|دوشنبه 3 دي 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : شنبه 1 تير 1398     |     کد : 135

ناصر فکوهی

شهر و حاشیه هایش

شهر از قدیمی ترین ایام در جوامع انسانی نمادی از رفاه، فراوانی، ثروت،آزادی، اربابی و شادی در برابر  احتیاج، کمبود، ثروت، اسارت، بردگی و اندوه روستاها بوده است.

شهر و حاشیه هایش

ناصر فکوهی

مقدمه: شهر از قدیمی ترین ایام در جوامع انسانی نمادی از رفاه، فراوانی، ثروت،آزادی، اربابی و شادی در برابر  احتیاج، کمبود، ثروت، اسارت، بردگی و اندوه روستاها بوده است. از باستانی ترین  دوره ها،  هر گاه  روستایی آن قدر بزرگ می شد که در آن روابط  شهری شکل بگیرد، نظام های قدرت و ثروت به سرعت، امتیازاتی را در آن ایجاد می کردند که شهرنشینی را به یک وضعیت استثنایی تبدیل کنند که خاص حاکمان و خادمان مستقیم آنها بود و  به همین جهت نیز  اکثریت مطلق  انسان ها تا دورانی متاخر اصولا  جایگاهی در این پهنه ها نداشتند و «طرد شدگی»  جزئی تفکیک ناپذیر از زندگی آنها بود.  در این موقعیت شاید  هنوز نمی توانستیم از «طرد»، «حاشیه نشینی»  و آنچه بعدها برای  زیباسازی کردن  واژگان «اسکان غیر رسمی» نامیده شد، سخن بگوییم زیرا بنا بر تعریف این موقعیت اکثریت قریب به اتفاق همه مردم بود.

اما همانگونه بهتر  از هر کسی  متفکرانی چون  فرنان برودل  در «حیات سرمایه داری» و  فوکو در مجموعه کتاب های تبارشناسی خود نشان دادند،  «طرد» و «حاشیه ای» کردن یعنی  به وجود آوردن  دوگانه  هنجارمدی / ناهنجاری (نرمالیته / انرمالیته)  بدل به شرطی اساسی برای به وجود آمدن  مدرنیته شهری  شد. این  هنجارمدی البته  تا مدتهای زیادی بیشتر  در  پهنه های خاصی از جهان  تعریف می شد که تجارت  جدید، روابط  اقتصادی مبتنی بر مبادلات اقتصادی پولی،  تعمیم یافته و جهانی مبتنی بر انباشت دائم سرمایه،  صنعتی شدن و دولت های سیاسی مدرن را ساخته بودند، تعریف می شد به سراسر  دنیا  تحمیل شد. اما پس از تحمیل راهی یک طرفه و بدون بازگشت را ایجاد کرد که وقایع کنونی هر چه بیشتر  نشان می دهند که  خروج از این جاده یک سویه، می تواند به بهای نابودی  کل یا بخش اعظم همه نظام های جهانی  از کلان ترین آنها تا خرد ترینشان تمام شود و یا جهانی سراسر زیر مراقبت و تنبیه (به  معنای فوکویی) آن که هیچ کسی در آن در هیچ نقطه ای آن  دیگر هرگز نخواهد توانست معنای  آزادی و  امنیت و لذت آرام زیستن را بچشد.

 

تاریخچه شکل گیری  اسکان های غیررسمی در ایران به صورت مشخصی با  ورود سرمایه های نفتی از ابتدای دهه 1340 پیوند خورده است شهرها با تزریق سرمایه های مالی و عمدتا با هدف ایجاد یک طبقه متوسط و به ویژه طبقه بالای جدید، رشد داده می شدند که هر چه بیشتر به مصرف کنندگانی بزرگ بدل می شدندو در این شهرها، گروه های هر چه بزرگتری از کشاورزان  ورشکسته  تلاش می کردند با  ایجاد سکونت گاه هایی در اطراف شهرهای بزرگ،  گاه به صورت کارگر صنعتی (در بدترین شرایط) ولی اغلب در قالب نوعی  «لشکر کار» و وابسته به مشاغل شکننده و انگل وار شهری، زندگی کنند. این آغاز برغم آنکه در طول انقلاب بسیاری از این گروه های فقیر توانستند موقعیت خود را به کلی تغییر دهند،  و بسیاری از پهنه های فقیر نشین اطراف شهرها تخریب و جمعیت آنها به شهر منتقل شدند، در قالب شهرکهای خوابگاهی یا شهرک های  غیر رسمی و غیر قانونی در اطراف شهرها بار دیگر  نوعی حاشیه نشینی را به وجود آوردند که درون شهرها نیز با  پهنه هایی که شاید بتوان به آنها «جزایر فقر» نام داد، تداوم یافتند.

 

از گود نشینان تا ساکنان غیر رسمی

مناقشه بر نامی که باید به گروه های فقیر درون یا حاشیه شهرها داد، در طول بیش از نیم قرن شاهد آن هستیم همواره از مباحث بسیار مطرح در حوزه  جامعه شناسی و در دوره ای متاخر  انسان شناسی بوده است. البته در ابتدا و شاید بتوان گفت تا  بیست سال پیش کمتر توجهی به نظرات  متخصصان علوم اجتماعی در این زمینه ها داده می شد و گفتمان غالب ، مهندسی و مدیریتی بود. تصور این بود که با راه حل های مدیریت شهری، طراخی شهری و سپس مهندسی و  آمایش فضا موضوع زاغه نشینی و سپس حاشیه نشینی و  اسکان غیر رسمی قابل حل است. اما شکست های پی در پی در این زمینه ها باعث شد که در طول بیست سال اخیر  تا حدی به  نگاه  اجتماعی به موضوع توجه بیشتری شود.  تصویب قانون اتا (ارزیابی اجتماعی طرح های توسعه ای) در سطح جهان و سپس در ایران نیز عاملی بود که  دست اندرکاران را بیشتر وادار کرد که این  رویکرد مهندسی و صرفا کالبدی را کنار بگذارند.

اما شاید مهم ترین اتفاق در این زمینه آن بود که چه در  میان متخصصان  کالبدی و مهندسی و چه حتی در میان  کارشناسان و  متفکران اجتماعی هر چه بیشتر،  این گرایش زیر سئوال برده شد که گروه های بالادست جامعه از لحاظ  دارایی و اقتصادی، حق ندارند گروه های فرو دست از جمله این حاشیه نشینان را تحقیر کرده و به آنها نگاهی مشکوک داشته و همواره در پی آن باشند که  صرف وجود آنها را امری منفی بپندارند. همین امر سبب شد که  بحث واژگان خطاب  مطرح شود. واقعیت آن بود و هست که واژگانی همچون  زاغه نشین، گودنشینی و حتی حاشیه  نشین و ... در خود بار معنایی  منفی و غیر قابل دفاعی را حمل می کنند که  از پیش تصویری منفی از این گروه ها ارائه می دهد از این رو هر چه بیشتر این بحث مطرح شد که باید  از واژه ای خنثی که  استناد مکانی داشته باشد اما فاقد بار معنایی پیش داورانه باشد، استفاده کرد و این واژه سرانجام در قالب  مفهوم «اسکان غیر رسمی» مطرح و امروز  اجماع نسبتا بزرگی در مورد آن وجود دارد. به باور من  این واژه می تواند در عین آنکه  در مفهوم «رسمی نبودن» موقعیتی حاشیه ای را نشان دهد، اما این امر را بدل به یک موقعیت ذاتی  نکرده و  همچنین  در آن یک نوع خودکار بودن بین فقر،  انحراف اجتماعی و  محل سکونت دیده نمی شود اما در عین حال  منکر  وجود مساله ای برای مسکن نیز نیست. 

همین جا باید به این  نکته  تاریخی اشاره کرد که  در نظریه های جامعه شناسی و انسان شناسی، اسکار لویس  از جمله کسانی بود که واژه «فرهنگ فقر» را ابداع کرد و در سال های دهه 1950 و 1960 در آمریکا و دهه 1970 در اروپا و در سال های دهه های 1350 تا 1370 و تا اندازه ای حتی تا امروز این  مفهوم  ادامه یافت؛ نظریه ای که  عمدتا بر این  باور  استوار بود که  ساکنان این  مناطق دارای نوعی خاص از فرهنگ هستند که ولو آن را  پایین و  پست ندانیم، آنها را باید «خاص» در نظر بگیریم و بر این اساس، برنامه ریزی های خود را  ایجاد نماییم؛ و همین نظریه بود که امروز به صورت گسترده ای به زیر سئوال رفته است.

امروز می توان گفت که دو واژه «جماعت» (community) و اقلیت(minority) جایگزین  واژگان قبلی که برای فرهنگ فقر به کار برده می شدند، شده اند.  در هر دو واژه اصل بر آن است که نمی توان منکر وجود نوعی فرهنگ غالب و یا بهتر بگوییم تعدادی  فرهنگ غالب در پک پهنه فرهنگی بزرگتر شد ، اما این بدان معنا نیست که لزوما یک شکل هژمونیک  فرهنگی به خودی خود به وجود بیاید یعنی  ما از فرهنگ غالب و خرده فرهنگ بتوانیم به  «فرهنگ بهتر» و «فرهنگ بدتر» برسیم.  حتی واژه اقلیت امروز بدین معنا به کار نمی رود که این «اقلبت » در  برابر یک اکثریت قرار دارد، بلکه منظور آن است که  این اقلیت نسبت به مجموع اقلیت های دیگر یک خرده فرهنگ است، اما همه گروه های دیگر نیز به نوعی اقلیت و خرده فرهنگ هستند به عبارت دیگر ما اکثریتی  از لحاظ فرهنگی نداریم. هر چند نمی توان منگر آن شد که  ساختارهای سیاسی ، همواره  اکثریت ها خود و  سازوکارهای آنها را تعریف و حتی تحمیل می کنند اما  متخصصین علوم اجتماعی امروز این ساختارهای سیاسی را  مبنای کار مطالعاتی خود قرار نداده و معتقدند می توان در پهنه های حتی بسیار کوچک انواع و اقسام فرهنگ ها را داشت که به صورت های مختلف با سایر فرهنگ های  پهنه های همجوار  یا محیطی در ارتباط باشند. 

 

از فرهنگ روستایی به فرهنگ شهری

 

با توجه به آنچه گفته شد بحث رویکرد اجتماعی نسبت به سکونت گاه های غیر رسمی هر چه بیشتر از ابتدای شکل گیری این پهنه های در شهرهای ایران تا امروز بر  چند نکته، تمرکز یافته است: نخست آنکه بدون شک ساکنان این سکونتگاه ها،  در ابتدا و تا مدتی که بسیار متغییر هستند،  زیر تاثیر فرهنگ روستاها( یا عشایری) بوده اند که از آنها  ریشه گرفته اند،  و این  روابط حتی  با استقرار آنها در طول دهها سال لزوما از میان نمی رود و  خط سیر های مهاجرتی روستا شهری از این مسیرها می گذرد.

افزون بر این ، نکته قابل توجه شکنندگی  این  ساکنان به خصوص در نخستین مرحله از  سکونت در اطراف شهرها  است که به دلیل جدا شدن از محیط آشنا و قابل اشراف برای آنها (روستا یا عشایر) برایشان پیش می آید. بخشی از این  شکنندگی در ساختار کاری بوده است که در  اواخر دهه 1350 و تا سال های ابتدای  دهه 1360 و حتی به شکلی دیگر امروز می توانیم ببینیم.  بخشی دیگر به خصوص در سالهای پیش از انقلاب بر تاثیر فرهنگ های  لومپنی  و انحراف های شهری که طبعا این ساکنان در برابرش  از مصونیت کمتر و قابلیت های کوچکتری برای دفاع از خود برای جذب نشدن  به آن برخوردار بودند.

اما به تدریج ما از تصویر ساخته شده  به صورت بسیار جانبدارانه و  غیر واقعی که ساکنان  سکونتگاه های غیر رسمی را با عباراتی چون «حاشیه ای» ، «طرد شده» ، «دارای انحراف های اجتماعی» ، « بزه کار» و غیره معرفی می کردند  فاصله گرفته ایم و امروز خوشبختانه بخش بزرگی از متخصصان حداقل می دانند که سکونت در این مناطق را نمی توان به صورت خودکار دلیلی برای  این آسیب های به شمار آورد. و بنابراین اگر نگاه های خود را انسانی کنیم، می بینیم که  ساکنان این سکونتگاه ها نیز همچون همه  ساکنان دیگر شهر نیاز هایی اولیه  برای رفاه و نیازهایی مهم در زمینه هویتی دارند که باید به آنها توجه کرد.  رویکرد  تخریب و نوسازی که همواره رویکرد  غالب در این  حوزه بوده است به شدت باید مورد بازنگری و  تامل قرار بگیرد زیرا به شدت تحت تاثیر پیش فرض های  مهندسی اجتماعی  و  موضع گیری علیه مردمانی است که  در بسیاری موارد تفاوتی جز در کمبود رفاه و زیستن در محرمیت از خدمات شهری، با سایر مردم شهر ندارند.  

 ساکنان کنونی این سکونتگاه ها نیز،  لزوما نه آسیب زده هستند و نه  منحرف و نه بزه کار . در بسیاری موارد  این ساکنان افرادی شرافتمند اما فقیر هستند که  چاره ای جز  سکونت در این مناطق نداشته اند و  بسیاری از آنها مشاغلی متعارف دارند.  این البته نه به معنی نبود انحراف ها و آسیب های اجتماعی در این سکونتگاه ها است و نه به معنی احتمالا بالاتر نبودن نرخ  این آسیب ها در آنها به نسبت میانگین شهری. بحث در آن است که فرض «انحراف» اجتماعی و «بزه کاری» و یا حتی  قرار داشتن  در «فرهنگ فقر»  از ابتدا ما را به طرف راه حل های مخرب می کشاند که تصورشان آن است که  باید به هر قیمتی شده است این مناطق را تخریب و ساکنانش را جا به جا کنند. مسئولیت دولتی و  مردمی برعکس در قبال این جمعیت های محروم آن است که به آنها در  ایجاد شرایط بهبود وضعیت زندگی شان کمک کنند و نه آنکه به طرد اجتماعی آنها دامن بزنند. در عین حال باید توجه داشت ایجاد «داغ ننگ» های کلیشه ای کاری بسیار خطرناک است: اینکه در محله ای  موارد جرم زیاد است معنایش این نیست که مردم محل همه مجرم هستند . در نهایت معنای این امر آن است که شرایط وقوع جرم در این محله به دلایلی که باید یافت بیشتر از سایر مناطق شهری است. از این رو  به باور ما نگاه  غیر انسانی و ضدیت  با این سکونتگاه ها که گاه با نگاه های نژاد پرستانه و قوم گرایانه نیز ترکیب می شود ، بسیار منفی و زیان بار است و باید از آن جدا شد.

 

پهنه های خطر

در  تشریح این بحث شاید لازم باشد بگوییم منظورمان از موقعیت های  افزایش دهنده وقوع جرم چیست.  ما در هر شهر  دلایل مختلف کالبدی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره ای داریم که  می تواند پهنه های خطر به وجود بیاورد . منظور از پهنه های خطر یا انحراف آن نیست که مردم یا انسان هایی که در منطقه ای زندگی می کنند خطرناک هستند (چیزی که بسیار در رابطه با سکونت گاه های غیر رسمی  فهمیده می شود)  بلکه آن است که در این مناطق عوامل خطرزایی مثل فقر،  شکننده بودن ساختار مشاغل،  طراحی  مناسب فضایی، واگرایی های فرهنگی (مثلا ناسازگاری اقوام و طایفه ها با هم)، یا واگرایی های اقتصادی (مثلا  اختلاف های شدید طبقاتی و اقتصادی)  زمینه را برای وقوع جرایم بیشتر می کند و طبعا وقتی جرمی اتفاق می افتد چرخه های فسادی آغاز می شوند که می توانند به شدت آن پهنه را تهدید کنند.

اما این امر را نباید به عنوان پایه ای برای «قضاوت» درباره یک محله به کار گرفت به خصوص در آنچه به  دخالت های کالبدی یا فیزیکی معروف هستند هم در معنای طراحی و هم در معنای امنیتی، باید بیشترین دقت نظر را داشت. منظور از دخالت های کالبدی معمولا دخالت هایی هستند که مهندسی یا طراحی شهری بدون توجه به مسائل اجتماعی  تمایل دارد در این  پهنه ها انجام دهد و همچنین  راهکارهای از آن بدتر یعنی اقدامات امنیتی شدید و  ناگهانی و شوک آور که تمایل دارند به شکل آمرانه مشکلات ریشه دار را یک شبه حل کنندو  روشن است نه تنها چیزی حل نمی شود بله بر شدت مشکلات افزوده می گردد.   

 

خوشبختی در میان آواره ها

برای بسیاری از کسانی که با زندگی حاشیه ای هرگز رابطه ای مستقیم نداشته اند؛ هرگز فقر را از نزدیک و مستقیم حس نکرده اندو و با آن نزیسته اند، هرگز خود «اقلیت» زیر فشار نبوده اند،  هرگز  در مصیبتی گرفتار نیامده اند و غیره،  زندگی انسان هایی که در این شرایط قرار دارند جز بدبختی و سیاهی چیزی نیست. البته شکی نست که زندگی در میان آواره ها، در مصیبت، در درد، در رنج و بی خانمانی و فقر،  بی شک طعم شیرینی ندارد اما این بدان معنا نیست که این انسان ها را فاقدهر گونه حسی انسانی بدانیم.

تجربه  و مطالعه  بر  زیستگاه های غیر رسمی و  موقعیت هایی حتی به شدت از آن بدتر و سخت تر نشان می دهد که انسان ها حتی در این  شرایط می توانند و  مسلما چنین است، لحظات خوشبختی را حس کنند و بنابراین رویکرد ما در این رابطه نباید صرفا بر اساس، دلسوزی و دلرحمی و از بالا به پایین و  در قالب کسی باشد که می خواهد کمک کند در بسیاری موارد  نشست و برخاست  عادی با این انسان ها  بدون آنکه هیچ گونه ترحم و احساس  دلسوزی را منتقل کنیم، بهترین راه ارتباط با ایشان است. اصولا اینکه فکر کنیم چون کسی در فقر است پس بنابراین صرفا باید زندگی اش  سراسر شوربختی و درد و رنج باشد، خود یک نگاه  خودخواهانه و  سلسله مراتبی است.

در این گونه سکونت گاه ها ،  در بسیاری موارد ما با همبستگی ها و انسانیت هایی روبرو می شویم که در  سایر نقاط شهری از آنها خبری نیست. روابط طایفه ای، جماعتی، قومی و خانوادگی در بسیاری موارد هنوز قوی هستند و  مردم به یکدیگر کمک می کنند به خصوص اگر در برابر خویش نیروهایی بیرونی را داشته باشند که با آنها به تحقیر برخورد کنند.  افزون بر این در سکونتگاه ها، هنوز امید به زندگی و گاه تلاش برای بهتر کردن زندگی در معنای قدرت انسانی به چشم می خورد و  می توان از آدم هایی که در بدترین شرایط به کار و زندگی و محبت کردن به  دیگران ادامه می دهند بسیار چیز آموخت. نکته دیگری که می توان به صورت مثبت از آن یاد کرد مساله هویتی است. در این سکونت گاه ها واصولا در اقلیت های شهری،  هویت اغلب جایگاه بالایی داردو  عناصر هویتی و یادمانی  که گاه از بیرون اصولا درک و قهمیده نمی شود، برای آنها امکان آن را به وجود می آورد که بتوانند برای خود هویتی ولو  کوتاه مدت و شکننده  بسازند و تا حد ممکن برای تداوم آن تلاش کنند.

به همین دلایل نیز گاه کسانی که بیرون از این  سکونت گاه ها هستند نمی توانند درک کنند که چرا ساکنان آنها نسبت به آنها نوع  حس  تعلق  هویتی و مکانی دارند. چرا برغم آنکه شرایط برای مهاجرت از آنجا را دارند اما این کار را نمی کنند. در برخی از سکونت گاه ها مقایسه سطح درآمد و سرمایه های خانوار و میانگین  محله بسیار زیاد است و بدون شک اگر مبنای  درک خود را از این پهنه ها در آن بگیریم که افراد «ناچار» و از سر «واماندگی» در آنها اقامت دارند نمی توانیم توضیح دهیم که چرا بسیاری از کسانی که می توانسته اند مهاجرت کنند این کار را نکرده اند. البته این امر را ما در برخی از محلات قدیمی شهری نیز داریم که به تدریج ممکن است از لحاظ تراکم سرمایه های فرهنگی یا اجتماعی و اقتصادی وارد فرایند سقوط شده باشند اما هنوز ساکنانی با  سرمایه بالاتر حاضر به ترکشان نیستند.  دقیقا اینجا است که یک فرهنگ شناس باید به دنبال یافتن پاسخ  باشد، یافتن پاسخ در نزد همین ساکنان با حس تعلق هویتی و مکانی بالا، زیرا این افراد می توانند پایه های بازسازی  فرهنگی و حتی  کالبدی  محله یا سکونت گاه را ایجاد کنند.

از این رو نمی توان گفت که داشتن  هویت سگونتگاهی در این پهنه ها لزوما  منفی است. به عبارت دیگر، اینکه محله ای «بدنام » می شود را نباید بدین معنا گرفت که این بدنامی  ابدی است،. برعکس باید بتوانیم تا جایی که ممکن است  این «بدنامی» را از میان برده  و جای آن را به «خوش نامی» بدهیم و  نه اینکه تلاش کنیم که آن را بپذیریم و  تلاشمان در جهت آن باشد که محله به «فراموشی» سپرده شود.  اغلب  دست اندرکاران شهری چنین  رویکردی را دارند، یعنی وقتی با یک سکونتگاه غیر رسمی روبرو می شوند همانگونه گفتیم پیش از هر چیز به تخریب آن، باز سازی اش ، تغییر نام آن ، جا به جا کردن جمعیتش و  ایجاد مکانی جدید به جای مکان پیشین  فکر می کنند. در حالی که به قول رولان کاسترو  معمار و شهرساز معروف  که تخصص زیادی در کار بر این محله ها در فرانسه دارد، باید بیشتر به  الگوسازی جدید یا  وارد کردن تخیل های جدید معمارانه در این کالبدها فکر کرد  تا به تخریب که اولین چیزی است که ممکن است به ذهن هر کسی برسد. در تخریب هیچ نوع خلاقیتی وجود ندارد چه تخریب کالبدی و چه تخریب فرهنگی و از میان بردن هویت هایی که می توانند پایه  شکل گیری یک محله سالم و مناسب برای زندگی باشند.

 

چشم اندازهای تازه

 

با توجه به آنچه گفتیم رویکردهای جدیدی در طول سال های اخیر چه در ایران و چه در کشورهای دیگر نسبت به  راهکارهاو راهبردهای  اجرایی کالبدی و  فرهنگی در سکونتگاه های غیر رسمی مطرح شده اند که ما به عنوان یکی از کشورهایی که این مساله را بیش از پنجاه سال است در  رده اول مسائل شهری خود داریم و به مثابه کشوری که به دلایل مختلف بدون شک در سال های پیش رو باز هم این مساله خواهیم داشت باید  به آنها توجه ویژه ای بکنیم.

مهم ترین رویکردی که  در این رابطه مطرح شده است خروج از منطق صرفا کالبدی و افزودن بعد اجتماعی و فرهنگی نسبت به موضوع است که پیشرفت ما در سال های اخیر نسبتا خوب بوده است. اما  این رویکرد فرهنگی و اجتماعی باید به خصوص رویکردی انسانی باشد، بدین معنا که به جای آنکه  نگاهی از سر ترحم به این موضوع داشته باشیم، باید  به این نکته فکر کنیم که ساکنان این سکونتگاه ها انسان هایی هستند که همچون همه ساکنان شهر آز آنچه  لوفبور «حق شهر» می نامید برخورداند. و اگر امروز این حق در مورد آنها وجود ندارد این وظیفه سایر ساکنان شهر و به خصوص کسانی که مسئولیتی برای آمایش و ساختن و مدیریت شهر برعهده دارند، است که  فکری اساسی برای خروج آنها از وضعیت نیازمندی و رسیدگی  به درها و رنج های آنها بکنند.

هم از این رو به باور ما باید طرحی جامع و درزا مدت برای بررسی وضعیت  سکونتگاه های غیر رسمی تدوین شود که در آن  به همان اندازه به مهندسان و طراحان و مدیران شهری  فرصت کار داده شود که به جامعه شناسان و انسان شناسان و سایر متخصصان علوم اجتماعی و انسانی. در این طرح باید در چشم اندازی  بیست  یا سی ساله بتوانیم  نخست به آمایش و  بهبود وضعیت این سکونتاگاه ها بپردازیم و سپس  روند مهاجرت های روستا شهری یا شهر های کوچک به شهرهای بزرگ را مدیریت کنیم به نخوی که  در یک سیاست  مدیریت  محله محور بتوانیم نه از شکل گیری پهنه های جماعتی در شهر، بلکه از  سقوط و  ایجاد چرخه های آسیب زا در محله ها و سکونتگاه های شهری جلوگیری کنیم. کلید  آینده توسعه شهری ما در گروی این  برنامه  است که در غیر این صورت با خطر  انتقال همه مشکلات این سکونتگاه ها در  مقیاس بزرگ به کل شهرها یمان روبرو خواهیم بود.

منابع در سایت محفوظ است

این مطلب نخسین با ر در مجله معماری همشهری منتشر شده است.   




http://anthropology.ir/article/31230.html


PDF