|سه شنبه 4 ارديبهشت 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : شنبه 1 تير 1398     |     کد : 136

مينو اميرقاسمی

زردی من از تو                  سرخی تو از من

يکي از بزرگ­ترين آرزوها و نيازها، يکي از عالي­ترين قدرت­ها و شريف­ترين اعمال انسان، مقوله­ي تغيير و اقدام به آن است. انسان هميشه خواسته است و مي­خواهد آنچه را که زماني طولاني بر سر آن درنگ کرده است، يا مطلوب او نيست تغيير دهد و کسي که بتواند اين عمل شريف را هر چه بهتر و قوي­تر انجام دهد، از قدرت و اقتدار عظيم برخوردار خواهد بود.

زردی من از تو                  سرخی تو از من
با جادوی هميوپتيک
يکي از بزرگ­ترين آرزوها و نيازها، يکي از عالي­ترين قدرت­ها و شريف­ترين اعمال انسان، مقوله­ي تغيير و اقدام به آن است. انسان هميشه خواسته است و مي­خواهد آنچه را که زماني طولاني بر سر آن درنگ کرده است، يا مطلوب او نيست تغيير دهد و کسي که بتواند اين عمل شريف را هر چه بهتر و قوي­تر انجام دهد، از قدرت و اقتدار عظيم برخوردار خواهد بود.
آرزوي دست­يابي به نيروي تغيير روال طبيعت و هستي، متناسب با ميزان ادراک و معرفت انساني از جهان و هستي در زمان­هاي مختلف و اشکال گوناگون جلوه کرده است. جادو شايد نخستين و قوي­ترين جلوه­اي است که مدعي داشتن طلسم تغيير در خود شده است. انسان احتمالاً پيش از آن که به نيروهايي در وراي وجود خويش و در ماوراي طبيعت بينديشد، پيش از آن که به تصور وجود نيروهايي در آسمان دست يابد و پيش از آن که با بيم و اميد، خشم و رحمت­شان را نيايش و ستايش کند. ظاهراً خود را تنها عاملِ ايجاد تغيير مي­شناسد و اين دين اوليه، جادو، شايد نتيجه­ي نخستين قدم­هاي آگاهي انسان به سوي شناختن قدرتِ تغيير، فسادِ سکون و وجود اراده­اي است که مي­تواند مانع اين فساد شود و نظام تغيير را بر آنچه مي­خواهد حاکم نمايد.
جادو، امري عملي است و پيش از آن که به دين يا علم نزديک باشد به هنر شباهت پيدا مي­کند؛ به ويژه زماني که کارکرد آشکار خود را به عنوان عملي جادوگرانه در طول زمان از دست مي­دهد؛ اساساً به شکل عملي آييني در آيين­ها و مناسک و شعاير و چون آن، به جا مي­ماند. برخي از اعمال و کلام جادويي به رقص و آواز و نمايش و قصه و ساير هنرها نزديک يا تبديل مي­شود، در آنها به حيات خود ادامه مي­دهد بي­آن که لزوماً کارکرد جادويي را با خود حمل کرده باشد.
برخي مناسک/آداب جادو حتي در طول زمان به بازي يا رسومي تبديل مي­شود که جشن­ها و عزاهاي جمعي يا فردي را همراهي مي­کند. در چنين دوراني از حيات جادو يا عمل بخصوصي از آن، ديگر جادوگري وجود ندارد و هدف از اجراي آن، بيش از آن که به منظور تغيير و تأثيرگذاري، چه مثبت و خيرخواهانه و چه منفي و شربرانگيز، باشد؛ به بازي شباهت و تمايل پيدا مي­کند. اغلب، مثل ساير آداب و رسوم جاري در عموم آيين­ها و مناسک و شعائر، به صورت اعمالي معنا گم کرده و در قالب سنت­هايي گاه قدسي و اغلب عرفي، از طرف مردم انجام مي­گيرد. مانند آنچه با گره­ها (مشکل­ساز و مشکل­گشا)، با خوراکي­هايي آييني، سفره­هاي نذري، جشن­هاي مربوط به زمان آداب و رسوم شب يلدا و نوروز و کريسمس و چون آن، و با اجزاي سازنده­ي اين ساختارهاي فرهنگي انجام مي­گيرد. در چنين مراحلي، جادو اغلب خصوصيت فردي خود را با عمل جمعي جايگزين مي­کند و از آنجا که تقدس فردي خود را نيز رها کرده است، ديگر به شکل آييني ديني برگزار نمي­شود؛ بلکه صورتي اجتماعي به خود مي­­گيرد و در مراسمي خاص از طرف همه­ي افراد يک جامعه فرهنگي انجام مي­شود.
«اگر اصول تفکري را که مبناي جادوست بکاويم، احتمالاً خواهيم ديد که به دو بخش تجزيه مي­شود: نخست اين که هر چيزي همانند خود را مي­سازد يا هر معلولي شبيه علت خود است، و دوم اين که چيزهايي که زماني با هم تماس داشتند پس از قطع آن تماس جسمي از دور بر هم اثر مي­کنند... . افسون­هاي مبتني بر قانون شباهت را مي­توان جادوي هميوپتيک يا تقليدي ناميد. افسون­هاي مبتني بر قانون تماس يا سرايت را نيز جادوي واگيردار مي­ناميم... .
در يک کلام، جادو نظام جعلي قانوني طبيعي و هم­چنين راهنمايي فريبنده­ي تمامي است، علم کاذب و نيز هنري بي­ثمر است...».
جيمز فريزر اضافه مي­کند: «جادوگر بدوي جادو را فقط در جنبه­ي عملي­اش بلد است. هرگز فرايندهاي ذهني­يي را که عملش مبتني بر آن است تحليل نمي­کند، هرگز در اصول مجردي که به عمل او مربوط­اند نمي­انديشد. براي او، هم­چنان که براي اکثر مردم، منطق امري ضمني است نه صريح؛ استدلال کردنش مثل هضم غذاست بي­کمترين آگاهي از فرايندهاي فکري و فيزيولوژيکي که براي اين يا آن عمل ضروري­اند» (فريزر، 88).
در مراسم و آداب جشن چهارشنبه سوري/سرخ، چنان­که در جشن­هاي مشابه آن مثل يکشنبه سفيد در غرب و روسيه و مناطقي ديگر، دوشنبه سفيد روسيه يا جشن­هاي ماه مه و جشن­هاي بهاري بسياري نقاط ديگر جهان، با اجراي مراسم و خواندن شعرها و سرودهايي مواجه مي­شويم که به نوعي با اعمال جاويي مرتبط يا مشابه­اند. گويي تغيير طبيعت با آرزوهاي تغيير خودخواسته­ي انسان همراه مي­شود و مردم به کمک واسطه­هاي گذر و با اجرای مراسمی به این خواسته ها می­رسند. ذهن بدوی خود را به لحاظی با طبيعت يگانه مي­بيند پس خود را از شيوه­هاي باززايي، تکثير يا تحول طبيعيت جدا نمي­داند.
آيين­هاي تشرف، گذرهاي فردي و اجتماعي، گذر از موقعيت­ها يا آيين­هاي گذر از زمان، همگي به کمک واسطه­هايي براي عبور انجام مي­گيرند که تقريباً از اشتراک جهاني برخوردارند. واسطه­هايي چون آب، آتش، سنگ، گياه، متوليان ديني گذر (مردان و زنان روحاني)، دعاها، سرودها و آوازها و مانند آن.
مراحل و مقاطع گذر عموماً از يک يا چند واسطه به طور همزمان کمک مي­گيرند تا آيين ومناسک عبور يا تشرف، پذيرفته شود.
از واسطه­هاي گذر از زماني به زمان ديگر (تازه) در مناطق مختلف ايران، به دو مورد آب و آتش اشاره مي­کنيم؛ آنچه تقريباً در بين ساير اقوام جهان نيز متداول است.
آب و آتش، هر دو مطهر و تطهيرکننده­اند. «... آتش هم مانند آب در عين اين که مي­سوزاند، تحليل مي­برد، و در عين حال نماد تزکيه و باززايي است. اما در جايي آتش از آب متمايز مي­شود، هنگامي که نماد تطهير از طريق فهم و تفهم است، تا به معنوي­ترين شکلش برسد که نماد نور و حقيقت است؛ آب تطهير از اميال است، تا به رفيع­ترين شکلش برسد که نيکويي است (شواليه ¬آتش)
عبور از آتش، ضمن اين که آزموني براي اثبات پاکي بوده، هم­چنين به طور نمادين در تماس با آن مي­توان پاک شد، خصلت آن را به خود گرفت، بدي­ها و رنج­ها و بيماري­ها را به نفس سوزاننده و نابودگر آن سپرد و خود به سلامت عبور کرد. فريزر در ادامه­ي بحث بر سر ويژگي­هاي جادو، به کاربرد هميوپتيک جادو براي درمان بيماري يرقان، به موردي در هند اشاره مي­کند.
«ديگر کاربرد سومند جادوي هميوپتيک درمان يا پيشگيري بيماري است. هندوهاي قديم مراسمي براي درمان يرقان اجرا مي­کردند که مبنايش جادوي هميوپتيک بود. روش اصلي آن وانهادن زردي شخص بيمار به موجودات زرد رنگ و اشیای زرد رنگ مثل خورشيد که خودِ مراسم نيز به آن تعلق دارد و فراهم آوردن رنگ قرمز آرام­بخشي از يک منبع زنده­ي پرقدرت مثل گاو سرخ رنگ بود. با اين قصد، کاهني اين دعا را مي­خوانَد:
دردِ تنت و يرقانت به خورشيد رود
رنگ گاو سرخ را بر تو مي­نهيم!
همه عمر رنگ سرخ به خود مي­گيري...» (فريزر، 92)
و یا نمونه­هایی دیگر در مورد حیوانات: «دروئيدها آتش بزرگي روشن مي­کردند و از ميان آتش چهارپايي را عبور مي­دادند تا آن چهارپا از بيماري­هاي فراگير حفظ شود» (شواليه-گربران¬ آتش)
در مراسم چهارشنبه سوري در روستاي قوريجان، از روستاهاي آذربايجانشرقي، زنان داخل پوست گردو شمع روشني مي­گذارند و آن را روي آب به صورت شناور رها مي­کنند؛ پسراني که نيت کرده­اند، صبح زود در آب شنا مي­کنند. در کليبر (آذربايجانشرقي)، صبح زود در دو نقطه­ي مقابل يکديگر، با فاصله­اي نه چندان زياد، آتش بزرگي روشن مي­کنند و دام­هايشان را از ميان دو آتش عبور مي­دهند سپس، از آبي که از نهر آورده­اند، به حيوان مي­دهند.
مراسمي که در چارشنبه سرخ/سوري ما انجام مي­گيرد، به اشکال متنوعي، با اصلي ثابت در نفس آن، در نقاطي ديگر از جهان نيز انجام مي­شد و مي­شود. در همه­ي اين نمونه­ها، مراسم بي­ترديد با گياه و جوانه زدن طبيعت و باززايي آن مرتبط است و آتش به معنايي آشکار، با خورشيد گرم بين زمين و آسمان پيوند مي­زند.
روانه کردن ارواح مردگان که در باور بسياري از اقوام در پايان سال به خانه و کاشانه­شان سر مي­زنند، به طور نمادين در هيئت آتشي مثلاً در پوست گردو يا در مناطقي روي قايق­هاي کوچک کاغذي يا فانوس­هاي کوچک به جهان ديگر، سرزمين مردگان، بدرقه مي­شوند. يا تطهير و نوزايي انسان و حيوان در مجاورت آتش، پاشيدن آب به سر و روي يکديگر، پاشيدن آب از پشت بام­ها بر سر مهمانان، به آب دادن گياه و چيدن ناخن و موي زنان در کنار چشمه و آب و به آب دادن کهنگي­ها، همگي به نوعي باورهايي را با خود حمل مي­کنند استوار بر اعتماد به توانِ تحميل ارداه و خواست خود، تا آنچه مطلوب است چنان شود.
اعمال چنين اراده­اي براي تغيير، متکي بر اصلِ باور جادو به عنوان عملي است که در فرم­هاي گوناگون خود، فرهنگي جهاني را شکل مي­دهد و جنبه­هاي مهمي از مذهب را با خود همراه دارد.
جادو در تمامي جوامع، بدون در نظر گرفتن اين که آيا آنها تحت سلطه­ي يک مذهب واحد هستند يا اعتقادات عمومي­تري چون روح­گرايي يا شمنيسم دارند، رواج دارد. بعد از رواج يکتاپرستي، مذهب و جادو به لحاظ مفهومي از يکديگر جدا شدند، و بدين ترتيب جادوي محض در باورهاي مردمي يا تفکرات رمزي ريشه زد.
کوتاه سخن آن که جادو، قدرت استفاده از نيروهاي مافوق طبيعي براي محقق کردن غيرممکن­ها است، مثل کنترل اتفاقات طبيعي.
در مورد واسطه­گري آب به عنوان ابزار تطهير نمادين در مراسم چارشنبه­سوري به نمونه­هايي از مناطق آذربايجان شرقي اشاره مي­کنيم.
«صبح روز چهارشنبه­ي آخر، پيش از طلوع آفتاب، زن و بچه کنار رودخانه رفته از آب چهارشنبه استفاده کرده و کوزه­ي خود را پر آب مي­کنند و براي سال نو نگه مي­دارند[1]». در هاديشهر بعد از پر کردن کوزه، از روي آب مي­پرند و مي­خوانند: آتيل باتيل چارشنبه ـ بختيم آچيل چارشنبه. در ماکو سطلي پر از آب در خانه آماده مي­کنند و وقتي کسي در زد، براي خوش­­يمني، صاحب­خانه از پشت بام از آب سطل بر سر و روي مهمان مي­پاشد. در شبستر، بامداد روز چهارشنبه­، يکي از افراد خانه بايد از خانه بيرون برود و با کوزه­اي پر از آب چشمه، يا با ظرفي پر از ماست به خانه باز گردد. دختران جوان کنار آب روان دست و صورت­شان را مي­شويند و با آب درددل مي­کنند. در روستاي هشترود مراغه، هفت­سنگ بر پيرامون بام خانه مي­چينند و در ميان بام، آتش را در کنار کاسه­ي آبي برپا مي­کنند، پس از پايان مراسم، کاسه­ي آب را بر سر خانواده خود يا همسايه مي­ريزند و براي آنها آرزوي روشني مي­کنند[2]. در هر منطقه­اي مردمان در اين روز به نحوي با آب و آتش و طبيعت پيوند مي­خورند، از جمله در مراغه نيز مردم سحرگاه به طرف رودخانه­ي صوفي مي­روند، دور هم جمع شده صحبت مي­کنند؛ بعضي از زنان تکه­اي از موي خود را قيچي کرده در آب مي­اندازند؛ برخي نيز ناخن­هايشان را آنجا مي­گيرند و به نيت رفع درد و بلا به آب رودخانه مي­دهند. در يووالار (yuvālar) اورميه، پيش از طلوع آفتاب سه­شنبه، از هر خانواده يک نفر سر چشمه مي­رود و کوزه­اي را از آب پر مي­کند و به خانه مي­آورد؛ روز چهارشنبه آب کوزه را در چهار گوشه­ي خانه و مقداري از آن را نيز در خمير نان و کمي نيز در مشک آب مي­ريزند[3]. آداب مرتبط با آب يا صبح روز سه­شنبه که عصر آن روز را جشن مي­گيرند و يا فرداي جشن، در سحرگاه روز چهارشنبه انجام مي­گيرد. در روستاي نقلان از توابع ميانه، بامداد پس از چهارشنبه­سوري، کنار رودخانه مي­روند، دختران و پسران در کنار آب روان موي خود را شانه مي­کنند، از روي آب مي­پرند و مقداري از خوراکي­هاي همراه خود را به آب مي­دهند[4].
بسياري از آيين­هاي تطهير با آتش، و به طور کلي «مناسک گذر»، از خصوصيات فرهنگ­هاي زراعي است. در واقع، اين آيين­ها نماد آتش­سوزي مزارع هستند که پس از پوشش سبزي از طبيعت زنده ديده مي­شود.» (شواليه-گربران¬ آتش)
جشن­هاي مربوط به طبيعت، گذر از سرما به گرما، از پاييز و درو به زير پوشش برف، از برف به بهار و باز هم­چنان عبور از هر يک از اين زمان­هاي فرسوده به ديگر دوره­ي تازه، با برگزاري جشن­ها، آيين­ها، بازي­ها، تهيه خوراکي­هاي ويژه، بر زبان آوردن کلام مقدس (دعا، سرود، ورد، و...) و در مجموع، به کمک واسطه­هاي گوناگون زمانِ ناقدسي را به قدسي تحويل مي­کند. افراد در اين عبورها، آرزوهايشان را طرح مي­کنند. روح و جان خود را از شرّ به خير، از پليد به پاک تحويل مي­کنند و با آرزوي تبديل هر چيز نامبارک و نامطلوب، به مبارک و پسنديده، زمان و روزمرگي و زندگي ناقدسي را معناي تازه و نيک مي­بخشند.
گذشته از احتمال بسيار قدرتمند انتشار و سفر چنين روش­ها و آداب فرهنگي از قومي به قومي ديگر و از سرزميني به آن ديگر، شباهت­هاي انکارناپذير بسياري از اين جشن­ها و عزاهاي گذر، نشان از اشتراک انديشه­ي بشر در برابر طبيعت، دشواري­هاي آن و يا شيوه­هاي رام کردن طبيعت را با خود دارند.
شايد انتساب هر يک از آنها را بتوان به دوره­اي از ن و یا
دوره­هاي معيشتي ويژه، بدون تعيين تاريخ مشخصي پذيرفت؛ ولي باتوجه به گستردگي تقريباً تمامي اين نشانه­ها و نمادهاي متعلق به اجزاء متشکله­ي  آن در بين اقوام مختلف جهان، نسبت دادن آنها به يک قوم و ملت و سرزميني اشتباه خواهد بود.
به عنوان نمونه­اي ديگر، به شباهت­هاي برگزاري يکشنبه­ي سفيد در روسيه و رولا و فريکتال سوئيس و مناطقي ديگر، با چهارشنبه سرخ (سور) ايران اشاره مي­کنيم: «... در برخي نقاط روسيه در عيد جرجيسِ قديس، جواني مثل جک سبز پوشِ خودمان، لباسي از گل و بوته و برگ به تن مي­کند... او با مشعلي فروزان در يک دست و نان و شيريني در دست ديگر به گندمزارها مي­رود و دختران پشت سرش ترانه­خوانان به راه مي­افتند. بعد خس و خاشاکي دايره­وار را که در وسط­اش نان شيريني قرار دارد آتش مي­زنند، همه­ي شرکت­کنندگان در مراسم دور آتش مي­نشينند و نان شيريني را بين خود تقسيم مي­کنند. ... در انگلستان مشهورترين نوع اين مقلدهاي برگ­پوش جک سبزپوش است. او دوده پاک­کني است پيچيده در پوشش هرمي شکل حصيري که پوشيده از شاخه­ي خاص و پيچک است و بر سرش تاجي از گل و نوارهاي رنگين قرار دارد. در اول ماه مه با اين سرو وضع و پيشاپيش فوج دوده­پاک­کن­ها مي­رقصند و از رهگذران پول مي­خواهد...» (فريزر، 4-172).
رقصيدن دور آتش، جمع­آوري خوراکي و تخم­مرغ، آب پاشيدن به يکديگر و مانند آن از جمله مراسم شناخته شده در آغاز بهار در مناطقي از جهان است.
چنان که اشاره شد، آب و آتش از اجزاي اصلي ساختار اين جشن­ها هستند، بنا به تعبيري، آتش­افروزي براي ترغیب خورشيد براي گرم­تر شدن است، به تعبيري که قبلاً اشاره شد جهت تطهير و نابود کردن بيماري­ها و بدي­هاست؛ از سوي ديگر، حضور و نقش خورشيد و آتش در اغلب مناسک گذر، چون تولد، ازدواج يا مرگ نشاني از پيوند آنها با روح و مرگ و باززايي دارد که همين نقش را در مورد گذر از زمان و جشن­هاي متعلق به آن مي­توان ديد.
در دوره­اي متأخر در ايران و شايد مناطقي ديگر نيز، آتش افروختن و رقصيدن به دور آن يا پريدن از روي آن را به اديان آتش­پرستي يا حتي به دين زردشت نسبت داده­اند. ولي به نظر مي­رسد که قدمت چنين اعتقاداتي بسيار دورتر از اديان رسمي يا غيررسمي متأخر بوده باشد و عموماً با طبيعت و باززايي آن پيوند مي­خورند.
و اما، کلام آخر، افروختن هفت کپه­ آتش و پريدن از روي آن، تقسيم خوراکي ويژه اين روز (آجيل چهارشنبه) بين افراد خانه، تهيه­ي شام ويژه و قاشق­زني و جمع­آوري خوراکي از همسايه­ها و ساير آداب اين جشن بسيار با اهميت با خواندن اشعاري همراه است که طبق اصل جادوي هميوپتيک، براي دور کردن بيماري­ها و چشم­زخم­ها و شرهاست.
زردي من از تو
سرخي تو ازمن
آرزوي جايگزين کردن بيماري، ضعف و رخ زرد با سلامت و سرخي آتش است چنان که در آذربايجان با شعري مفصل­تر اين آرزو بيان مي­شود:
آتيل باتيل چارشنبه                     بپر بپر چارشنبه
بختيم آچيل چارشنبه                             بختم گشوده گردد
آغريم اوغروم توکولسون                           دردم بريزد از تن
اودا دوشوب کول اولسون                خاکسترش کن آتش!
يانسين الوو ساچيلسين                            سوزد زبانه خيزد
آغيرليغيم، اوغورلوغوم گئت             سنگينيم، بي­حاليم بريزد
قادا بالا يورغونلوغوم گئت               درد و بلا، خستگيم بريزد
به نمونه­اي غربي دوباره اشاره مي­کنيم. جيمز فريزر مي­نويسد: «در بوهم در چهارمين يکشنبه­ي چله­ي پرهيز، جوانان آدمکي را که مرگ ناميده مي­شود به آب مي­اندازند، سپس دختران به جنگل مي­روند، نهالي را قطع مي­کنندو  آدمي سپيدپوش را که شبيه زنان است به آن مي­بندند و با درخت و آدمک­شان خانه به خانه مي­گردند و هديه و انعام جمع مي­کنند و ترانه­هايي مي­خوانند که ترجيع­­بندش چنين است:
مرگ را از دهکده بيرون مي­کنيم
و تابستان را به ده­­مان باز مي­آوريم....» فريزر، 169)
 
[1]ـ رضي: 241
[2] ـ رفيع­زاده، 33
[3] ـ هنري، 31
[4]ـ رفيع­زاده: 32


PDF