يکي از بزرگترين آرزوها و نيازها، يکي از عاليترين قدرتها و شريفترين اعمال انسان، مقولهي تغيير و اقدام به آن است. انسان هميشه خواسته است و ميخواهد آنچه را که زماني طولاني بر سر آن درنگ کرده است، يا مطلوب او نيست تغيير دهد و کسي که بتواند اين عمل شريف را هر چه بهتر و قويتر انجام دهد، از قدرت و اقتدار عظيم برخوردار خواهد بود.
زردی من از تو سرخی تو از من
با جادوی هميوپتيک
يکي از بزرگترين آرزوها و نيازها، يکي از عاليترين قدرتها و شريفترين اعمال انسان، مقولهي تغيير و اقدام به آن است. انسان هميشه خواسته است و ميخواهد آنچه را که زماني طولاني بر سر آن درنگ کرده است، يا مطلوب او نيست تغيير دهد و کسي که بتواند اين عمل شريف را هر چه بهتر و قويتر انجام دهد، از قدرت و اقتدار عظيم برخوردار خواهد بود.
آرزوي دستيابي به نيروي تغيير روال طبيعت و هستي، متناسب با ميزان ادراک و معرفت انساني از جهان و هستي در زمانهاي مختلف و اشکال گوناگون جلوه کرده است. جادو شايد نخستين و قويترين جلوهاي است که مدعي داشتن طلسم تغيير در خود شده است. انسان احتمالاً پيش از آن که به نيروهايي در وراي وجود خويش و در ماوراي طبيعت بينديشد، پيش از آن که به تصور وجود نيروهايي در آسمان دست يابد و پيش از آن که با بيم و اميد، خشم و رحمتشان را نيايش و ستايش کند. ظاهراً خود را تنها عاملِ ايجاد تغيير ميشناسد و اين دين اوليه، جادو، شايد نتيجهي نخستين قدمهاي آگاهي انسان به سوي شناختن قدرتِ تغيير، فسادِ سکون و وجود ارادهاي است که ميتواند مانع اين فساد شود و نظام تغيير را بر آنچه ميخواهد حاکم نمايد.
جادو، امري عملي است و پيش از آن که به دين يا علم نزديک باشد به هنر شباهت پيدا ميکند؛ به ويژه زماني که کارکرد آشکار خود را به عنوان عملي جادوگرانه در طول زمان از دست ميدهد؛ اساساً به شکل عملي آييني در آيينها و مناسک و شعاير و چون آن، به جا ميماند. برخي از اعمال و کلام جادويي به رقص و آواز و نمايش و قصه و ساير هنرها نزديک يا تبديل ميشود، در آنها به حيات خود ادامه ميدهد بيآن که لزوماً کارکرد جادويي را با خود حمل کرده باشد.
برخي مناسک/آداب جادو حتي در طول زمان به بازي يا رسومي تبديل ميشود که جشنها و عزاهاي جمعي يا فردي را همراهي ميکند. در چنين دوراني از حيات جادو يا عمل بخصوصي از آن، ديگر جادوگري وجود ندارد و هدف از اجراي آن، بيش از آن که به منظور تغيير و تأثيرگذاري، چه مثبت و خيرخواهانه و چه منفي و شربرانگيز، باشد؛ به بازي شباهت و تمايل پيدا ميکند. اغلب، مثل ساير آداب و رسوم جاري در عموم آيينها و مناسک و شعائر، به صورت اعمالي معنا گم کرده و در قالب سنتهايي گاه قدسي و اغلب عرفي، از طرف مردم انجام ميگيرد. مانند آنچه با گرهها (مشکلساز و مشکلگشا)، با خوراکيهايي آييني، سفرههاي نذري، جشنهاي مربوط به زمان آداب و رسوم شب يلدا و نوروز و کريسمس و چون آن، و با اجزاي سازندهي اين ساختارهاي فرهنگي انجام ميگيرد. در چنين مراحلي، جادو اغلب خصوصيت فردي خود را با عمل جمعي جايگزين ميکند و از آنجا که تقدس فردي خود را نيز رها کرده است، ديگر به شکل آييني ديني برگزار نميشود؛ بلکه صورتي اجتماعي به خود ميگيرد و در مراسمي خاص از طرف همهي افراد يک جامعه فرهنگي انجام ميشود.
«اگر اصول تفکري را که مبناي جادوست بکاويم، احتمالاً خواهيم ديد که به دو بخش تجزيه ميشود: نخست اين که هر چيزي همانند خود را ميسازد يا هر معلولي شبيه علت خود است، و دوم اين که چيزهايي که زماني با هم تماس داشتند پس از قطع آن تماس جسمي از دور بر هم اثر ميکنند... . افسونهاي مبتني بر قانون شباهت را ميتوان جادوي هميوپتيک يا تقليدي ناميد. افسونهاي مبتني بر قانون تماس يا سرايت را نيز جادوي واگيردار ميناميم... .
در يک کلام، جادو نظام جعلي قانوني طبيعي و همچنين راهنمايي فريبندهي تمامي است، علم کاذب و نيز هنري بيثمر است...».
جيمز فريزر اضافه ميکند: «جادوگر بدوي جادو را فقط در جنبهي عملياش بلد است. هرگز فرايندهاي ذهنييي را که عملش مبتني بر آن است تحليل نميکند، هرگز در اصول مجردي که به عمل او مربوطاند نميانديشد. براي او، همچنان که براي اکثر مردم، منطق امري ضمني است نه صريح؛ استدلال کردنش مثل هضم غذاست بيکمترين آگاهي از فرايندهاي فکري و فيزيولوژيکي که براي اين يا آن عمل ضرورياند» (فريزر، 88).
در مراسم و آداب جشن چهارشنبه سوري/سرخ، چنانکه در جشنهاي مشابه آن مثل يکشنبه سفيد در غرب و روسيه و مناطقي ديگر، دوشنبه سفيد روسيه يا جشنهاي ماه مه و جشنهاي بهاري بسياري نقاط ديگر جهان، با اجراي مراسم و خواندن شعرها و سرودهايي مواجه ميشويم که به نوعي با اعمال جاويي مرتبط يا مشابهاند. گويي تغيير طبيعت با آرزوهاي تغيير خودخواستهي انسان همراه ميشود و مردم به کمک واسطههاي گذر و با اجرای مراسمی به این خواسته ها میرسند. ذهن بدوی خود را به لحاظی با طبيعت يگانه ميبيند پس خود را از شيوههاي باززايي، تکثير يا تحول طبيعيت جدا نميداند.
آيينهاي تشرف، گذرهاي فردي و اجتماعي، گذر از موقعيتها يا آيينهاي گذر از زمان، همگي به کمک واسطههايي براي عبور انجام ميگيرند که تقريباً از اشتراک جهاني برخوردارند. واسطههايي چون آب، آتش، سنگ، گياه، متوليان ديني گذر (مردان و زنان روحاني)، دعاها، سرودها و آوازها و مانند آن.
مراحل و مقاطع گذر عموماً از يک يا چند واسطه به طور همزمان کمک ميگيرند تا آيين ومناسک عبور يا تشرف، پذيرفته شود.
از واسطههاي گذر از زماني به زمان ديگر (تازه) در مناطق مختلف ايران، به دو مورد آب و آتش اشاره ميکنيم؛ آنچه تقريباً در بين ساير اقوام جهان نيز متداول است.
آب و آتش، هر دو مطهر و تطهيرکنندهاند. «... آتش هم مانند آب در عين اين که ميسوزاند، تحليل ميبرد، و در عين حال نماد تزکيه و باززايي است. اما در جايي آتش از آب متمايز ميشود، هنگامي که نماد تطهير از طريق فهم و تفهم است، تا به معنويترين شکلش برسد که نماد نور و حقيقت است؛ آب تطهير از اميال است، تا به رفيعترين شکلش برسد که نيکويي است (شواليه ¬آتش)
عبور از آتش، ضمن اين که آزموني براي اثبات پاکي بوده، همچنين به طور نمادين در تماس با آن ميتوان پاک شد، خصلت آن را به خود گرفت، بديها و رنجها و بيماريها را به نفس سوزاننده و نابودگر آن سپرد و خود به سلامت عبور کرد. فريزر در ادامهي بحث بر سر ويژگيهاي جادو، به کاربرد هميوپتيک جادو براي درمان بيماري يرقان، به موردي در هند اشاره ميکند.
«ديگر کاربرد سومند جادوي هميوپتيک درمان يا پيشگيري بيماري است. هندوهاي قديم مراسمي براي درمان يرقان اجرا ميکردند که مبنايش جادوي هميوپتيک بود. روش اصلي آن وانهادن زردي شخص بيمار به موجودات زرد رنگ و اشیای زرد رنگ مثل خورشيد که خودِ مراسم نيز به آن تعلق دارد و فراهم آوردن رنگ قرمز آرامبخشي از يک منبع زندهي پرقدرت مثل گاو سرخ رنگ بود. با اين قصد، کاهني اين دعا را ميخوانَد:
دردِ تنت و يرقانت به خورشيد رود
رنگ گاو سرخ را بر تو مينهيم!
همه عمر رنگ سرخ به خود ميگيري...» (فريزر، 92)
و یا نمونههایی دیگر در مورد حیوانات: «دروئيدها آتش بزرگي روشن ميکردند و از ميان آتش چهارپايي را عبور ميدادند تا آن چهارپا از بيماريهاي فراگير حفظ شود» (شواليه-گربران¬ آتش)
در مراسم چهارشنبه سوري در روستاي قوريجان، از روستاهاي آذربايجانشرقي، زنان داخل پوست گردو شمع روشني ميگذارند و آن را روي آب به صورت شناور رها ميکنند؛ پسراني که نيت کردهاند، صبح زود در آب شنا ميکنند. در کليبر (آذربايجانشرقي)، صبح زود در دو نقطهي مقابل يکديگر، با فاصلهاي نه چندان زياد، آتش بزرگي روشن ميکنند و دامهايشان را از ميان دو آتش عبور ميدهند سپس، از آبي که از نهر آوردهاند، به حيوان ميدهند.
مراسمي که در چارشنبه سرخ/سوري ما انجام ميگيرد، به اشکال متنوعي، با اصلي ثابت در نفس آن، در نقاطي ديگر از جهان نيز انجام ميشد و ميشود. در همهي اين نمونهها، مراسم بيترديد با گياه و جوانه زدن طبيعت و باززايي آن مرتبط است و آتش به معنايي آشکار، با خورشيد گرم بين زمين و آسمان پيوند ميزند.
روانه کردن ارواح مردگان که در باور بسياري از اقوام در پايان سال به خانه و کاشانهشان سر ميزنند، به طور نمادين در هيئت آتشي مثلاً در پوست گردو يا در مناطقي روي قايقهاي کوچک کاغذي يا فانوسهاي کوچک به جهان ديگر، سرزمين مردگان، بدرقه ميشوند. يا تطهير و نوزايي انسان و حيوان در مجاورت آتش، پاشيدن آب به سر و روي يکديگر، پاشيدن آب از پشت بامها بر سر مهمانان، به آب دادن گياه و چيدن ناخن و موي زنان در کنار چشمه و آب و به آب دادن کهنگيها، همگي به نوعي باورهايي را با خود حمل ميکنند استوار بر اعتماد به توانِ تحميل ارداه و خواست خود، تا آنچه مطلوب است چنان شود.
اعمال چنين ارادهاي براي تغيير، متکي بر اصلِ باور جادو به عنوان عملي است که در فرمهاي گوناگون خود، فرهنگي جهاني را شکل ميدهد و جنبههاي مهمي از مذهب را با خود همراه دارد.
جادو در تمامي جوامع، بدون در نظر گرفتن اين که آيا آنها تحت سلطهي يک مذهب واحد هستند يا اعتقادات عموميتري چون روحگرايي يا شمنيسم دارند، رواج دارد. بعد از رواج يکتاپرستي، مذهب و جادو به لحاظ مفهومي از يکديگر جدا شدند، و بدين ترتيب جادوي محض در باورهاي مردمي يا تفکرات رمزي ريشه زد.
کوتاه سخن آن که جادو، قدرت استفاده از نيروهاي مافوق طبيعي براي محقق کردن غيرممکنها است، مثل کنترل اتفاقات طبيعي.
در مورد واسطهگري آب به عنوان ابزار تطهير نمادين در مراسم چارشنبهسوري به نمونههايي از مناطق آذربايجان شرقي اشاره ميکنيم.
«صبح روز چهارشنبهي آخر، پيش از طلوع آفتاب، زن و بچه کنار رودخانه رفته از آب چهارشنبه استفاده کرده و کوزهي خود را پر آب ميکنند و براي سال نو نگه ميدارند[1]». در هاديشهر بعد از پر کردن کوزه، از روي آب ميپرند و ميخوانند: آتيل باتيل چارشنبه ـ بختيم آچيل چارشنبه. در ماکو سطلي پر از آب در خانه آماده ميکنند و وقتي کسي در زد، براي خوشيمني، صاحبخانه از پشت بام از آب سطل بر سر و روي مهمان ميپاشد. در شبستر، بامداد روز چهارشنبه، يکي از افراد خانه بايد از خانه بيرون برود و با کوزهاي پر از آب چشمه، يا با ظرفي پر از ماست به خانه باز گردد. دختران جوان کنار آب روان دست و صورتشان را ميشويند و با آب درددل ميکنند. در روستاي هشترود مراغه، هفتسنگ بر پيرامون بام خانه ميچينند و در ميان بام، آتش را در کنار کاسهي آبي برپا ميکنند، پس از پايان مراسم، کاسهي آب را بر سر خانواده خود يا همسايه ميريزند و براي آنها آرزوي روشني ميکنند[2]. در هر منطقهاي مردمان در اين روز به نحوي با آب و آتش و طبيعت پيوند ميخورند، از جمله در مراغه نيز مردم سحرگاه به طرف رودخانهي صوفي ميروند، دور هم جمع شده صحبت ميکنند؛ بعضي از زنان تکهاي از موي خود را قيچي کرده در آب مياندازند؛ برخي نيز ناخنهايشان را آنجا ميگيرند و به نيت رفع درد و بلا به آب رودخانه ميدهند. در يووالار (yuvālar) اورميه، پيش از طلوع آفتاب سهشنبه، از هر خانواده يک نفر سر چشمه ميرود و کوزهاي را از آب پر ميکند و به خانه ميآورد؛ روز چهارشنبه آب کوزه را در چهار گوشهي خانه و مقداري از آن را نيز در خمير نان و کمي نيز در مشک آب ميريزند[3]. آداب مرتبط با آب يا صبح روز سهشنبه که عصر آن روز را جشن ميگيرند و يا فرداي جشن، در سحرگاه روز چهارشنبه انجام ميگيرد. در روستاي نقلان از توابع ميانه، بامداد پس از چهارشنبهسوري، کنار رودخانه ميروند، دختران و پسران در کنار آب روان موي خود را شانه ميکنند، از روي آب ميپرند و مقداري از خوراکيهاي همراه خود را به آب ميدهند[4].
بسياري از آيينهاي تطهير با آتش، و به طور کلي «مناسک گذر»، از خصوصيات فرهنگهاي زراعي است. در واقع، اين آيينها نماد آتشسوزي مزارع هستند که پس از پوشش سبزي از طبيعت زنده ديده ميشود.» (شواليه-گربران¬ آتش)
جشنهاي مربوط به طبيعت، گذر از سرما به گرما، از پاييز و درو به زير پوشش برف، از برف به بهار و باز همچنان عبور از هر يک از اين زمانهاي فرسوده به ديگر دورهي تازه، با برگزاري جشنها، آيينها، بازيها، تهيه خوراکيهاي ويژه، بر زبان آوردن کلام مقدس (دعا، سرود، ورد، و...) و در مجموع، به کمک واسطههاي گوناگون زمانِ ناقدسي را به قدسي تحويل ميکند. افراد در اين عبورها، آرزوهايشان را طرح ميکنند. روح و جان خود را از شرّ به خير، از پليد به پاک تحويل ميکنند و با آرزوي تبديل هر چيز نامبارک و نامطلوب، به مبارک و پسنديده، زمان و روزمرگي و زندگي ناقدسي را معناي تازه و نيک ميبخشند.
گذشته از احتمال بسيار قدرتمند انتشار و سفر چنين روشها و آداب فرهنگي از قومي به قومي ديگر و از سرزميني به آن ديگر، شباهتهاي انکارناپذير بسياري از اين جشنها و عزاهاي گذر، نشان از اشتراک انديشهي بشر در برابر طبيعت، دشواريهاي آن و يا شيوههاي رام کردن طبيعت را با خود دارند.
شايد انتساب هر يک از آنها را بتوان به دورهاي از ن و یا
دورههاي معيشتي ويژه، بدون تعيين تاريخ مشخصي پذيرفت؛ ولي باتوجه به گستردگي تقريباً تمامي اين نشانهها و نمادهاي متعلق به اجزاء متشکلهي آن در بين اقوام مختلف جهان، نسبت دادن آنها به يک قوم و ملت و سرزميني اشتباه خواهد بود.
به عنوان نمونهاي ديگر، به شباهتهاي برگزاري يکشنبهي سفيد در روسيه و رولا و فريکتال سوئيس و مناطقي ديگر، با چهارشنبه سرخ (سور) ايران اشاره ميکنيم: «... در برخي نقاط روسيه در عيد جرجيسِ قديس، جواني مثل جک سبز پوشِ خودمان، لباسي از گل و بوته و برگ به تن ميکند... او با مشعلي فروزان در يک دست و نان و شيريني در دست ديگر به گندمزارها ميرود و دختران پشت سرش ترانهخوانان به راه ميافتند. بعد خس و خاشاکي دايرهوار را که در وسطاش نان شيريني قرار دارد آتش ميزنند، همهي شرکتکنندگان در مراسم دور آتش مينشينند و نان شيريني را بين خود تقسيم ميکنند. ... در انگلستان مشهورترين نوع اين مقلدهاي برگپوش جک سبزپوش است. او دوده پاککني است پيچيده در پوشش هرمي شکل حصيري که پوشيده از شاخهي خاص و پيچک است و بر سرش تاجي از گل و نوارهاي رنگين قرار دارد. در اول ماه مه با اين سرو وضع و پيشاپيش فوج دودهپاککنها ميرقصند و از رهگذران پول ميخواهد...» (فريزر، 4-172).
رقصيدن دور آتش، جمعآوري خوراکي و تخممرغ، آب پاشيدن به يکديگر و مانند آن از جمله مراسم شناخته شده در آغاز بهار در مناطقي از جهان است.
چنان که اشاره شد، آب و آتش از اجزاي اصلي ساختار اين جشنها هستند، بنا به تعبيري، آتشافروزي براي ترغیب خورشيد براي گرمتر شدن است، به تعبيري که قبلاً اشاره شد جهت تطهير و نابود کردن بيماريها و بديهاست؛ از سوي ديگر، حضور و نقش خورشيد و آتش در اغلب مناسک گذر، چون تولد، ازدواج يا مرگ نشاني از پيوند آنها با روح و مرگ و باززايي دارد که همين نقش را در مورد گذر از زمان و جشنهاي متعلق به آن ميتوان ديد.
در دورهاي متأخر در ايران و شايد مناطقي ديگر نيز، آتش افروختن و رقصيدن به دور آن يا پريدن از روي آن را به اديان آتشپرستي يا حتي به دين زردشت نسبت دادهاند. ولي به نظر ميرسد که قدمت چنين اعتقاداتي بسيار دورتر از اديان رسمي يا غيررسمي متأخر بوده باشد و عموماً با طبيعت و باززايي آن پيوند ميخورند.
و اما، کلام آخر، افروختن هفت کپه آتش و پريدن از روي آن، تقسيم خوراکي ويژه اين روز (آجيل چهارشنبه) بين افراد خانه، تهيهي شام ويژه و قاشقزني و جمعآوري خوراکي از همسايهها و ساير آداب اين جشن بسيار با اهميت با خواندن اشعاري همراه است که طبق اصل جادوي هميوپتيک، براي دور کردن بيماريها و چشمزخمها و شرهاست.
زردي من از تو
سرخي تو ازمن
آرزوي جايگزين کردن بيماري، ضعف و رخ زرد با سلامت و سرخي آتش است چنان که در آذربايجان با شعري مفصلتر اين آرزو بيان ميشود:
آتيل باتيل چارشنبه بپر بپر چارشنبه
بختيم آچيل چارشنبه بختم گشوده گردد
آغريم اوغروم توکولسون دردم بريزد از تن
اودا دوشوب کول اولسون خاکسترش کن آتش!
يانسين الوو ساچيلسين سوزد زبانه خيزد
آغيرليغيم، اوغورلوغوم گئت سنگينيم، بيحاليم بريزد
قادا بالا يورغونلوغوم گئت درد و بلا، خستگيم بريزد
به نمونهاي غربي دوباره اشاره ميکنيم. جيمز فريزر مينويسد: «در بوهم در چهارمين يکشنبهي چلهي پرهيز، جوانان آدمکي را که مرگ ناميده ميشود به آب مياندازند، سپس دختران به جنگل ميروند، نهالي را قطع ميکنندو آدمي سپيدپوش را که شبيه زنان است به آن ميبندند و با درخت و آدمکشان خانه به خانه ميگردند و هديه و انعام جمع ميکنند و ترانههايي ميخوانند که ترجيعبندش چنين است:
مرگ را از دهکده بيرون ميکنيم
و تابستان را به دهمان باز ميآوريم....» فريزر، 169)
|
|
|
|
|
|
PDF
|