1. از نظر شما، آرمانشهر برای مردم عادی چه تعریفی دارد و چگونه مفهومی است؟ این آرمانشهر قرار است برای مردم عادی، چه چیزهایی را به ارمغان بیاورد؟
ویرانشهری که ما داریم!
ناصر فکوهی
استاد انسانشناسی دانشگاه تهران
1. از نظر شما، آرمانشهر برای مردم عادی چه تعریفی دارد و چگونه مفهومی است؟ این آرمانشهر قرار است برای مردم عادی، چه چیزهایی را به ارمغان بیاورد؟
باید دید منظور شما از «مردم عادی» در این پرسش چیست. واقعیت آن است که مفهومی همچون «آرمانشهر» یا اتوپیا، هرگز موضوعی نبوده که مردم عادی یعنی افرادی که جزو گروه روشنفکران و نخبگان فکری جامعه قرار نمیگیرند دربارهاش اظهارنظر مستقیم کنند. برای اکثر مردم عادی آنچه اهمیت داشته و دارد–و این را بر اساس نظامهای مختلف بازنمایی نظیر کتاب، شعر، روایتهای اسطورهای و غیره میتوان بهسادگی مشاهده کرد - داشتن میزانی از رفاه و آسایش مادی و البته معنوی بوده و هست. هنوز هم وقتی مردم ما به ساختارهای «خوشبختی» یا «گذشته طلایی» و «ازدسترفته» فکر میکنند، میتوانیم درک کنیم که در اذهان و باورهای رایج و عمومی،اولاً این مفاهیم هرچند هم که نامهایی بزرگ مثل «دنیا» و «سرزمین» و غیره به آنها داده شود، اما در واقعیت در قالبهای کوچک و نزدیک جغرافیایی همچون «محله» و «شهر» درک میشوند، و نه حوزههای بزرگ و دوردست معنایی.
در جهان باستان و تا دورهایمتأخر که عمر آن از دویست سال پیش فراتر نمیرود، اغلب مردم تنها شناختی محلی و بسیار محدود در سطح روستای خود از «جهان» داشتهاند. بنابراین برای آنها خوشبختی و «جهان آرمانی» (نه با این نام پرطمطراق بلکه بانامهایی چون «زندگی») معانی بسیار روشن و محسوسی داشته است؛ مثل : امنیت، داشتن آذوقه و معیشت، نداشتن هراس و رنج نبردن از قحطی و خشکسالی، سلامت بدنی، دوری از بلا وحوادث و وقایع نامطلوبی که به آنها ضربه روحی یا مادی میزدهاند و از این قبیل.
ورود متولیان امور اعتقادی و فیلسوفان از دوران باستان و سپس روشنفکران و دانشگاهیان از دورههایمتأخربهویژه پس از انقلاب صنعتی و در قالب دولتهای ملی، به موضوع «تعیین» حدود و کمّی و کیفی و معنای ظاهری و باطنی خوشبختی، همیشه خارج از حوزه مردم عادی،انجامشده و در آن نگاه و رویکردی از بالا به پایین وجود داشته است. ما چه ادیان باستانی و چه سپس متولیان ادیان مونوتئیستی، چه در اندیشههای فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو و سپس فیلسوفان و اندیشمندان اسلامی و یهودی و رنسانس و روشنگری و انسانگرایی(اومانیسم)، چه در اندیشه انقلابیون قرن نوزده، چه پیش و پس از آنها،در اندیشه آرمانشهرگرایانانسانگرا و سپس آرمانشهرگرایان مارکسیست و سرانجام چه تا امروز در رویکردها و اندیشههای دانشگاهی و علمی، همیشه با نوعی نگاه از بالا به پایین، کمابیش ایدئولوژیک، سلطه گرا و تعین کننده سروکار داشته و داریم. و همین امر است که اتوپیا و آرمانشهر را به این شکل باورنکردنیبه پدیدهای دقیقاً معکوس با آن یعنی ویرانشهر یا دیستوپیا، پیوند داده است. به این معنی که اغلب پروژههای آرمانشهر از قدیمیترین آنها تا جدیدترینشان، اغلب، نتیجهای جز به وجود آوردن ویرانشهرها و پهنههایی دوزخی و غیرقابل زندگی به همراه نداشتهاند. به نظر من این وسواس و این فکر که میتوان از بالا برای مردم تعیین تکلیف کرد و مشخص کرد که خوشبختی و بدبختی دقیقاً چیست و برای همه یک فرمول معجزهآسا، پیشنهاد داد، بهخودیخود امری منفی و بسیار خطرناک است. زیرا همانگونه که مردم بسیار باهممتفاوتاند، خواستهها و نگاه و رویکردشان به زندگی نیز متفاوت است و این تفکر که میتوان بر اساس یک مخرج مشترک مفروض و اغلب ایدئولوژیک و دستکاریکننده، «خوشبختی را ابداع» کرد، یکی از خطرناکترین اسطورههایی بوده که انسانها ساختهاند و تنها از قرن نوزده تا امروز با چند صد میلیون کشته و میلیونها انسان آواره و رنجکشیده و فشار بر طبیعت و تخریب محیطزیست پاسخش را گرفته است.
2. برای اینکه تهران از منظرهای مذهبی (تسهیل شرایط زیستن برای اقلیتهای مذهبی) و فرهنگی (و برای افراد با تبارهای مختلف) آرمانشهر باشد، به چه شرایط و فاکتورهایی نیاز داریم؟
اگر ما اصل بالا را پذیرفتیم یعنی به این نتیجه رسیدیم که دخالت نخبگان در امور اجتماعی و سرنوشت جوامع، نباید از بالا به پایین و با تحکم و زورگویی همراه باشد، آنگاه میتوانیم قدم دوم را برداریم. اینکه این نخبگان میتوانند قدرت بالقوه خود، مثلاً هوشمندی خود را در اختیار مردم بگذارندو با رویکردی از پایین به بالا تلاش کنند وضعیت زندگی مردم را بهتر کنند. این کار لزوماً باید بهصورت مشارکتی و با اصل قرار دادن مردم انجام بگیرد وگرنه نه موفق خواهد بود و نه حتی اگر موفق باشد پایدار خواهد بود. اینکه تهران را به یک آرمانشهر تبدیل کنیم یا آن را چیزی نزدیک به آن بدانیم بیشتر یک شوخی دردناک است و به نظرم سخت گفتن از یک ویرانشهر مدرن گویاتر باشد. ابن که این شرایطی قطعی و غیرقابل تغییر است ، من به آن باور ندارم و معتقدم اگر اراده کافی از طرف مسئولان و مردم و کنشگران و نخبگان وجود داشته باشد ولو در درازمدت همیشه میتوانبهطرف بهتر شدن شرایط حرکت کرد اما بدون نگاهی انتقادی و نقد سخت شرایط موجود تصحیح آنها هرگز ممکن نیست.
3. آیا امکان تبدیل شهری مثل تهران به یک آرمانشهر وجود دارد؟
در شهری مثل تهران ما ابتدا باید به معیارهای یک شهر خوب و بهویژه یک کلانشهر خوب برسیم. این معیارها را نیز میتوانیم تا حدی هم در پیشینه شهری خودمان بیابیم و هم بهخصوص از تجربیات مشابهی در کشورهای دیگر اخذ کنیم. به برخی از این معیارها اشاره میکنم. و سپس میتوانیم درباره امکانپذیری این شرایط در شهری مثل تهران فکر کرد.
شهری آرمانی بیش و پیش از هر چیز باید شهری کوچک باشد. کوچک بودن یک شهر، امکان نزدیکی را میان شهروندان با یکدیگر و با مسئولان و امکان برنامهریزی و ایجاد انسجام را در شهر افزایش میدهد. اما کوچک بودن به معنای آن نیست که لزوماً از شهر حداقلی صحبت کنیم. امروز اغلب متخصصان، شهر آرمانی را در قالب جمعیتی با صد تا سیصد هزار نفر تعریف میکنند که البته ممکن است جمعیت روز آن (یعنی غیر ساکن در آن) بسیار بیشتر باشد. زیرا در چنین شهری هم امکان تجمیع امکانات رفاهی و زیستن در شرایط آسایش با هزینهای قابل مدیریت وجود داردو هم از تراکم بیشازحد جمعیت که مشکلات بیشماری را به وجود میآورد، پرهیز کرد. روشن است که برای تهران نمیتوان از شهر متوسط سخن گفت. تهران در حال حاضر نمونه کاملی از یک کلانشهر و حتی یک جهان شهر است اما با موقعیتی بحرانی. وقتی بیش از 12 تا 13 میلیون نفر در یک پهنهای با انواع خطرات طبیعیو اجتماعی گرد هم بیاورم، نباید انتظار داشته باشیم که بتوان صرفاً با برنامههای مدیریتی در معنای متعارف این واژه، مسائل را حل کرد. اما میتوان آنها را کنترل کرد. اصولاً جمعیتهای چنین بزرگ امروز بیشتر گویای توسعهنایافتگی است تا توسعهیافتگی. شهرهای پرجمعیت ازایندست در قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم شاخصی از جهان صنعتی و توسعهیافته بودند و امروز نشانهای از بینظمی و اغتشاش و درهمریختگی شهری جهانسومی.
اما در مورد تهران و کلانشهرهای دیگر جهان ما در موقعیتی بنبستی قرار نداریم. بدین معنا که هرچندباید به روشهای مختلف از بزرگ شدن بیشتر این شهرها جلوگیری کردو شرایط را برای مهاجرت معکوس از آنهابهسوی شهرهای دیگر فراهم کرد، خود شهر را باسیاستی محله محور مدیریت و سازمان داد. بدین معنا که شهر را به واحدهایی فرهنگی، جغرافیایی و سیاسی و انسانی تقسیم که نزدیکترین مفهوم شهری که میتوان برای آن به کاربرد مفهوم قدیمی «محله» است. البته محله مدرن شهری با محله قدیمی بسیار متفاوت است. اما شباهتهایی نیز به آن دارد. شهرداری تهران البته سالهاست این مفهوم را پذیرفته و بیش از سیصد محله شهری در تهران تعریف کرده است که با مفهوم تقسیمبندی سیاسی مناطق شهر متفاوت هستند. اما عملاًسیاستهایگستردهای برای عمق بخشیدن به این مفهوم ازجمله ایجاد بافتهای زنده و نزدیک کردن نیازها و امکانات شهری اتفاق نیفتاده است که باید به آن جهت رفت. افزون بر این محلههای شهری باید دارای هویت و امکان ایجاد حافظه و حس تعلق شهری باشند. برای این کار باید بهصورت وسیعی از مفهوم «مکانهای خاطره» استفاده کرد. بدین معنا که زیباییشناسی و نمادشناسی و هنر را به کار گرفت که بتوانند یک محله را از محلههای دیگر شهری متمایز کرده و به آن رنگ و بویی و زیبایی خاص خودش بدهند. طراحان شهری و معماران و انسان شناسان و شهر سازان باید در قالب فعالیتهایی بینرشتهای میتوانند به این هدف برسند. البته تنها در شرایطی که بتوانند ابتدا خود را از آسیبهای فساد شهری که خود حاصل کالایی شدن زمین شهری و خریدوفروشهای سوداگرانه زمین و تراکم در شهر است، نجات دهند. تغییر کاربریهای شهری و عدم رعایت طرحهای تفصیلی و حریمها در شهری همچون تهران سالهاست در حال ضربه زدن به آن است. برای جلوگیری از این امر ما نیاز به ارادهای سیاسی و قدرتمند و همچنین روشنگری و هوشمندی مسئولان و شهروندان داریم که بسیار آسیبزدهاند و نیاز به کار بسیاری در جهت بازسازی آنها وجود دارد.
نکته دیگر در شهرهای مدرن، و بهویژه در کلانشهرها برای بالا بردن درجه آسایش و امکان ایجاد فضاهای خاطره و بالا بردن تعلق هویتی ، گسترش شهر پیاده در برابر سیاست موتوریزه کردن شهر است. وقتی شهر به خیابانهایماشینرو، به اتوبانها، و میدانهایی که از فرط وجود خودروهای بیشمار و حرکت آنها، فرصتی برای نفس کشیدن به شهروندان نمیدهندو آکنده از آلودگیهای صوتی و تصویری و هوا هستند، تقلیل مییابد، نباید انتظار داشت که شهروندان به آن چندان دلبند باشند. در حقیقت درست برعکس ، هرکسی با هر امکانی دارد تلاش میکند فرصتی بیابد که بتواند از این فضا گریخته و به دامن طبیعت و یا حتی به شهرهای کوچک و متوسط پناه ببرد. این در حالی است که اگر مدیریتی مناسب در یک شهر وجود داشته باشد، جذابیتهای شهری بهخصوصو در یک کلانشهر نهتنها سبب گریز شهرنشینان آن نخواهد شد، بلکه ممکن است صدها هزار گردشگر را به آن شهر جلب کند. نگاه کنیم به شهرهایی چون لندن، پاریس، برلین، رم و غیره. شهر و بهویژه کلانشهر را با یک سیاست خودرو زُدایی و ایجاد پهنههای گسترده پیاده شاید بتوان آنها را تا حدی به فضاهایی لذتبخش تبدیل کرد که افراد به کشف ِ آن بروند و از نقطهای به نقطهای دیگر حرکت کنند و جذابیتهای تازه و تجربههای جدیدی را به دست بیاورند. برای این کار، یک شهر آرمانی باید نهفقط امکانات فیزیکی «حرکت آسوده شهری»، یعنی یک طراحی درست خیابان و شریانهای شهری را داشته باشد، بلکه باید به منظر شهری ازجمله در طراحی کلان و خُرد معماری درونی و برونی توجه داشته باشد؛ فضاهای خصوصی و عمومی باید دارای منطقی قابل دفاع باشند. شهر باید بتواند امکان حرکت آسوده را برای همه افراد سالم و اکثریت هر چه بزرگتری از افراد ناتوان (با ناتوانیهایحرکتی یا حسی) فراهم کند. در این شرایط است که لایه دوم و عمیقتر برای زیباسازی شهری آغاز میشود یعنی میتوان نقاط جذابی در شهر ایجاد یا نقاط قدیمی را بازسازی کرد (موزهها، بناها، مکانهای خاطره) که کنشگران بتوانند در میان آنها به چرخش درآمده و شهر را همچون پهنهایشگفتانگیز کشف و از آن لذت ببرند.
در یککلام شهر و قابلیتهای آن را ازنظر توسعه پایدار باید در سطح فرهنگ عمومی و در پایینترین رده یعنی در میزان قابلیت استفاده از آن برای ناتوانتریناقلیتها سنجید و نه در جذابیتهایش برای گروههای فرادست اجتماعی.
4. آیا رسانههای مختلف و شبکههای اجتماعی، نقشی در تغییر مفهوم آرمانشهر در نگاه مردم و حکومت داشتهاند؟ این تغییر به سمت ابتذال بوده است یا خیر؟
صد در صد چنین است. هم رسانههای کلاسیک (رادیو و تلویزیون) و هم رسانههای جدید مثل شبکههای اجتماعی، هم نمونههای دولتی و هم نمونههای دولتی یا نیمهدولتی و چه شبکهها و رسانههای موافق و چه مخالف، در اکثریت موارد در زبان فارسی، دچار همان مشکلاتی هستند که در کل جامعه میبینیم. یعنی گسترش هولناک و نگرانکننده لومپنیسم و پوپولیسم، نبود اطلاع و ناآگاهی یا دخالتهای عامدانه برای تخریب اذهان استفادهکنندگان و تأثیر گذاشتن منفی بر ذهن آنها. این البته بدان معنا نیست که خواسته باشیم این وسایل را محکوم کنیم، زیرا همچون هر وسیلهای، آنها، ابزارهایی هستند که میتوانند مورد بهرهبرداری منفی یا مثبت قرار بگیرند. این سخن به آن معنا هم نیست که ما هیچ رسانه و شبکه مفیدی نداریم. اتفاقاً رسانههای مدرنی مثل وبگاههای اینترنتی، کانالهای تلگرامی و اینستاگرامی، در بسیاری از موارد مطالب جالبتوجه و ایدههای بسیار مفید و باارزشی را ارائه میدهند. امروز بسیاری از جوانان ما در گروههای مختلف در این رسانهها متمرکزشده به کار فرهنگی مشغولاند و این بسیار مثبت است. اما متأسفانه سهم این گروهها به نسبت کل فضا اندک است.
آنچه بیشتر بر کل فضا رسانهای دیده میشود یک انفجار گسترده تازه به دوران رسیدگی و عوام پرستی و عقبماندگی فرهنگی است که بهروشنی اذهان مردم را بهسوی طرز تلقیهای نادرست و سوق یافتن بهسوی توهم و فاصله گرفتن هرچه بیشتر از جهان واقعی میکشاند. ضعف عمومی مردم ما در یادگیری زبانهای بینالمللی و اصولاً ضعف سواد رسانهای در آنها سبب شده است که نتوانند از ابزارهای لازم برای شناخت جهان مدرن برخوردار باشند و درنتیجه هدف بسیار سهلالوصولی برای همهکسانی باشند که قصد دارند آنها را دستکاری کنند. هم ازاینرو تصویری که بسیاری از افراد از یک جامعه آزمانی، از یک شهر آرمانی، از خوشبختی و معنا دادن به زندگی خود میفهمند چیزی است در سطحِ سریالهایِ ترکیهای که شبها تماشا میکنند، و یا زبان ِلومپنی که به دشمنانشان روی فیسبوک به آن دشنام میدهند، یا زبان نوکرمآبانهای که با آن از مرادهایشان بهمثابه مرید تمجید میکنند. چنین افرادی بیشک نمیتوانند تصور و قابلیت ِنهفقط مفهومسازی برای شهری آرمانی داشته باشند، بلکه اصولاً از درک ِ موقعیتی که به چنین شهری نزدیک باشد، نیز عاجزند و خود از موانع اصلی برای رسیدن به آن به شمار میروند.
5. با توجه به شرایط کنونی تهران و محدودیتهایی که برای اغلب افراد، ازجمله زنان، کودکان، افراد با نیازهای ویژه (معلولیت)، اقلیتهای مذهبی و ... وجود دارد، چه نهادها و عواملی مقصر بودهاند؟
به این موضوع در سؤالات پیشین اشاره کردم. شهر تهران در حال حاضر حتی برای استفاده افراد سالم و جوان نیز کاملاً مناسب نیست و مشکلات بسیار زیادی در طراحی ، در آمایش زمین و تقسیمبندیهای کاربری دارد. فضاهای موجود یا کافی نیستند و یا استفاده درستی از آنهانمیشود. زمانی در شهر تهران حتی چند سالن تجمع مناسب هم نداشتیم اما امروز صدها سالن تجمع بزرگ و کوچک داری اما به دلیل نبود امکان برای تجمع اغلب این فضا بلااستفاده هستند و یا صرفاً برای مصارفی غیرفرهنگی به نام فرهنگ به کار میروند.
حال اگر به گروههایآسیبزدهای که شما اشاره کردید بپردازیم که وضعیت فاجعهبار است. تقریباً هیچ نظام شهری برای استفاده مناسب این گروهها در شهر دیده نمیشود و اگر هم باشد شکل نقطهای داشته و ابتکار این یا آن مدیر بوده و گاه حتی پس از کنار رفتن آن مدیر درست حفظ نمیشود. افزون بر این گروههای بزرگی چون زنان و کودکان اصولاً در شهر تهران جایگاهی ندارند و گویی این گروهها باید در خانه بمانند یا در مدرسه اسیر باشند و پایشان اصلاً به شهر باز نشودو یا دائماً تحت مراقبت باشند زیرا خطرات زیادی آنها را تهدید میکند. باید بدانیم که این وضعیت اداره شهری چندمیلیونی نیست و اینکه حرکات شهری ادامه مییابدلزوماً نشانه وضعیت مناسب نیست بلکه میتواند گویای تخریبی آرام و حرکت ملایم شهر بهسوی نابودی کامل و تنشهای شدید و یا انفعالهای سخت باشد.
در آنچه مربوط به یافتن مقصر به آن اشاره کردیم باید گفت همه به درجههای مختلف مقصر هستند اما هر چه درجه مسئولیت افراد در شهر بیشتر باشد، هر چه در مقام بالاتری قرار داشته باشند و هر چه دارای سرمایههای اجتماعی و اقتصادی بیشتری بوده و نخبگی بیشتری در آنها بیشتر باشد، مسئولیت بیشتری داشته و بهروشنیمیتوانتأثیرآنها را در به وجود این ویرانشهر بیشتر دانست. و البته این مردم عادی را در زندگی روزمرهشان ازجمله در بیقانونیها و عدم مد نیّت از مسئولیت معاف نمیکند اما نباید این گروههای مختلف را در یک سطح دید.
مروارید
4 اسفند 1397
|
|
|
|
|
|
PDF
|