|جمعه 7 ارديبهشت 1403
 منوی اصلی
 
تاریخ : يکشنبه 5 خرداد 1398     |     کد : 124

معرفی کتاب

محیط در انسان شناسی

آذین محمدی

 

محیط در انسان شناسی




 

 


مقاله ای که امیلیو موران در این کتاب ارائه داده است با محوریت اکوسیستم در بیولوژی و انسان شناسی است. در این قسمت به شرح این مقاله می پردازم. طبق تصمیم گسترده ی جبر گرایان محیطی و تفصیل یافته های استقرایی احتمالات، استوارد روش تحقیقی را مطرح کرد که به جزئیات تجربی، دقت و توجه زیادی داشت و از راه علت و معلول به فهم درستی از محیط، سازمان اجتماعی و عملکرد انسان برای استفاده از منابع پیوند می خورد. استوارد بیش از هرکس دیگری عرصه ی فعل و انفعالات انسان/محیط زیست را تعیین کرد. او نهاد های اجتماعی را به گونه ای مورد بازنگری قرار داد که گویی یک واحد عملکردی هستند که این توانایی را دارند تا راه حل هایی را برای مسائل محیط زیستی ارائه کنند. علاوه بر این بیشتر اقدامات صورت گرفته برای عملی کردن نگرش اکولوژی فرهنگی نیاز به تغییر استراتژی های اولیه تحقیقاتی داشت که توسط استوارد مطرح شدند(ساهلینز،1961).نگرش اکولوژی فرهنگی مقایسه جوامع در طول زمان و مکان در جست و جوی توضیحات علی و سببی، یک دهه بعد مورد قضاوت قرار گرفت و دچار کاستی شد. راپاپورت از کسانی بود که مفهوم هسته فرهنگی و نگرش اکولوژی فرهنگی و اینکه فرهنگ را به عنوان یک واحد اصلی و اولیه تحلیل در نظر بگیرند غیر ضروری و بی مورد می دانست و این فرضیه را مطرح کرد که سازمان و تشکیلات مربوط به مسائل زیستی نسبت به سایر جنبه های جامعه و فرهنگ بشری که هردو بدون بررسی می باشند اولویت علی و سببی خواهند داشت (گیرتز،1963).
انتقادهای مربوط به الگوی اکولوژی فرهنگی استوارد، انسان شناسان را به سمت یک الگوی بیولوژیکی پیچیده تر هدایت کرد. گیرتز اولین کسی بود که در مورد سودمند بودن اکوسیستم به عنوان واحدی از آنالیز و تحلیل بحث کرد. علاوه بر این نگرش اکوسیستم برای انسان شناسان بنا به دلایل زیادی جذاب بود. این نگرش مطالعات جامع انسان ها را در زمینه ی محیط فیزیکی تایید می کرد و برحسب ساختار کارکردی و تعادلی که امکان اصول مشترک را در بیولوژی و انسان شناسی مطرح می کرد توضیح داده می شد. در نتیجه ی این فرایندها این اتفاق صورت گرفت که هر زیر شاخه ای از انسان شناسی توسط اکوسیستم تحت تاثیر قرار گرفت.انسان شناسان همیشه به مضمونی محیطی جامعه توجه داشتند و در بسیاری از موارد محیط زیست به عنوان یک پیشینه آماری تلقی شده است که دینامیک بشری بر علیه آن اتفاق می افتد.
گرایش بسیاری از محققان به جسمیت دادن اکوسیستم و تغییر شکل این مفهوم به یک نهاد و هویتی که ویژگی های ارگانیکی دارد،می باشد. مشخص است که اکوسیستم ها برای زیست بوم یا اجتماع تعریف شده اند و این ساختار فیزیکی/بیولوژِیکی مفید و جامع به سهولت به ویژگی های کاملا بیولوژیکی واگذار شده اند.بنابراین اکوسیستم ها در معرض قوانین تکامل و تغییر بیولوژکی قرار دارند اما در معرض قوانینی هم قرار دارند که هنوز به طور کامل درک نشده اند و به طور اختصاصی بیولوژیکی نیستند.وقتی اکوسیستمی به صورت یک نهاد و هویت ارگانیک در نظر گرفته می شود ویژگی هایی نظیر خود نظارتی، به حداکثر رساندن انرژی و داشتن استراتژی هایی برای بقا به آن اختصاص داده می شوند.این نظریه شباهتی دارد با رویکردهای فوق ارگانیک در مبحث انسان شناسی. امروزه تعداد کمی از انسان شناسان این عقیده را پذیرفته اند که اکوسیستم ها استراتژی هایی دارند و حتی تعداد کمتری مطرح کرده اند که به حداکثر رساندن انرژی همیشه در اکوسیستم های بشری انطباقی می باشد. نظریه خود نظارتی مساله سازتر می باشد زیرا به این مساله محول می گردد که آیا اکوسیستم ها مستقیما می توانند سازگار باشند، البته عده ای معتقد هستند که این مسائل همانند شبه موضوع است که ما را از نگرانی های اساسی تر منحرف می کند. در رابطه با بحث انرژی می توان گفت که بسیاری از اندیشمندان در اندازه گیری جریان انرژی از طریق اکوسیستم ها طبق این فرضیه که انرژی تنها مخرج رایج قابل سنجش بوده است و اکوسیستم ها را سازمان دهی می کند و می تواند به تعیین کارکرد آن ها کمک کند، درد و رنج زیادی را متحمل شدند. مطالعات مربوط به جریان انرژی که در سال های 1960 و 1970 صورت گرفتند سودمند بودن توصیفی مبحث انرژی را قبل، در حین آن و بعد از بررسی های میدانی نشان دادند.همچنین آنچه که آنها اثبات کردند این بود که کارکردهای اجباری اکوسیستم ها از محلی به محل دیگر فرق می کنند و برای فرض انرژی به عنوان مبنای سازمان دهی شده برای تمام اکوسیستم های موجود، ساده می باشند. مطالعات اولیه جریان انرژی، جریان های انرژی را ترسیم کردند و دامنه وسعت آن  را ایجاد کردند، اما  آنها به تصمیمات متعدد اتخاذ شده ای که بر همین جریانات کنترل دارند، توجه کافی نداشتند. امروزه تعداد کمی مطرح کرده اند که اندازه گیری جریان انرژی باید نگرانی اصلی بررسی و مطالعه ی اکوسیستم باشد و نگرانی به چرخه ی مواد و تاثیر فاکتور های بیرونی بر اکوسیستم های مختلف و معین تغییر کرده است. بیواکولوژیست ها امروزه به کالری ها و گرماها کمتر از هدر رفتن کل اکوسیستم ها، اتلاف تنوع زیستی و انقراض گونه ها اهمیت می دهند. بحث زمان نیز در رابطه با محیط زیست بسیار مهم می باشد و باید توجه داشت که در هر زمان مشخصی، سیستم ها در حال جست و جو هستند یا در حال تعادل به سر می برند با این حال در طول زمان ، آنها دستخوش تغییر مستمر و کلی می شوند که منجر به تغییر شکل ساختاری می گردد. بدون در نظر گرفتن بعد زمانی، امکان توضیح دادن این مساله که سیستم ها چگونه تغییر می کنند یا نمی کنند وجود نخواهد داشت به علاوه داده های مربوط به جمعیت این امتیاز را دارند که قابل مشاهده، قابل تکرار ، قابل اندازه گیری و قابل قیاس به صورت فرهنگی باشند. همچنین رویکرد های اکوسیستم روی جمعیت و فعالیت های فراموش شده افراد در زمینه ی تصمیم گیری و تاثیر بر محیط زیست تمرکز کرده اند. بنابراین نقش افراد در این بحث بسیار مهم می باشد. به طور مثال خانوارها به عنوان گروه های جمعی نامتمایز عمل نمی کنند بلکه بیشتر افرادی را در بر می گیرند که در مذاکرات پیچیده به کار گرفته می شوند. این مذاکرات، انتظارات فرهنگی، طبقه اجتماعی، سلسله مراتب جنسیتی،سن و سایر ملاحظات جمعیتی را در برمی گیرد که پیامدهایی را شکل می دهند که به صورت رفتار خانواده یا تصمیمات خلاصه می شوند. توجه به دینامیک داخلی خانواده ها برای درک روابط اجتماعی تولید،مصرف و توزیع ضروری می شود اگرچه این مساله اغلب درتحقیق باستان شناسی که در آن خانواده عموما به یک واحد مسکونی اطلاق می گردد عملی نمی باشد.


https://www.anthropologyandculture.com/fa/علوم-اجتماعی/2850-محیط-در-انسان-شناسی


PDF