­هاي رسمي قيام نمي­کند, بلکه صبحت بر سر چگونگي دست يافتن به اين ابزار رسمي است که در عمل وقتي روش­هاي اصولي براي دستيابي به آن نباشد, اصولاً هدف اوليه نقض خواهد شد چرا که به تدريج به تضعيف و تخريب آن زبان رسمي منجر خواهد شد. از سوي ديگر چون امکان حضور و رشد صحيح زبان­هاي بومي را فراهم نکرده­ايم, آنها نيز دچار لکنت و زوال خواهند شد و در اينجا به نظر مي­رسد که هيچ راه چاره­اي نمي­ماند جز پذيرش و مسلط کردن زبان سوم که قاعدتاً مي­بايد با پرچم اقتدار سياسي, اقتصادي و فرهنگي خويش پيش بيايد.
 
 
 


PDF