|پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : شنبه 1 تير 1398     |     کد : 137

مینو امیر قاسمی

بررسي نظام فکري ـ سياسي جامعه­ ي ايران - براساس کهن­ الگويي اساطيري (جم)

جم (= جمشيد) به عنوان نخستين پادشاه روي زمين و سرزمين او در دوران طلايي خود در انديشه­ي ايران باستان, حکم بر تکرار کهن ـ الگوي پادشاهي در تاريخ ايران مي­دهد. ويژگي­هاي جم که انتصابش به شاهي از سوي خود اهورامزدا صورت مي­گيرد, به جهت آسماني بودنش قدسي و غيرقابل تغيير است. اعتلا و کمال سرزمين, وابسته به وجود شخص شاه است. شاهِ نيک سرزمين نيک دارد و اگر شاه به هر دليل فرَه­ي خود را از دست بدهد, سرزمينش نيز همراه با خود او محکوم به سقوط و اضمحلال يا فنا است.

بررسي نظام فکري ـ سياسي جامعه­‌ي ايران
براساس کهن­ الگويي اساطيري (جم)


مینو امیر قاسمی



فهرست
 
 
بررسي نظام فکري ـ سياسي جامعه­ي ايران بر اساس کهن­الگويي اساطيري (جم)  
  چکيده  
  مقدمه 1
  طرح مساله و اهميت آن 1
  مباني نظري 2
  1ـ جم الگوي شهرياري 2
  2ـ وظايف سه­گانه­ي جم 5
  3ـ گناه جم 6
  4ـ خدمات دوره­اي فرمانروايي جم 8
  5ـ جم در شاهنامه 9
  نتيجه­گيري 11
  منابع 13
       
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
بررسي نظام فکري ـ سياسي جامعه­ي ايران براساس کهن­الگويي اساطيري (جم)
 
چکيده
اسطوره به عنوان فرمي از انديشه حامل کهن ـ الگو (آرکه­تيپ)هاي مختلفي است که مکرر کردن آن الگوهاي مقدس, نظم و نظام مقبول و مطلوب جامعه را تعيين مي­کند.
جم (= جمشيد) به عنوان نخستين پادشاه روي زمين و سرزمين او در دوران طلايي خود در انديشه­ي ايران باستان, حکم بر تکرار کهن ـ الگوي پادشاهي در تاريخ ايران مي­دهد. ويژگي­هاي جم که انتصابش به شاهي از سوي خود اهورامزدا صورت مي­گيرد, به جهت آسماني بودنش قدسي و غيرقابل تغيير است. اعتلا و کمال سرزمين, وابسته به وجود شخص شاه است. شاهِ نيک سرزمين نيک دارد و اگر شاه به هر دليل فرَه­ي خود را از دست بدهد, سرزمينش نيز همراه با خود او محکوم به سقوط و اضمحلال يا فنا است.
نگارنده در اين نوشته سعي کرده است تداوم تاريخي يک الگوي اساطيري را نشان دهد و معتقد است که رهايي از دايره­ي بسته­ي کهن ـ الگوها مستلزم شناخت ريشه­اي آنهاست.
 
واژگان کليدي: جم، کهن­الگو، شهريار، ايزدمهر، گناه جم، فرَه، وظايف جم/شهريار.
 
 
مقدمه
در يک بافت اجتماعي, قدرت را مي­توان به عنوان يک پديده­ي اجتماعي که در برقراري روابط اجتماعي بروز مـي­کند, توانايـي تعيين رفتار ديگران قلمداد نمود. گر چه فلاسفه و نظريه­پردازان از زمان افلاطون و ارسطو به مسأله­ي فرمان­برداري و فرمان­فرمايي توجه کرده­اند اما موضوع قدرت و اِعمال آن در اجتماع هنوز يکي از پيچيده­ترين مسائل جامعه­شناسي به شمار مي­رود.
اهميت ساختار قدرت در جامعه و پيامدهاي آن اين مقوله را از حد يک موضوع سياسي فراتر مي­برد و درک آن را با بررسي­هاي جامعه­شناختي ممکن مي­سازد.
در برپايي هر جامعه و حاکميت قدرت سياسي, فکري, فرهنگي و اقتصادي در نظام آن, مواردي وجود دارد که تفسير و تحليل آنها مستلزم شناخت کهن­الگوهاي آن است گاهي اين مسأله جز با نگرش ژرف به اساطير و تحليل نمونه­هاي اوليه هستي در شکل انديشه اساطيري ممکن نمي­شود.
اين الگوها به عنوان نمونه­هاي مقدس و آغازين توسط نظام ديني اقوام اسطوره­پرداز ساخته و پرداخته شده و در اختيار آفريده­هاي جهان مادي قرار گرفته­اند تا نمونه و تکرار شوند. خروج از قانون اين الگوها تجاوز به ساحت قدسي آنها قلمداد شده و ممنوع است و اين الگوي آغازين سرمشق جوامع مي­گردد.
تأکيد بر چنين نظمي در انديشه­هاي اجتماعي در مناطقي که با حضور واقعي يا تشريفاتي فردي در رأس قدرت مواجه هستيم بيشتر به چشم مي­خورد و سير و بررسي اين نظام­ها خصوصياتي مشترک در باره­ي آنها به دست مي­دهد. اگر چه بررسي علل تدوام چنين الگوهايي در اين جوامع مهم­تر از بررسي صرف چگونگي به وجود آمدن اين نظام­ها و انديشه­ها به نظر مي­رسد ولي توجه به اين نکته ضروري است که اگر چگونگي آنها شناخته نشود بررسي علل حضور و تدوام آنها تا به امروز ممکن نخواهد بود.
 
طرح مسأله و اهميت آن
جامعه­ي ايراني يقيناً يکي از نمونه­هاي نادري است که با وجود رويارويي با حوادث تاريخي بسيار پابرجا مانده است. شايد يکي از دلايل اين پابرجاييِ شگفت­انگيز تمايل در حفظ الگوها, چه اساطيري و چه سنتي در جامعه­ي ايران باشد. در دوره­هاي مختلف تاريخي شرايط و نيازهاي جامعه به گونه­اي زيرکانه در قالب کهن­الگوهاي آغازين فرو رفته و ايران را در برابر حوادث و تندبادهاي تاريخ حفظ نموده است؛ چنين محافظتي لزوماً در تمامي ابعاد, نتيجه­اي مثبت به بار نياورده است.
هر چند کهن­الگوها يا نمونه­هاي آغازين بنا به ضرورت­هاي تاريخي گاهي جابه­جا مي­شوند, وظايفشان تحديديا تکثير مي­گردد يا گاهي تغيير چهره مي­دهند اما ستون استوار ساختار اين الگوها با تلاش اقوام و با قدرتي اعجاب­آور حفظ مي­شود و ستوني سخت و انعطاف­ناپذير در برابر تحولات و تغييرات لازم مي­سازد.
به عنوان نمونه، فره­ي يکپارچه­ي شاهي جم, در دوره­اي که ظاهراً نيروهاي سياسي حاکم ايجاب مي­کند, به سه فره­ي اساطيري تقسيم مي­شود و اين تقسيم قدرت شاه آغازين منجر به شکل­گيري کهن­الگويي مي­شود که در طول تاريخ شاهنشاهي ايران حفظ مي­گردد و در دوران اخير آن را به صورت شعار «خدا ـ شاه ـ ميهن» به خاطر داريم.
اين مقاله قصد آن دارد با بررسي چگونگي شـکل­گيري کهن­الگوي شـهرياري در اساطير ايراني عناصر اوليه­ي تشکيل نظام فکري ـ سياسي در جامعه­ي ايران را با توجه به اين نکته که داوري درباره­ي ارزش­هاي اساطيري با داوري آن الگوها در دوره­هاي بعدي تفاوت کيفي دارد، باز شناسد.
 
مباني نظري:
1ـ جم الگوي شهرياري
جم (Jam),  (Jamšhid)در زبان پهلوي  و در اوستا (Yima) و در سنسکريت (Yama) يکي از چهره­هاي کهنسال ادبيات اساطير هند و ايراني است, او نه تنها در قلمرو اساطير بلکه در انديشه­ي تاريخي ايرانيان به عنوان کهن­الگوي شهرياري در ايران، جايگاه, ويژگي­ها و وظايف مختص به خود دارد.
جـم از مـوهبت­هايـي ازلي و ابـدي برخـوردار است و هـمين مـسأله در قالـب انـديشه حاکـم بر تاريـخ فکري ـ سياسي ايرانيان به يکي از علل اساسي رکود و انجماد حرکت­هاي سياسي ـ حکومتي مبدل مي­گردد.
اينجاست که واقعيت ستبر تاريخي از درون ساختار اسطوره­اي سر بر مي­کشد و وقتي زمان اسطوره به سر مي­آيد هنوز منافع گروه­ها و دسته­جاتي بر حفظ و محافظت برخي از جنبه­هاي آن و رد برخي ديگر حکم مي­کند و آنها را از دسترس تغييرات تاريخي دور مي­کند, آنگاه چهره­ي زيباي اسطوره به جهت تناسب با زمان با سودجويي­ها آلوده شده و اين بار هيبت اسطوره در هيأت تاريخ واقعي ساخته مي­شود.
«در اساطير ودايي جم سرور جهان مردگاني است که به سعادت ابدي رسيده­اند يعني فرمانرواي بهشت برين ... او حتي گاه نام خداوند دارد هر چند مشخصاً و مستقيماً به اين نام خوانده نشده و تنها سمت مشخص او شاه بودن است» (بهار؛ 1373: 601 ـ 175).
جم، چنانکه طبيعت اساطير, شخصيت­ها و پديده­هاي آن ايجاب مي­کند به مرور زمان و در ميان اقوام متعدد آريايي جلوه­هاي گوناگون به خود مي­گيرد. گاهي به صورت نخستين انسان, گاهي در کسوت پادشاه سرزمين مردگان و گاهي همراه با خواهرش «يمي» (Yami) در مقام نخستين پدر و مادر ابناي بـشر و متصف به صفاتي چون «حامي», «نگهبان», «راهبر», «نجات­بخش» و «گسترنـده­ي زمين» متجلي مي­شود. جلوه­ي شهرياري جم وجه مشترک همه­ي نقش­ها و چهره­ها است و در منابع متأخر ايراني او را فقط در همين نقش به عنوان نخستين شهريار جهان مي­يابيم.
او در آغاز قدرت و اسباب شهرياري را از هرمزد مي­گيرد و خود نيز تجلي عيني و زميني يکي از قدرتمندترين ايزدان (مـهر) است. سرزمين تحت سلطه و فرمانروايـي جـم مدينـه فاضله­اي است که با لغزش و خطاي شخص پادشاه فرو مي­پاشد.
جم در تدارک فرمانروايي خود از نيروهاي آسماني ياري مي­گيرد و خواسته­هاي او تسلط بر همه­ي سرزمين­ها و مردمان و ديوان, پروردن رمه­ها, برچيدن ميرايي از جهان هستي, مهار کردن نيروهاي منفي طبيعت, ناميرندگي چهارپايان و مردمان و پايان­ناپذير کردن آبها و گياهان است, او با دست يافتن به توانايي­هاي مطلوب و کمال آرزوي خويش به فرمانروايي هفت کشور, مردمان ديوان و پريان دست مي­يابد و نمونه­ي کامل يک فرمانروا مي­گردد.
از آنجا که مطابق متن ونديداد شهرياري جم با پيشنهاد هرمزد حاصل مي­شود پس اساساً شهرياري وديعه­اي ارزاني شده از سوي برترين قدرت آسماني است و مردمان در انتخاب او نقشي ندارند؛ هم­چنانکه در بد و خوبِ مُلک.
«آنگاه اي زردشت، من كه اهورامزدا هستم، به او [جم] گفتم: ...پس جهان مرا فراخ كن، پس جهانِ مرا ببالان، پس حامي، پاسدار و نگاهبان جهان من باش! ...آنگاه جم زيبا به من چنين پاسخ داد: من جهان تو را ببالانم، من جهان ترا حامي، پاسدار و نگهبان باشم. در فرمانروايي من نه باد سرد باشد نه باد گرم، نه بيماري نه مرگ» (كريستين سن؛ 1368: 302).
در آثاري که به ما رسيده, جم, شباهت­هاي مشخص و غيرقابل انکاري با ايزدمهر دارد و اين ارتباط و پذيرش بسياري از وظايف مهر از جانب جم به عنوان شهريار روي زمين ارتباط ازلي او را با خدايان تأئيد کرده و اين اعتقاد نيز اعتباري ازلي مي­يابد.
«مهر در اصل ايزدي است شريک در فرمانروايي جهان, برکت بخشنده و حامي پيمان. سپس در اثر تحولات اجتماعي اين ايزد در جامعه­ي ايراني تبديل به ايزد همه­ي طبقات مي­گردد و در کـنار وظايف برکت­بخشي و حمايت از پـيمان وظايف جنگي بسياري بر عـهده­ي او گذاشته مي­شود و در نتيجه مهر, تبديل به ايزدي مي­شود که حامي هر سه طبقه سنتي جامعه است» (بهار؛ 1362: 49 ـ 48) پابه­پاي تغيير نقش مهر چهره­ي جم نيز مطابق ويژگي­هاي ايزد زمانه­ي خويش تغيير مي­کند و در هر دوره­اي همان شکل به عنوان صورت ازلي معرفي مي­شود.
هر شهرياري مانند جم وظايف و خصوصيات الهي را به خود مي­گيرد و حاکم خداگونه روي زمين مي­شود به اين ترتيب ايزد در هر زمان خصوصيات خود را به شهريار همان دوران منتقل مي­کند.
جم همان کارهايي را روي زمين انجام مي­دهد که ايزدمهر در آسمان, جم نمايند­ه­ي آسماني مردم, نيايشگر و قرباني­کننده و عامل پيوند انسان و طبيعت است, از آنجا که او حامي مردم, چارپايان, گياهان و انتظام­بخش مردمان است, مدينه فاضله­ي وي نيز مثل نمونه­ي آسماني آن, از فروغ کمال و بي­مرگي منوَر است. جم با نيروهاي آسماني پيوند دارد. او علاوه بر اين که فرمان و نشان شاهي خود را از هرمزد مي­گيرد, براي ا نجام کارهاي ديگر به نيروهاي آسماني متوسل مي­شود. او با نيايش و قرباني و نذرهايي که براي نيروهاي مختلف مي­کند به آرزوهايش دست مي­يابد (بندهايي از يشت 5 و 9 و 13 و 15 و 17 اوستا) و به اين ترتيب با به دست آوردن توانايي و رسيدن به کمال لازم نمونه­ي کاملي از شهرياري و فرمانروايي را ارائه مي­دهد. چنين کمالي منحصر به جم و تاريخ اساطيري ايراني نيست و در جاهاي ديگر نيز نظاير اين قدرت را سراغ داريم مثلاً فرمانروايان مصر در طول حيات خود منزلت خدايي داشتند. «... او نه تنها مدعي سلطنت بر مصر که مدعي تسلط بر همه­ي سرزمين­ها و ملت­ها بود, سرتاسر عالم از شرق تا غرب همه گستره­ي مدار عظيم خورشيد آسمان و آن چه در آن قرار دارد, زمين و هر چه روي آن هست, هر جانوري که بر دو يا چهار پا راه مي­رود, همه­ي پرندگان و جنبندگان همه­ي جهان داشته­هايش را به او پيشکش مـي­کند. در واقع آن چه که بر ـ خورشيد ـ خدا اطلاق مي­شد به طور جزمي به فرمانرواي مصر قابل اسناد بود عناوين او مستقيماً از عناوين خورشيد ـ خدا اخذ مي­شد» (فريزر؛ 1383: 145).
با تمام اين احوال، اين مبناي ايزدي شهريار، به آن معنا نيست كه او صاحب و مدعي قدرت مطلق گردد. «اگر كسي گستاخي كند و مبناي ايزديِ شهرياري را دستاويزي براي خداوندگاري در روي زمين بپندارد... ديگر گوهر شهرياري از او دور شده است. فرّه­ي ايزدي از وي مي­گريزد و او به سرنوشت جمشيد و ضحاك و خواري­هاي كاووس دچار خواهد شد» (پرهام؛ 1373: 54) با اين همه، اگر هم فردِ برگزيده­ي فرّه­مند به دليل خطايي عظيم، بي­فرّه و مغضوب شود، جايگاه، منزلت، نقش و كليتِ چنين نظامي، پابرجاست و فردِ ديگري را با همان شرايط در خود جاي مي­دهد.
 
2ـ وظايف سه­گانه­ي جم
وظايفي که به عهده­ي جم, نخستين نمونه­ي شاهي در روي زمين گذاشته مي­شود الگو و تعيين­کننده­ي وظايف دائمي کسي است که بر بالاترين مسند قدرت قرار مي­گيرد. که در طول تاريخ شاهنشاهي در ايران به گونه­اي تکرار مي­شود.
جم با وجود تقدس آغازينش اسير تحولات تاريخي مي­شود و در هر دوره وظيفه­اي ديگرگونه بر عهده­اش گذاشته مي­شود. تقدس ازلي چهره عوض مي­کند چرا که اين در واقع چهره­ي زميني شهريار هر دوره است که اين بار به آسمان منعکس مي­شود. در تلاش براي نشان دادن وظايف او، بهار مي­نويسد:
«سه جنبه بودن فره­ي جمشيد که علاوه بر برکت­بخشي معرَف رياست او بر حکومت, دين و بر پهلوانان بوده است مي­تواند گوياي ساختمان ابتدايي قبايل هند و اروپايي باشد که در آنها ظاهراً رئيس قبيله خود جادوگر و پهلوان نيز بوده است. در اساطير هند و اروپائيان, مصريان, هئيتي­ها و فنيقي­ها نيز اين امر به چشم مي­خورد. در داستان فريدون او ضمن آن که پهلوان و شاه است به هنگام باز آمدن فرزندانش از سفر ازدواج, جادويي مي­کند و به چهره­ي اژدها به آنان نمودار مي­گردد. ادامه­ي اين سنت قبيله­اي را در کارنامه­ي اردشير بابکان مي­توان ديد. نسبت خاندان مادري او به موبدان و نژاد پدرش به شاهان کياني مي­رسد و پدرش خود چوپاني است بدين گونه است که در افـسانه­ي فوق, اردشير, مظهر اتحاد سه طبقه­ي اصلي اجتماع  مي­گردد» (بهار؛ 1362: 178).
به نظر مي­رسد اين سه وظيفه, سه قوه­ي تحت اختيار پادشاه را در آن دوره مشخص و يا تعيين مي­کند. کشورگشايـي و افزودن به سرزمين­هاي تحت سلطه وظيفه­ي جنگاوري, بالاندن جهان وظيفه­ي موبدي و برکت­بخشي و سالاري جهانِ هرمزد آفريده، وظيفه­ي شهرياري پادشاه را بيان مي­کند.
در دوره­هاي مختلف اين سه وظيفه متناسب با قدرت گرفتن يا تضعيف روحانيان, جنگاوران يا خود شاه از طرف ايزد تفکيک يا يکي مي­شود ولي به هر حال شاه شاهان است که اين وظايف يا آثار آن در وجود او به جا مي­ماند. مثلاً نمايندگي قواي روحاني او به صورت مجرد آسماني و انتخابي بودن شاه تجلي مي­کند؛ وظيفه­ي جنگاوري او به شکل تسلط بر امور نظامي و سران سپاه مجسم مي­شود و وظيفه­ي سالاري و شهرياري جهان هويت مطلق او را تشکيل مي­دهد.
 
3ـ گناه جم:
يکي از نکات قابل توجه در شهرياري جم مسأله­ي گناه کردن اوست که با ارتکاب يک خطا يا گناه کمال ملک و مملکت او از هم مي­پاشد و در کليه­ي پديده­هاي هستي تحت فرمان او نقص حادث مي­شود.
اين مسأله تنها يک امر اساطيري نيست و انعکاس آن در نظام فکري مردمان, سازنده و تدوام­بخش اين اعتقاد است که اگر پادشاهي خوب باشد همه چيز خوب و اگر بد باشد همه چيز ناقص و بد خواهد بود. مردمان مسئوليتي ندارند و تنها اراده­ي فرد برگزيده تعيين­کننده است. «جم فرمانرواي دوراني از شكوه است كه در طي آن سعادتي عاري از آميختگي بر زمين حكمرانـي مـي­كرد، شـاهي كه سـقوط غـم­انگيزش كه نتـيجه­ي غـرور وي بـود، بدبختي­هاي بي­شماري  را براي مردم به همراه آورد» (كريستن سن؛ 1368: 283).
خطاي جم هر چه که باشد (آموختن گوشت­خواري به مردم, نپذيرفتن مسئوليت ديني, ادعاي خدايي يا دروغ گفتن) نه تنها خود او بلکه جهان را گرفتار پريشاني و سختي مي­کند.
گر چه, جم و نمونه­هاي اساطيري نظير او, از تقدسي ازلي برخوردارند, ولي تاريخ و قدرت جوامع, در طول زماني دراز, متناسب با نيـازهاي خود چهره­ي مقدس را تغيير مي­دهند ولي کماکان به چهره­ي جديد ساخته و پرداخته­ي خود جلوه­ي تقدس مي­دهند تا حافظِ خواسته­ها و نيازهاشان باشد.
مـثلاً در همين امر گـناه ورزيدن جم, در دوره­اي گـناه جم موجب گريز فره از او مي­شود و از اين مسأله مي­توان چنين نتيجه گرفت که براي فرار فره و تفکيک آن به سه فره و تعلق آن به روساي سه گروه جامعه يعني مؤبدان, ارتشتاران و کشاورزان بايد منطقي وجود داشته باشد: جم متهم به انجام گناه مي­شود براي اين که لازم است تمرکز قدرت از بين برود و طبق نياز حکومت تفکيک يا تعديل قدرت سياسي صورت گيرد شايد براي اين که ديگر مهر يعني ايزد مرتبط با جم در مقابل اهوره مزداي زرتشت به خداي درجه دوم تبديل مي­شود و لذا جم نيز همانند او بايد درجه­اي از درجات خود بکاهد و بخشي از قدرت يکپارچه­ي خود را به نيرويي ديگر بدهد و شايد براي اين که دين «نو» را نپذيرفته است و يا اصول آن را زير پا مي­گذارد.
اين نمونه­ي ازلي شهرياري در دوره­ا­ي از زندگي خود, به پادشاهي تبديل مي­شود که تنها رياست عامه مردم را به دست دارد و روساي دو قدرت ديگر را بايد به رسميت بشناسد و به استقلال آنها در امر حکومت احترام بگذارد (بندهش؛ 1369)
وقتي جم ادعاي خدايي مي­کند, در آسمان­ها سير مي­کند و مؤبدان را صرفاً براي نيايش به کوهستان تبعيد مي­کند (مطابق شاهنامه) زماني است که پادشاه پا از گليم خود فراتر مي­گذارد زيرا غافل از اين است که همين مؤبدان واسطه­هاي عملي تفويض قدرت شاهي از آسمان به او هستند و اگر شاه بخواهد قدرت مطلق باشد, با حکمي ساده قدرت را تـجزيه مي­کنند, فره را از او مـي­گيرند و قدرت او را تنها محدود بـه رياست عامه مردم مي­کنند.
قدرت واحد مستتر در وجود شاه براي تسلط بر مردم اينک با حفظ ظاهري قدرت مرکزي به سه بخش تقسيم مـي­شود و نمـايندگان هر بخش رياست مستقل و قـدرتمندي را صـاحب مي­شوند. اين آغاز چرخش قدرت از يک فرد به افراد مختلف است, موضوعي که در اساطير و تاريخ ايران پيوسته اتفاق مي­افتد.
جمشيد که فرمانرواي مطلق جامعه­اي بدون طبقه بود و کليه­ي نيروهاي مذهبي و پهلواني را در اختيار داشت، در دوره­اي اساساً به فرمانرواي يك طبقه در يک جامعه­ي سه (يا چهار طبقه) که زير سلطه­ي مؤبدان است تبديل مي­شود. توجه به اين نکته لازم است که به اين ترتيب متأخرترين وظيفه­ي جمشيد بنيان نهادن ساختار طبقاتي جامعه است تا نظم مطلوب در آن برقرار شود و هر کس جايگاه خود را بداند و اين نظم دادن به ساختار جامعه به عنوان شکلي ازلي باز به شهريار منتسب و باز نخستين الگو در اين زمينه مي­شود.
مؤبدان نخستين گروهـي هستند که وظايف و محل انـجام وظيفه­شان را جمشيد تعيين مي­کند و در اين تقسيم­بندي با ايجاد جنگ قدرت بين شاه و مؤبدان, مسأله­ي گناه جم و گريختن فره از او پيش مي­آيد يعني زماني که دست مؤبدان که بخشي از آنها سران لشکري نيز بوده­اند از قدرت نظامي کوتاه مي­شود و جمشيد آنها را براي نيايش به کوه مي­فرستد مؤبدان تصميم مي­گيرند اين بار فره را به کسي بسپارند که بدون حمايت آنها، خود قدرت دست­يابي به حکومت را ندارد. اين نظام فکري ـ سياسي در طول تاريخ با حفظ تقدس ازلي ريشه­ي اساطيري خود, منطق برپايي حکومت مرکزي و محوريت يافتن قدرت و قانون با تجلي آن در وجود فرد برگزيده را در جامعه­ي ايران استوار مي­کند و اطاعت بي­چون و چرا از جانب جمع را رفتار لازم و اجباري جامعه مي­سازد.
تداوم اين اصل و انديشه را به صورت منسجم در آراء فيلسوفان دوره­هاي بعدي مي­بينيم چنانکه فارابي معتقد است: «... استقرار مدينه­ي فاضله در صورتي امکان­پذير مي­گردد که رئيس فردي باشد که بتواند قبول فيوضات عقل فعال نمايد... موجودي که سبب اول ساير موجودات بُوَد و از همه نقايص بري بود و هر چه جز اوست از نقصي از نقائص خالي نيست» (فارابي, به نقل از طباطبايي؛ 1367: 16) در واقع رئيس اول مدينه­ي فاضله­ي فارابي از سويي همان جايگاهي را اشغال مي­کند که موجود اول در کل عالم هستي. به اين ترتيب نخستين الگوي شهرياري با اصول و وظايف شهريار و آغاز و انجام اسطوره جم يکي از عناصر تعيين­کننده­ي تماميت ذهن و فرهنگ ايراني است که در رقم زدن سرگذشت تاريخي نظام سياسي ايران تأثير فراواني بر جاي گذاشته است.
 
4ـ خدمات دوره­ي فرمانروايي جم:
شرح اعمال و خدمات جم در هر دوره­ي زمانـي که روايت مي­شود مطابق اوضاع و شرايط آن دوره تعيين مي­شود. حمايت از دامداري, کشاورزي, سکني دادن, شهرسازي, ابداع و آموزش اغلب فعاليت­هاي جامعه به جم نسبت داده مي­شود.
کليه­ي امور فکري و عملي در دست شهريار است و اوست که با حمايت و رهبري ايزدي براي ريز و درشت امور حياتي و اجتماعي مردمان تصميم­گيري و عمل مي­کند. او وظيفه­ي جا دادن و به دست آوردن سرزمين­هاي وسيع براي مردم و  حيوانات تحت حمايتش دارد. «آن گاه جم به راه خورشيد فراز رفت و چنين گفت: اي اسپندارمذ! [(= الهه­ي زمين)] به مهرباني فراز رو و بيش فراخ شو که رمه­ها و ستوران و مردمان را برتابي» (اوستا، ونديداد فرگرد؛ 2: 667).
اسکان دادن, ساختن خانه و شهر و مهندسي خوب براي بهتر جا دادن مخلوقات هرمزدي نيز کاري است که نخستين بار جم به آن دست مي­يازد. او به توصيه­ي هرمزد براي محافظت و نگهداري از هستي مادي قلعه يا «وَر» مي­سازد که جايگاهي بهشتي براي حفظ هستي مادي با موجوداتي کامل و بي­نقص از خطر زمستاني سخت است. گر چه اين نمونه شايد نمونه­ي خيالي زندگي در پايان جهان باشد ولي به هر حال الگويي آغازين براي ايجاد شهرها است. «... به احتمال, در اصل بارو در ارتباط با اين منظور (زندگي در پايان جهان) بوده است, سپس بر اثر تأثير اساطير سامي بر اساطير ايراني و اختلاط داستان نوح و کشتي او با جمشيد و باروي او داستان ونديدادي «يعني ساختن بارو در زمان خود جم شکل گرفته» (بهار؛ 1362: 4 ـ 163). در خصوص تقسيم­بندي اين بارو هرمزد چنين مي­گويد: «بدان فرازترين جاي نه گذرگاه کن, بدان ميانه شش و بدان فروردين سه ...» (ونديداد, فرگرد دوم) اين تقسيم­بندي سه­گانه, تقسيم­بندي شهرهاي قديم به سه قسمت ربض (حومه) شهر (قسمت مياني) و دژ يا کهن­دژ (قسمت داخلي­تر) را به خاطر مي­آورد. چنانکه مقدسي در کتاب خود مي­نويسد: «قصبه فرغانه شهري بزرگ است پيرامنش پر درخت, نهرهايش پر آب... شهري اندرون دارد که کاريزها از آن گذشته... جامع و بيشتر ساختمان­ها در همين اندروني است و رَبَض دور آن را فرا گرفته که يک کهنه­دژ و چند بازار دارد...» (مقدسي؛ 1361: 391).
ظاهراً منظور از گذرگاه­هاي نه­گانه و شش­گانه و سه­گانه دروازه­هايي است که باز در ساختمان شهرهاي قديم آن را مي­يابيم.
براساس ونديداد پس از اين که جم اسباب فرمانروايي خود را از هرمزد مي­گيرد سه حرکت عمده­ي او براي گستردن زمين و جا دادن مردمان مطرح مي­شود ولي در هيچ کدام سخني از گروه يا طبقه يا دسته­ي مشخصي از مردمان به ميان نمي­آيد اما در قسمت مربوط به ساختن «ور» صحبت از سه بخش جداگانه در ساختمان اين دژ است که هر يک به ترتيب به يک دسته اختصاص داده مـي­شود. گر چه ظاهراً سخني از برتري دسته­اي بر دسته­ي ديگر نيست, اما بـندهش در ارتباط جم و آتش­هاي سـه­گانه که به سـه طبقه­ي اجتماعي تـعلق دارد چنين مي­گويد: «اين سه آتش را (که عبارت)اند (از) آذرفَرنبَغ, گشنسب و برزين مهر, هرمزد در آغاز آفرينش چون سه فره به پاسباني جهان فراز آفريد... جم در پادشاهي همه کار را بيشتر به ياري آن هر سه آتش مي­کرد... آذرفرنبغ که آسرون (= مؤبد) آذرهاست و آذرگشنسب (که) ارتشتار و آذر برزين­مهر (که) واستريوش (=کشاورز) (آذرها) خوانده شوند» (دادگي؛ 1369: 92 ـ 90).
اين اظهار صريح بندهش نشان مي­دهد که در زمان تدوين بندهش طبقات سه­گانه­ي اجتماعي مشخص و مجزا بوده­اند ولي حفظ مرکزيت قدرت حکومتي به دست يک فرد و تاکيد بر حفظ وحدت در تسلط سياسي بر مردمان با حضور نمايندگان طبقات آشکار و روشن است و در واقع تلفيق يک اعتقاد متقدم مربوط به يک جامعه­ي يـکپارچه و بدون طبقه با آرا حکومتي که طبقات اجتماعي تفکيک شده در آن مشخص است آشکار مي­شود.
نگاهي کوتاه به سه فره­ي جم و جدا شدن آن و سرنوشت وي ما را به واقعيت­هاي اوضاع سياسي و اجتماعي آن دوران نزديک مي­کند.
 
5ـ جم در شاهنامه:
      جمشيد در شاهنامه شايد بتوان گفت نماينده­ي شهرياراني است كه بنا به ضرورت تاريخي از هيأت اساطيري خود دور مي­شوند و به ناگزير پا به عرصه­ي زندگي زميني و سياسي عادي مي­گذارند. شاهاني كه ستمكاري­شان، نه تنها فرّه را از آنان مي­گيرد، بلكه حتي روزگار و وضعيت فكري دوران حكم مي­كند كه مردمان عادي نيز به پيكار عليه ستمگران برخيزند. كاوه، چهره­ي نمادين خيزش و بيداري مردمان است و جمشيد به مثابه­ي نماد و كهن­الگوي شهرياري اين بار در دوراني قرار دارد كه مردمان امكان ايستادن در برابر شاهان را پيدا كرده­اند. هر چند چنين قيام­هايي نه براي شكستن نظام كه براي تعويض فردِ برگزيده صورت مي­گيرد.
جمشيد در هيأت يـک شخصيت اساطيري دستخوش دگرگوني­ها و تحولات هر عصر و زمانه­اي است و ضمن حفظ محور اصلي ساختار شخصيت خود از نظام اجتماعي جديد حاکم تأثير مي­پذيرد. او در شاهنامه نه به عنوان نـخستين شهريار بلکه به عـنوان مهم­ترين شاه که طولاني­ترين پادشاهي را دارد مطرح مي­شود و بسياري از وظايف و خصوصيات اساطيري خود را به اين دوره منتقل مي­کند. جمشيد بزرگترين شهريار صاحب فره­ي ايزدي است که صاحب مقام شهرياري و دارنده­ي وظيفه­ي مؤبدي نيز است که هيچ يک از شاهان شاهنامه­اي قبل از او اين ويژگي­ها و جامع­الشرايطي را ندارند. او به پشتوانه­ي فرَِ شاهي کار با آهن را که پيش از او توسط هوشنگ کشف شده پيش مي­گيرد و در واقع نخستين ابزار را مي­سازد ابزاري که نه براي جمشيد اساطيري بلکه براي فردوسي قرن چهارم شناخته شده است ولي چون جم سردار و سالار جهان است, بايد سر هر کاري به او بسته باشد.
بـه  فـر  کئي  نـرم  کـرد  آهـنا چو خود و زره کرد, و  چون جوشنا
چو خفتان و چون درع و برگستوان همه کرد  پيــدا  بـه  روشن  روان
بدين اندرون سال   پنجاه  و  پنـج بپـيمود  و  زين چـند بنهاد گـنج
 
بنا کردن خانه و ديوار و  حصار مطابق اسطوره جم يکي از برترين کارهاي اوست که به ياري هرمزد صورت مي­گيرد اما در شاهنامه اين کارها توسط ديوان ناپاک که ظاهراً همان اقوام بومي داراي مدنيت مناطق شمالي ايران يا بردگان و اسيران جنگي و از اقوام صاحب تمدن هستند, انجام مي­گيرد. جمشيد کارهاي بنيادي و اکتشافات ديگري نيز مي­کند, بي­مرگي و کمال مطلق اساطيري سرزمين وي به صورت انتساب سرچشمه­ي پيدايش پزشکي به او و يافتن درمان هر دردي توسط او جلوه­گر مي­شود و بالاخره نسبت دادن برپايي جشن سال نو به جمشيد و يادگار ماندن اين جشن از زمان او نشانگر اوج روزگاران سعادتبار و شادکامي مطلق جهان تحت قلمرو او به جهت وجود شخص اوست. وي اين جشن را در پايان تلاش­هاي ارزشمند و بنيادي­اش براي جهانيان بر پا مي­دارد و تداوم آن براي شاهان بعدي يادآور وظايف­شان در مقابل مردم, گياهان و ساير جانداران است.
اگرچه ضرورت­هاي تاريخي زمانه و آگاهي فردوسي از انحراف شاهان روزگار خود، او را از زير سيطره­ي اقتدار مطلق "جم" بيرون مي­كشد و مثلاً از كيخسرو شهرياري خردمند مي­سازد، چنان كه «كيخسرو به درگاه الهي مي­نالد و از خدا مي­خواهد كه پيش از دچار شدن به وسوسة خوكامگي و افتادن به سرنوشت جمشيد و ضحاك و كاووس جانش را بگيرد» (پرهام؛ 1373: 71). با اين همه آثار الگووار و اساطيري، وظايف شهريار را كماكان در جمشيد مي­بينيم. درواقع اين جم اساطيري نيست كه به خاطر خودكامگي­اش، فرّه از او گرفته مي­شود، بلكه فرمانروايان روزگار فردوسي است كه در كالبد حجم شكسته و تنبيه مي­شوند.
 
نتيجه­گيري:
نظام فکري سياسي ايراني با گرفتار شدن در قالب انديشه­ي اساطيريِ «شهرياري» و در نتيجه گرفتار شدن در چارچوب نظام حکومتي خاصي, در طول تاريخ به حرکت خود ادامه داده است. شخصيت­هاي حکومتي در تاريخ پادشاهي ايران با خصوصيات و ويژگي­هاي مختلف و گاه شايد متضاد, براي مردم به يک نحو حامل عناصر خودکامگي بوده­اند زيرا کهن­الگوي نظامي سياسي و پادشاهي تعيين کننده­ي آن بوده نه ويژگي­هاي افراد؛ و مهره­هاي حکومتي هيچگاه خارج از آن, قدرت حرکت را نخواهند داشت. به اين ترتيب جايگاه تاريخي شـهرياري با رعايت شرايـط زماني خاص هـر دوره, تـفاوتي با الـگوي اسطوره­اي خود نشان نـمي­دهد و شکوه نيک­خواهي و حمايت خداگونه­ي نخستين شهريار از مردم زمانه­ي خويش به تدريج جاي خود را به سلطه­ي همه جانبه و اقتداري مستبدانه مي­دهد.
اعتقاد مردم به تسلط شاه بر طبيعت نظير تسلط بر رعاياي خود باعث شد که در دوران­هاي بعد بروز هر حادثه­ي طبيعي مثل سيل, قطحي يا طوفان را به بد اقبالي, غفلت يا گنهکاري فرمانرواي خويش نسبت دهند چرا كه باوري چنين حاكم است كه «... شاه نقطه­ي اتکاء است و تعادل هستي بر او بسته است و کوچک­ترين بي­قاعدگي از جانب وي ممکن است آن تعادل را بر هم زند بايد سخت مراقب خود و نيز تحت مراقبت باشد و همه­ي زندگي­اش تا کوچک­ترين جزئيات چنان تنظيم گردد که هيچ عمل او, ارادي يا غيرارادي, نظم مستقر طبيعت را خدشه­دار نکند يا بر هم نزند...» (فريزر؛ 1383: 215). امثال چنين عقايدي باعث شده که به تدريج شاه نماينده­ يا حامل اراده­ي طبيعت و مردم شود و لذا بايد چنان رفتار کند که به نفع مردمان و طبيعت باشد. در واقع رفتار و وجود شخص فرمانروا/شاه تعيين­کننده­ي هر چيزي مي­شود.
از سوي ديگر مسأله­ي انتصاب شهريار (جم) از سوي برترين نيروي آسماني (هرمزد) ارتباط شاه را با آسمان تأييد و تقويت مي­کند چنين باوري, هسته­ي اوليه­ي اين تصور است که شاه جلوه­اي از خدا و قدرت الهي است. جم سعادت و خوشي مطلق, ناميرندگي و اعتدال در کل هستي را به عنوان فردي برگزيده به وديعه مي­گيرد و نمونه­اي براي شاهان بعدي مي­شود تا کمال­طلبي و آرمان­خواهي، الگوي شهرياران بعدي شود.
«اين تصور انسان ـ خدا يا انساني برخوردار از نيروي الهي به دوره­ي اوليه­ي تاريخ دين باز مي­گردد که خدا و انسان از يک سنخ پنداشته مي­شوند» (فريزر؛ 1383: 132). جم صورت عينيت يافته­ي ايزدمهر است و اين باور بن و اساس باورهاي بـعدي را که شاه را جلوه­ي ايزدي براي رهـبري مردم و هستي مادي مـي­داند تشکيل مي­دهد. شباهت­هاي جم با مهر بعدها به ارتباط کلي هر شاهي با آسمان منتهي مي­شود. در دوره­ي پيش از زرتشت در اعتقادات مهرپرستان هند و ايراني چنين باوري که شاه را جلوه­ي مادي برترين نيروي آسماني در زمين مي­داند وجود داشته است و پس از زرتشت نيز هر چند در «گاهان» فقط يک بار از جم سخن به ميان آمده ولي به خاطر اهميت وجود شهريار و ارتباط آسماني­اش, جم بار ديگر بر سر جايگاه خود در آثار و انديشه­ها باز مي­گردد. بنابراين از آنجا که شهريار تجلي يا نماينده­ي برترين نيروي آسماني است در دوره­هاي بعد نيز به جاي ويژگي­هاي مهر, ويژگي­هاي  هر خداي برتري را در خود جاي مي­دهد. اين اعتقاد حـتي در دوره­ي اسلامـي که اعتقاد به خداي واحد جاي نيروهاي متعدد آسماني را مي­گيرد علاوه بر ظل­الله بودن سلطان, به صورت تشويق پادشاهان به کسب صفات الهي يا حتي انتساب برخي از صفات الهي مثل عدل و رحم به شاهان با وضوحي تاريخي قابل مشاهده است.
پيوند تاريخي شهريار با آسمان، در سند اساطيري ايراني پيوند جم با مهر, پيامدهاي متعددي در آراء سياسي جامعه در دوران بعد به جا مي­گذارد و اين حکم اساطيري غيرقابل تغيير و تثبيت شده­ي جامعه­ي ايران مي­شود. درخواست جـم براي بـه دست گرفتن قدرت مرکزي و فرمان­فرمايي بر هـمه­ي کـشورها و دسته­جات مردم قدرت­هاي ديگر را تحت فرمان قدرت واحد مرکزي درمي­آورد, اين مسأله گذشته از استبداد شاهي يکي از عوامل نيرومند حفظ تـماميت ايـران در دوره­هاي مختلف تاريـخي است که با وجـود فرمان­روايـان مستقل و نيمه­مستقل متعدد در نـقاط مـختلف همه­ طبق فرمان آسـماني و ازلي, مطيع شـاه شاهان مي­شوند.
در اين ميان فضيلت, قانون, گناه, کيفر و جزا فردي مي­شود يعني هـمه در يک نفر, در شخص شـاه جمع مي­شود او مـي­شود هـمه. زماني که اين اصل ساختار فـکري يک ملت را پي­ريزي مي­کند پذيرش انواع قدرت­هاي حاکم ممکن مي­شود به شرطي که در نهايت يک نفر در آن مسئوليت داشته باشد و همه­ي مسئوليت­ها را او بر دوش گيرد.
 

منابع:
ـ بهار, مهرداد (1362)؛ پژوهشي در اساطير ايران, انتشارات توس, تهران.
ـ بهار, مهرداد (1373)؛ جستاري چند در فرهنگ ايران, انتشارات فکر روز, تهران.
ـ پرهام، باقر (1373)؛ با نگاه فردوسي ـ مباني نقد خرد سياسي در ايران، تهران: نشر مركز.
ـ دادگي, فرنبغ (1369)؛ بندهش, مترجم: مهرداد بهار, انتشارات توس, تهران.
ـ دوستخواه, جليل (به کوشش) (1370)؛ اوستا, انتشارات مرواريد, تهران.
ـ طباطبايي, سـيدجواد (1367)؛ درآمدي فـلسفي بر تاريخ انديشه­ سـياسي ايران, دفتر مـطالعات سـياسي و بين­المللي, تهران.
ـ فردوسي, ابوالقاسم (1363)؛ شاهنامه, به کوشش: ژول مول جلد 1, شرکت کتاب­هاي جيبي, تهران.
ـ فريزر, جيمز (1383)؛ شاخه­ي زرين, مترجم: کاظم فيروزمند, نشر آگاه, تهران.
ـ كريستن­­سن، آرتور، (1368)؛ نخستين انسان و نخستين شهريار، ترجمه و تحقيق احمد تفضلي ـ ژاله آموزگار، تهران، نشر نو.
ـ مقدسي, ابوعبدالله­بن­احمد (1361)؛ احسن­التقاسيم في عرفه الاقاليم, ترجمه­ علينقي منزوي, نشر مؤلفان و مترجمان, تهران.
 


PDF